روزگاری آسمان شهر تهران آبی بود. روزگاری زندان جای آدم های ناباب بود و مخالفان سرسخت سیاسی را دادگاه های نظامی (نه محاکم دادگستری) محاکمه می کردند. نظام قضایی کشور با اکثریت قضات شجاع و تحصیلکرده درس حقوق زیر بار محاکمات غیر منصفانه نسبت به مخالفان نمی رفت.
روزگاری آسمان شهر تهران آبی بود. فرشته عدالت در برابر ساختمان دادگستری و پیش روی داور موسس دادگستری نوین ایران که پنجاه سال پیش از انقلاب 1357 به تأسیس آن اقدام کرده بود، خدنگ و استوار ایستاده و قضات شریف و وکلای شجاع ایرانی را که به ندرت تن به همکاری و هم سویی با فساد قضایی و سیاسی می دادند می نگریست.
روزگاری زندان رفتن برای مردم عادی ننگ و عار بود. قبح اجتماعی داشت. اگر پای زن یا جوان خانواده به زندان و کلانتری می رسید، خانواده ای متلاطم می شد و گاهی برای رهایی از نگاه های سرزنش بار اهل محل به جای دیگری کوچ می کرد. از آن دوران فقط بیست و هشت سال دور شده ایم. اما ارزش ها به اندازه چند قرن زیر و زبر شده است.
روزگاری زندان رفتن شهروندان عادی که کاری به کار سیاست نداشتند از احترام و آبروی آنان می کاست. زندان جای چاقوکش ها، دزدان، باج گیران، زورگیران و قاچاقچیان بود. فقط در مناطق خاص که فرهنگ بدوی و قبیله ای غلبه داشت زن کشی به بهانه حفظ ناموس بر اعتبار جانیان می افزود ولی در همان چارچوب جغرافیایی و سنتی خودشان، نه فراتر از آن. مجازات هایی مانند سنگسار و قطع اعضای بدن را در تاریخ امپراطوری عثمانی یا ترکیه قرن نوزدهم می شد پیدا کرد، نه بیخ گوش داور و فرشته عدالت که حافظ دادگستری نوین ایران بودند.
اینک در پی انقلابی که ادعا می شد در صدد است ایران را بهشت برین کند، به هر جوانی که رنگ زندان ندیده به طعنه و تحقیر و تمسخر می گوییم “بچه ننه”. در محافل خودمانی اعتبار و منزلت جوان ها با تعداد دفعاتی که به بازداشتگاه های منکراتی رفته اند یا شلاق خورده اند اندازه گیری می شود. این آشوب فرهنگی را چه کسانی برپا داشته اند؟
بی گمان دشمنان. اما دشمنان چه کسانی هستند؟ قابل تأمل است. آسان می شود پیدایشان کرد. دور از دسترس نیستند. همان نزدیکی ها حضور دارند.
جامعه ایران از یک جمعیت جوان، پرشور و فعال برخوردار است. جمعیتی که نمی توان اطلاعات آنها را در حدود خواست تنگ نظران سیاسی محدود کرد و نمی توان با فیلترینگ و سانسور و این شگردها بر تعداد خوانندگان روزنامه ها و سایت هایی که در جمع مردم مشتری ندارند افزود. جمعیت جوان ایران به صورت ظاهر از ارتباط وسیع با جهان بیرونی محروم است. با شلاق و زندان و فیلترینگ و سانسور به این جمعیت چشم بند زده اند. اما نتوانسته اند جهان را تمام و کمال از دسترس اش خارج کنند.
به گزارش نیویورک تایمز 17 دسامبر جاری، پلیس ایران بیست و پنج کافی نت و کافی شاپ را به بهانه مقابله با رفتارهای غیر اجتماعی، ظرف چند ساعت تعطیل کرد و بیست و سه نفر دستگیر شدند. گفته می شود یازده تن از دستگیر شدگان زن بوده اند. به گزارش نیویورک تایمز این تازه ترین حرکت از مجموعه برخوردها بر ضد الگوهای غربی و رفتارهایی است که نامتناسب با ارزش های اسلامی قلمداد می شوند. این برخوردها، زنان با پوششی غیر از معیارهای رسمی و نیز آرایشگرانی که مدل موی غربی برای مردان درست می کنند را در بر می گیرد.
