”مهجاد” از سیاست یک بام و هوا در مورد ارزیابی رفتار و عملکرد مدیران نوشته است:
در همان روزهایی که رئیس سازمان میراث فرهنگی زیر فشار شدید سیاسی و رسانه ای بود یک فاجعه مدیریتی آبروی ایران و ایرانیان را در سراسر جهان برد، موجی از افسردگی و نارضایتی را در میان مردم پدید آورد و باعث دلشکستگی بسیاری از ایرانیان شد اما هیچ گاه سران ارشد کشور حرفی از عذر خواهی و استعفا به میان نیاوردند. ماجرای غم انگیز ورزش ایران در المپیک، روشن تر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد. ناکامی بی سابقه ایرانیان در المپیک از یک سو و ناهماهنگی و ضعف مدیران ورزش کشور در ساماندهی تماشاگران و توزیع اقلام تبلیغاتی میان ایرانیان حاضر در پکن چنان افتضاحی به بار آورد که در هر کشور توسعه یافته ای به عزل مدیران ارشد ورزش کشور منجر می شد.
حذف پی در پی ورزشکاران ایرانی به مفتضحانه ترین شکل ممکن و ضربه فنی شدن کشتی گیران ایرانی وسط تشک و حذف زودهنگام باقی ورزشکاران در دور اول و دوم، هیچ جایی برای توجیه باقی نمی گذارد.
علی رغم سرشکستگی بسیاری از ایرانیان از نتایج به دست آمده و اعتراض شدید توده های مردم، هرگز دیده نشد یک مرجع تقلید، یک مقام بلند پایه و سران احزاب به اعتراض بلند شوند و همانگونه که عزل یا استعفای مشایی را مطرح می کردند کناره گیری علی آبادی و کفاشیان را هم خواستار شوند.
رمضان یعنی مادر، یعنی مادربزرگ
حسین نوروزی در “گاوخونی” نگاه نوستالژیکی به رمضان دارد:
هماینکه بلند شوی، ببینی هنوز هم درهمسایگیات چراغی وقت ِ سحر روشن میشود؛ هماینکه عصر باشد وُ قبل از سیگار، بشنوی که شجریان “مناجات افشاری” میخواند؛ هماینکه ندانی چرا از آنهمه کودکی، هماین یک “دم ِ افطاری” برایات ماندهاست از لحظات مغموم ِ ساده؛ هماینکه بعد، همنشین سفرهء مادر باشی و بعد، سیگارت را بدون عذاب وجدان روشن کنی؛ هماینکه بغض کنی بهحال کسوکارت؛ هماینکه دلتنگتر بشوی؛ هماینکه هنوز نوستالژی چراغهای روشن ِ سحر، برایات زنده مانده باشد… قرار نیست الزاما روزه باشی. برو سیگارت را روشن کن، بغض کن، و زیر لب هی قلندری بخوان: “روز ِ ماه رمضان، زلف میفشان، که فقیه / بخورد روزهء خود را؛ بهگماناش که شب است”. [شاطر عباس ِ صبوحی قمی]
نوستالژی اول: ماه رمضان، یعنی مادر، یعنی مادربزرگ، یعنی تو که دوری و غمگین؛ یعنی چهرههای غمگین راضی، یعنی مادرم که به بهشت باور دارد؛ یعنی سفره و سکوت.
نوستالژی دوم: بغض میکنم؛ مثل دم تحویل سال.
به کودکان مان آموزش حمایت کردن نمی دهیم
سیدسراج الدین میردامادی در “مکتوبات” درمورد رفتارشناسی کودکان ایرانی نوشته است:
در مغرب زمین به بچه ها بدرستی آموزش داده می شود که باید مواظب کوچکتر از خودشان باشند و به ایشان گفته می شود حتی نوبت خودتان را به آنها بدهید و مثلا در بالا رفتن از نردبان سرسره باید مواظب کوچکتر ها باشید و مبادا بگونه ای بالا بروید که امنیت کودکان کوچکتر به مخاطره بیافتد اما درست برعکس در ایران هرگز چنین حسی در میان کودکان دیده نمی شود.
خلاصه آنکه در ایران از همان کودکی ما یاد گرفته ایم که نباید حقی برای دیگری قائل باشیم و حتی به قیمت به مخاطره افتادن امنیت دیگر کودکان باید از ایشان جلو بزنیم و تفریح و راحتی خودمان را بچسبیم و دیگران را به هیچ انگاریم ! این حس کودکان معصوم که بخودی خود مقصر نیستند و آموزش جامعه و خانواده ایشانرا به این سمت سوق داده است سنگ بنای یک جامعه نا متعادل و آنارشیسم عمومی است.
