هدی صابر مبارز نستوه و نماد امید و شجاعت از میان ما پر کشید. او پهلوانی بود که در زمانه افول اتوپیا انگاری، پرچم آرمانگرایی را استوار بر افراشته بود و آخر نیز جان بر سر این راه پر رهرو نهاد و البته به آرزویش رسید. او شیفته بنیانگزاران مجاهدین خلق و بویژه حنیف نژاد بود. به خاطر آنکه بنیانگزاران سازمان مجاهدین خلق و دکتر علی شریعتی در ماه خرداد چشم بر دنیا بستند.، این ماه برای برای وی ماهی مقدس بود خرداد برای صابر ماه تجدید عهد با قهرمانانش بود که می خواستند جامعه توحیدی را با نابودی تمامی اشکال تبعیض ،استثمار، استعمار و استحمار و بر انداختن اتحاد زر و زور و تزویر بنا کنند و عدالت، قسط و آزادی را برای آدمیان به ارمغان بیاورند.
او در ماه خرداد روضه می خواند و می کوشید تا توجه همگان را بر انگیزد که تحقق عدالت و آزادی در پرتو قرائت ایدئولوژیک و تفسیر انقلابی از شیعه امکان پذیر است نباید نا امید شد. هنوز می توان از تعالیم حنیف نژاد وشریعتی در تداوم میراث مصدق، بازرگان و طالقانی توشه راه بر گرفت و با فعالیت منظم فکری و عملی بر این ذخایر افزود و راه عبور از مشکلات را کشف کرد. البته نگرش او بازخوانی متناسب با زمانه آراء و افکار شریعتی و مجاهدین اولیه بود و با آنان فاصله داشت اما در کلیتش متاثر از آنان بود.
صابر شیفتگی و علاقه عمیقی به دانشجو و جنبش دانشجویی داشت. این شیقتگی فقط یک علاقه عادی نبود بلکه از اعماق وجود او سرچشمه می گرفت وبخش زیادی از فعالیت های خود را به مستند سازی تاریخ جنبش دانشجویی و بررسی انتقادی آن پرداخت. در این راه فقط در تاملات نظری و برخورد های تئوریک متوقف نماند بلکه کوشید راهکار های عملی و نقشه راه را نیز نشان دهد. بی شک صابر یکی از معدود کسانی است که نوشته ها و تالیفات ارزشمندی در چهارچوب مشخص جنبش دانشجویی دارد که علاوه بر تبیین تاریخچه فعالیت های جنبش دانشجویی ،به ارزش داروی پیرامون عملکرد گذشته و حال جنبش دانشجویی پرداخته است. تجویز وی برای جنبش دانشجویی همواره بر سه ضلع تئوری، استراتژی و سازمان تکیه داشت. وی برای مطالعه و آگاهی بخشی ارزشی استراتژیک قائل بود که در همه حال باید مطالعه کرد ، عرق ریخت و کار فکری نمود تا جهش در زدودن نا همواری ها بوقوع بپیوندد.
باور به مذهب و قرائت نو گرایانه از شیعه که آزادی، عدالت و کرامت انسانی را پاس بدارد ستون فقرات اعتقادات وی را تشکیل می داد. او مومنی بود که به دنیا و تمامی جلوه هایش بی اعتنا بود و با آنانی که به دنبال دکان سازی از دین و ترویج خرافه در پوشش مذهب هستند، تضاد آشتی نا پذیر داشت.
علاوه بر جنبش دانشجویی، وی کوشش های نظری عملی و زیادی پیرامون گذار به دموکراسی ،فقر زدایی، توسعه خود جوش و درون زا، بررسی انتقادی حوادث سیاسی پس از انقلاب، بهره گیری از آثار شریعتی ،تبیین راه مصدق، استقلال و آزادی از خود به یادگار گذاشت. او دستی در رونامه نگاری نیز داشت و در انتشار ماهنامه ایران فردا سهمی در خور ایفا کرد.
وی نماد امید و روحیه بود.در بد ترین و سخت ترین شرایط نا امیدی در وی راه نمی یافت و همواره نگاه به جلو داشت و همگان را توصیه می کرد تا مصممانه و با اراده به عبور از مشکلات بیندیشند. دستهایش همیشه پر از عشق و امید به آینده بود.
تاکید وی بر امید، خوشبینی بی اساس و یا مبتنی بر توهم نبود بلکه بر فعالیت مستمر، برخورد ریشه ای و متکی بر مطالعه و برنامه ریزی تاکید داشت. ایمان به پیروزی نهایی حق بر باطل ،به ارث بردن زمین توسط صالحان و پایان خوش تاریخ زیر بنای امید و صبر همیشگی وی را تشکیل می داد. صابر فقط نام فامیل وی را مشخص نمی کرد بلکه صفت و فضیلت بارز او را بازتاب می داد.
وی به مانند همه آرمان گرایان نسل گذشته فعالان سیاسی وجودش را مخلصانه وقف راه آزادی و بهروزی میهن کرد. در سالیان آخر عمر و قبل از بازداشت واپسین در استان محروم سیستان مشغول فعالیت بود تا با آموزش کار آفرینی به جوانان و نوجوانان مانع از قربانی شدن آنها وگرفتار شدن در چرخه جهنمی قاچاق مواد مخدر و ترافیک انسانی گردد. با همه وجودش کوشید تا سهمی د رخور بضاعتش در زدودن فقر ومحرومیت از این استان مهم مرزی کشور ادا کند.
