این روزها که گل شیفته فراهانی، اولین گام ها را ـ اگر چه با هراس و در کمبود اعتماد به نفس، اما با امید و به یاری استعدادـ در راهی بر می دارد که بی شک، شکوفایی هنری او را در پیش دارد، بیش از هر چیز و به ویژه با دیدن تصاویرش، تمامی “گل شیفته”هایی را به خاطر می آورم که در طول سال های فعالیت در سینمای ایران با آنان آشنا شدم. فرزندان هنر ایران که هم رویش بال های شان را شاهد بودم و هم تنگی عرصه ای راکه فرصت پرواز از آنان می گرفت. به بهانه گل شیفته می خواهم از این فرزندان یاد کنم. چرا؟
دور دوم انتخابات بود. همان انتخاباتی که آقای محمد خاتمی را برای دومین بار به ریاست جمهوری ایران رساند. راستش خستگی 4 سال اول وجواب هایی که به خاطر حمایت از آقای خاتمی پس داده بودیم، چنان توانم ستانده بود که تصمیم داشتم در غروبی بی نور، به اولین حوزه رای گیری بروم و رایی بدهم ـ البته به خاتمی ـ و دیگر هیچ. حالتی ناخوشایند که سر درد هم مزید بر علتش شده بود.
زندگی اما، پیش می رفت.من و ما خسته بودیم، لیک در دوی امدادی که در کشورمان به راه بود، کسان دیگری چوب را برای رساندن به آیندگان در دست گرفته بودند؛ می دویدند با همه توان: جوانان ایران و در میان شان فرزندان هنر ایران: پگاه آهنگرانی، باران کوثری، رضا داوودنژاد….
بچه ها گفته بودند: باید در پارک نیاوران حاضر شوید و مراسم مارا اجرا کنید؛ مراسمی درحمایت از محمد خاتمی. و آنها که می گفتندو با آن شور و مهر، “نه” گفتن آسان نبود. فکر کرده بودم:می زنم زیرش. سرم که درد می کند، دلم هم که خوش نیست. نمی روم.
نمی آیید؟ این صدای پگاه بود که پای تلفن، محاکمه ام می کرد. مگر شما نگفتید ایستادگی، نگفتید صبر، نگفتید ناامیدی ممنوع، مگر….
نازک دخترکم، شیری شده بود که به کلامی چند مغلوبم کرد. چند دقیقه بعد در پارک نیاوران بودم. بقیه هم بودند. سر درد و اندوه از یادم رفت. با “ای ایران” هم آوایی کردیم و از اصلاحات گفتیم و از اینکه اگر انتخاب مان این است، کاندیدای موجودمان هم محمد خاتمی.از بالای صحنه می دیدم که چشمان دخترکم می خندید.
چند روز بعد پگاه و رضا را در خیابان زدند؛ دنبال شان کرده بودند و رای شان راکوبیده بودند به “چماق”. آنان اما، از زخم شان نیز نیرویی ساختند برای مشارکت در ساخت فردا؛فردایی که می دانستند رسیدن بدان آسان نخواهد بود؛ زمین خوردن ها و برخاستن های بسیارشان پیش روست وگریز نه.
نمی دانم هشت سال گذشته با این فرزندان چه کرده، اما آنچه در صورت گل شیفته فراهانی، گاه مصاحبه و حضور در مراسم اولین نمایش فیلمش دیدم، قلبم رافشرد. این ترس در کلام و این عدم اعتماد در رفتار، محصول کدام شرایط اجتماعیست؟ این اندوه که شاید دیدار از ایرانی که عزیزش می داریم و خانواده ای که به مهرش زنده ایم، تا سال ها به عهده تعویق افتد، ریشه در کدام رفتار سیاسی حکومت دارد؟چرا فرزندانی که دسته دسته، در دوی امدادی رساندن ایران به آزادی، مشارکت داشتند باید به دلایلی از این دست که پیش روی گل شیفته نهاده اند، به بازجویان ترشروی بی اخلاقی جواب پس دهند که سردسته شان، سعیدیست از نوع مرتضوی که بدسگالیش بر همگان روشن؟
گل شیفته چه کرده است که باید بازجویی شود و ساعت ها؟ چه کرده است که باید بهراسد از بازگشت به ایران؟ پگاه چه کرده بود که چماق را سزا بود؟ چرا رضا حق دفاع از کاندیدای مورد نظر خود را نداشت؟
آیا سرنوشت همین فرزندان، پاسخی نیست به “مجموعه دروغ ها”؟ دروغ هایی که آقای احمدی نژاد می گوید.همان دروغ ها که از ایران کشوری ترسیم می کند بسیار آزاد که در آن همه “در حضور من و رهبر” هر چه بخواهند می گویند.این همان ایران است که شهروندانش حق انتخاب محل کار و زندگی و نوع کار و… خویش را دارند؟ این همان حکومتی ست که از جوانانش می خواهد “در زندگی سیاسی کشور مشارکت فعال” داشته باشند؟
آقایان! شما مشارکت فعال فرزندان این مرز وبوم در زندگی شخصی شان را برنمی تابید، به کدامین رو از مشارکت در زندگی سیاسی سخن می گویید؟شما چنان هراسی بر سرزمین آرش حاکم کرده اید که پشت دخترک هنرمند سینمای ماـ گل شیفته ـ را خم کرده. شما رسایی کلام را از او گرفته اید.شما زخم زده اید بر روح نازک این فرزندان. شما کشته اید شادی را. و به چه بهانه؟ حفظ اسلام و رعایت شئوونات اسلامی!اسلامی که تنها “غیرخودی”ها را شامل می شود؟ شمااگر غم اسلام داشتید بیش و پیش از هر کس، از خود شروع می کردید و از جنتی ها و مرتضوی ها و کردان ها و زارعی ها و… که جهنمی اگر در کار باشد، جای همینان است و بس! جهنم جای فاسد و متجاوز و جاعل و دروغگوست یا جای گل های باغ هنر؟
این چه بساطیست که به نام اسلام به راه انداخته اید و گزمه و وکیل و وصی همگان شده اید الا آنان که باید؟ اگر کسان دیگری مانند عوض علی کردان از پایه، تبلور “مجموعه دروغ ها” بودند، باز هم حکم تعقیب “جاعل” مدرک آکسفورد را می دادید؟ اگر دیگرانی نیز با زهرا بنی یعقوب همان کرده بودند که ماموران تان با وی در سلول، آنان را نیز پاداش و ارتقا مرتبت در انتظار بود؟ سعید مرتضوی راهم که به عمد و در بلوغ سنی، به ضرب کفش، زهرا کاظمی را از پای درآورد، همان عقوبتی در انتظار است که بهنود شجاعی که در کودکی و به سهو، خطایی مرتکب شده است؟…
آقایان! این بگیر و ببندها، نامش اسلام نیست؛ حفظ شئوونات نیست. کلمه فارسی آن تجاوزست. تجاوز به روح و جسم ایران؛ ایرانی. و حکم تجاوز سنگین است؛ به ویژه آنگاه که قاضی دادگاه تان، فرزندان ایران باشند؛ همه گل شیفته های ایران.