سرهنگ نادر شاکری، یک فرمانده نیروی انتظامی استان تهران، می گوید: “استفاده از بازی های کامپیوتری غیر اخلاقی، وجود عکس های وقیح و حضور زنانی با حجاب نامناسب، از جمله علل تعطیلی این اماکن بوده اند.”
به گزارش نیویورک تامیز، از زمان انتخاب محمود احمدی نژاد به عنوان ریاست جمهور در سال 2005 و وعده های او برای بازگشت به ارزش های انقلاب اسلامی سال 1979، افراد تندرو برای کنترل رفتار مردم فشار وارد می کنند. سرهنگ شاکری به آژانس های خبری دولتی جمهوری اسلامی گفته است، پلیس ظرف بیست و چهار ساعت به چهارصد و سی و پنج کافی شاپ مشکوک شده و به صد و هفتاد عدد از آنها اخطار داده است. گزارش ها مشخص نکرده اند که آیا همه اماکن تعطیل شده کافی نت بوده اند یا خیر. کافی نت ها در چند سال گذشته مثل قارچ در ایران رشد کرده اند و از مکان های مورد علاقه جوان ها هستند.
زندان رفته ها می دانند، جاذبه های زندگی تا چه اندازه برای کسی که چشم بند دارد بیشتر می شود. با بستن کافی شاپ ها و کافی نت ها نمی توان از جاذبه ها کاست. زندان رفته ها می دانند از زیر چشم بند می شود بسیاری چیزها را بهتر دید. همان ها را که در زندگی عادی جاذبه ای ندارند مثل گل های وحشی و کوچک که در حاشیه هواخوری های زندان در شرایط نامطلوب می رویند یا دست های لرزان بازجو که با همه توپ و تشر های ظاهری پیداست احساس امنیت نمی کند و می داند روی صندلی لرزانی نشسته و تلاش می ورزد بر عمر قدرت کاذب خود بیافزاید به بهای نابود کردن کرامت انسانی متهم.
جهان را از زیر چشم بند نمی توان به درستی توصیف کرد. فقط می شود گفت جهان از زیر چشم بند خواستنی تر می شود. قشنگ تر می شود. آنقدر که انبوه جوانان امروز ایران با آنکه می دانند سیاست های پلیسی و کنترل کننده و تندروی ها حکم چشم بند را دارد اصرار می ورزند تا از زیر چشم بند مثل جوان های غربی با جهان ارتباط برقرار کنند و مثل آنها فریاد بکشند، اعتراض کنند، آواز بخوانند و ساز بزنند. از این روست که زندان در ایران خانه دوم جوانانی شده که فقط می خواهند اندکی جوانی کنند. اگر هنوز معتاد به مواد مخدر نشده اند فقط می خواهند پکی به قلیان بزنند. قلیان هایی با اسانس سیب و پرتقال و دیگر میوه ها. زندان خانه دوم جوانانی شده که هفت تیر نمی کشند، به چوب و چماق مجهز نیستند، بر خلاف نظر قانونگذار که همه جا دنبال محارب و مفسد می گردد، رعب و وحشت به دل ها نمی اندازند و از مردم سلب آسایش نمی کنند. با این وصف پیاپی بر کرسی اتهام می نشینند. خواسته جوان ها خواسته ای طبیعی است. می خواهند زندگی کنند. شغل و امنیت شغلی می خواهند. نمی خواهند تا دوران پیری سربار پدر و مادر باشند. دوست ندارند از روی نیمکت پارک به بازداشتگاه و سپس به قبرستان بروند. نمی خواهند از پای کامپیوتر کتابخانه دانشگاه به کمیته انضباطی احضار شده و سپس ستاره دار بشوند. آیا اینها خواسته های عجیب وغریبی است و با مبانی اسلام در تضاد است؟
نسل های سالخورده با یک موضوع تکراری انشاء در دبستان و دبیرستان بزرگ شدند. همواره از آنها پرسیده اند: علم بهتر است یا ثروت؟ و همواره ریاکارانه پاسخ داده اند: البته علم!… جمعیت جوان امروز ایران همه ویژگی های زندگی را مطالبه می کند. عشق را، حرفه را، رفاه و امنیت را، دانشگاه و آزادی های آکادمیک را، فرصت های بزرگ برای حرف زدن و نوشتن و آواز خواندن و ساز زدن را.