تمام ذرات وجود این جان شیفته و بی قرار عاشق میهن و مردم ایران بود و از هر فرصتی برای خدمت به وطن و خلق فرو گذار نمی کرد. در هر شرایطی می کوشید تا کمک کند شرایط زیست انسان ها بهتر شود و به افراد دور و برش کمک کند. زندانیان سیاسی و عقیدتی زیادی هستند که شهادت دهند او چگونه یار و یاور خانواده های آنان بگاه حضور آنها در زندان بود. با بردن بچه های آنان به مدرسه در آغاز سال تحصیلی و کار های دیگر می کوشید تا از بار غم دوری پدر برای شان بکاهد. خانواده های زندانیان بخوبی ارزش این حمایت ها و مراقبت ها را درک می کنند.
او هنگامی که در زندان بود نیز دمی آرام ننشست. کلاس و جلسات بحث تشکیل می داد. سعی می کرد بیاموزد و بیاموزاند. از همه مهمتر نشست و برخاست بی تکلفی با زندانیان عادی داشت. رفتار خاکی و متواضعانه اش در زندان نیز تداوم یافت. هیچگاه قبول نکرد تا شان ویژه ای برای خودش در زندان قائل باشد و یا زندانیان را به مرتبه و درجات گوناگون تقسیم نماید. وی دعوت به گذراندن حبس در اتاقی جدا از زندایان سیاسی غیر مشهور و عادی را نپذیرفت و بر عکس اصرار بر گسترش معاشرت با آنها داشت.
حساسیت زیادی بر روی رعایت پرنسیب ها و خصوصیات زندانی سیاسی می ورزید که در راس آنها مقاومت ،مطالعه ، ساده زیستی و رفتار اخلاقی بود. بی تفاوتی در وی راه نداشت. سرانجام نیز مرگ شهادت گونه هاله سحابی و گسترش بیداد حکومتی را تاب نیاورد. جانش را بر طبق اخلاص گذاشت وبا اعتصاب غذا کوشید تا پیام اعتراض به بی عدالتی و تضییع حقوق را به جامعه منتقل کند. برخورد خشونت آمیز زندانبانان وی را در تداوم مبارزه اش مصمم تر ساخت و آتش خشم درونش بر علیه ستم و حق کشی ر اشعله ور تر نمود تا سرانجام بواسطه بی توجهی و اهمال عمدی زندانبانان و نیروهای امنیتی جان باخت.
محفل افراطی امنیتی بلاخره به آرزویش رسید. شک ندارم که انها در این رویداد تلخ دست داشتند و از غروب خورشید حیات صابر، لبخندی شیطانی بر لبان شان نقش بسته است.
او را به سمت مرگ سوق دادند. در طول دوران مشترکی که با هم در زندان بودیم بخوبی عمق کینه و نفرت بازجویان به وی را می دیدم که مترصد فرصت برای انداختن طناب دار به گردن وی بودند. برخورد های خشونت آمیز و تحقیر های شان پایانی نداشت. اما وی صبورانه سختی ها را تحمل می کرد. پا آنها در این توهم بسر می بردند که صابر نیروی تشکیلانی است و در اندیشه جذب جوانان برای شکل دهی یک سازمان انقلابی است. در حالی که او فقط دعوت کننده بود به راه آزادی، عدالت و معنویت.
سابقه آشنایی من با وی به سال 1377 بر می گردد که نخستین بار در پارک لاله تهران دیدمش. از همان ابتدا مهر وی بر دلم نشست. علی رغم اختلاف نظر ولی روحیه آرمان گرایانه اش باعث ارتباط عمیق دوستی شد. این ارتباط بر بستر فعالیت های پژوهشی وی د رخصوص جنبش دانشجویی و انتقادات و پیشنهاداتش در خصوص عملکرد دفتر تحکیم وحدت و مبارزه برای آزادی ادامه یافت. چند ماهی را در زندان 59 با هم بودیم و ان دوره سیاه و سخت را تحمل نمودیم. زندان های بعدی ما که نا همزمان بود فرصت ارتباط زیاد را از ما ستاند . پس از خروج از کشور منتقد مواضعم بود و نامه انتقادی به من نوشت و خواهان گفتگو شد. من هم تقاضایش را اجابت کردم و در مقدمه پاسخم ذکر کردم که “حکم یک بزرگ سیاسی، اسوه مقاومت، صداقت و پاکی را برای من دارد و همواره به هم سخنی با او بالیده ام”. این گفتگو ادامه نیافت تا اینکه مرگ شهادت گونه اش شوکه ام کرد. اصلا هجرت او را انتظار نداشتم و همواره روز هایی را تجسم می کردم که به ایران بازگشته ام و در کنار او و دیگر آزادی خواهان و دلسوزان وطن فعالیت می کنم.
افسوس که دست غارتگر بیداد و ستم ولایی او را از جامعه گرفت. اما مطمئنم همانگونه که زندگی اش اسباب خیر و رحمت برای ایران وایرانی بود. مرگش نیز چنین خواهد شد و موجبات بهروزی و سعادت را فراهم می سازد. انسان ها آنگونه که می زیند می میرند. مرگ عادی در شان پهلوان صابر نبود او می بایست قهرمانانه از این کره خاکی پر بکشد و رهسپار دیار جاوید شود. نحوه مرگ وی نیز مانند دوران زندگی اش رسوا کننده فساد و تباهی استبداد دینی گشت و نهال مبارزه برای آزادی و عدالت را بارور تر ساخت.
میان آفتاب های همیشه
زیبایی تو
لنگری است
نگاه ات
شکست ستمگری ست
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری است.
( احمد شاملو)