این جمعیت البته برای کسانی که پیاپی دشمن را خارج از مرزها جستجو می کنند و به ارزیابی سیاست های خود تن نمی دهند قابل تحمل نیست. محافل امنیتی پیاپی از یکدیگر می پرسند: با این جمعیت چه باید کرد؟ سرکوب و خشونت که جواب نمی دهد!
در بهترین حالت تصمیم می گیرند نمونه های توانا از جمعیت جوان را به شکنجه گاه ببرند تا درس عبرتی بشود برای دیگران و در بدترین حالت تصمیم می گیرند ابزارهایی را برای تبدیل انرژی مثبت جوان ها به انرژی منفی مورد استفاده قرار دهند یا موجبات فرار نخبگان جوان را از کشور فراهم سازند.
ماشین سرکوب پیاپی بر ضد جوان ها روغن کاری می شود. یک سطح اتکای مهم ماشین سرکوب شبکه توزیع کنندگان مواد مخدر است و دل مشغولی ماشین این است که مواد مخدر را آنها به ارزان ترین شکل ممکن در اختیار جوانان بگذارند تا در نشئه و خماری یادشان برود که می توان از زیر چشم بند هم گل های کوچک و وحشی را نگاه کرد. و می توان از زیر چشم بند هم وارد اینترنت شد و از درون فضای مجازی چهره حقیقی جهان را تماشا کرد و فیلتر شکن ها را یکی یکی به کار گرفت.
کافی است ردپای کسانی را که امنیت و منافع ملی ایران را در برخوردهای خشونت آمیز و سیستماتیک با جوانان کشور به خطر انداخته اند پیدا کنیم. دشمن مجموعه نهادهایی است که سراغ واردکنندگان و توزیع کنندگان گردن کلفت مواد مخدر نمی رود. دشمن مجموعه نهادهایی است که دسته دسته جوان ها را به بهانه رفتار طبیعی و لذت بردن از موسیقی و رقص و شادمانی به زندان ها تحویل می دهد. دشمن مجموعه نهادهایی است که پیاپی توی چکمه ولباس زن ها می لولد و اگر قدرت داشت به بهانه مبارزه با زنان بدحجاب جنگ جهانی سوم را آغاز می کرد. دشمن مجموعه نهادهایی است که به جوان های مبتلا به مواد مخدر و بی کاری و فقر کمکی نمی رساند و به جای آن اعتیاد را مصداق جرم قرار می دهد و معتاد را زندانی می کند. دشمن مجموعه ای است از نهادها که جوان های کشور را به جایی رسانده که گاهی داوطلبانه کاری می کنند تا زندانی بشوند و در آنجا متاع خود را که مواد مخدر است به فروش برسانند. دشمن مجموعه مدیرانی است که اساتید معتبر را از دانشگاه ها اخراج می کنند و راه را بر همه آزادی های آکادمیک در دانشگاه ها می بندند.
بزرگان کشور که در خطبه ها از دشمن بسیار سخن می گویند اراده کرده اند تا دشمن را که در پناهشان با مردم و امنیت ملی دشمنی می کند نبینند. آینه می شکنند. چنین القا می کنند که مثلا دلارام علی، مریم حسین خواه، جلوه جواهری و صف درازی از زنان حق طلب از خارج درس می گیرند تا حقوق عادلانه ای را در زندگی زناشویی مطالبه کنند.
جمعیت جوان کشور، زن و مرد از زیر چشم بند دارند دشمن را می بینند و یقین دارند دشمن خانگی است وهرگاه کنترل نشود با تندروی راه بر هر گشایشی می بندد.