اگر اینطور باشد که می گویند، پس…
[](http://bigsleep.wordpress.com/2008/08/27/dr3/)
”خواب بزرگ” معتقد است دوران “منبع آگاه” در رسانه ها گذشته و این روزها به مدد اینترنت، تقریبا همه آگاهند:
ساعت 12و 51 دقیقه خبرگزاری مهر خبری را روی سایت فرستاد مبنی بر تایید مدرک کردان. براساس این خبر یک منبع آگاه در دولت تعریف میکند که چطور برای بررسی ماجرا شخصی را به انگلستان اعزام کردهاند و او طی یک سفر اودیسهوار متوجه شده تمام آثار صدور مدرک دکترای افتخاری آقای کردان در همه سایت های دانشگاه آکسفورد حذف ومعدوم شده است!
حالا چند سئوال: آیا اعضاء تیم تحقیق و تفحص اجازه دارند پیش از اعلام نتایج رسمی، با خبرنگاران مهر گل بگویند و گل بشنفند؟ آیا منبعآگاه کذایی فیلم پلیسی زیاد میبیند؟ آیا آقای احمد توکلی با بارانی و عینک دودی زودتر از مامور کذایی به انگلیس رفته تا کل سابقه تحصیلی آقای کردان را معدوم کند؟ اصلن چطور میشود سابقه دکترای افراد را در جایی مثل آکسفورد کلا معدوم کرد؟
با این حال ساعت 13 و 48 دقیقه وزیر علوم رسماً اعلام کرد هنوز هیچ تاییدیهای به دست ما نرسیده است. پس قضیه چیست؟ احتمالا یک بازی روانی برای سنجش بازخوردهای این قصه عجیب. خوشبختانه دنیا دیگر شبیه دهکورههایی که برخی فکر میکنند نیست. اگر گفتههای منبع آگاه صحت داشته باشد نه تنها آکسفورد باید در این مورد بیانیه عمومی بدهد - کم چیزی نیست معدوم کردن کل اطلاعات مربوط دانشآموخته معتبرترین دانشگاه جهان- بلکه منطقآ باید شاهد استعفای رئیس دانشگاه و شکایت آقای کردان از این مجموعه باشیم.
فقط یکی از نشانههای سقوط اخلاقی
بهمن احمدی عموئی در “ما روزنامه نگاریم” از دیدار اخیرش با مصطفی معین نوشته است:
دو روز پیش حدود نیم ساعت با دکتر مصطفی معین در دفتر کارش ملاقات داشتم. صحبت از سیاست و اوضاع و احوال امروز جامعه ایران شد و گسترش فساد در همه زمینه ها. معین گفت به این نتیجه رسیده که عمده کار و تلاش باید در جامعه و از طریق نهاد های اجتماعی و راه اندازی سازمانه های غیر دولتی پیش برود. با سیاست تنها و اینکه به فکر گرفتن قدرت باشیم کار جلو نمی رود. برای همین است که به فکر ایجاد دو تشکل غیر دولتی افتاده است. یکی از آنها که اتفاقا به شرایط امروز جامعه ایران بسیار مرتبط است و ایران از همه لحاظ از کمبود آن رنج می برد، اخلاق است. انجمن ایرانی اخلاق در علوم و فناوری یکی از این سازمان های غیر دولتی است. یک نشریه هم در همین رابطه دارند.
”همان کاری که اسلام گراهای ترکیه انجام دادند. همه ما به این تجربه نیاز داریم و باید به مردم و درون آنها باز گردیم.” موضوع مدرک دکترای جعلی کردان وزیر کشور و مسائل مربوط به آن در ادامه گسترش فساد و ریا و دروغ که این روزها با شدت و حدت بسیار در حال باز تولید و گسترش خود در جامعه و حکومت است، هم مطرح شد. معین گفت : یکی از نشانه های کاهش سطح اخلاق در جامعه همین مساله آقای کردان و مدرک تحصیلی اش است.
مناسبتها را از زندگی مان حذف کنیم
”آقای الف” منتقد این وضعیت است که هر روز سال به مناسبتی نامگذاری شده:
چقدر از این روزگردها و هفته گردها و ماه گردها را دیده اید؟ چقدر بودجه، وقت، نیرو و انرژی بابت این مناسبت های تکراری و روزمره در زندگی ما جا دارد؟ چقدر کسالت آور است این مناسبت های بیهوده در زندگی بشر. چقدر ما را از طبیعت خودمان دور می کند! چقدر سر ناسازگاری دارد این بزرگداشت ها و نکوداشت ها و زنده یادها و مرده بادها! چقدر با القاب سر ما گرم می شود و با ایام کاممان تلخ! ایکاش کمی یاد بگیریم “لحظه” را زندگی کنیم و بیخود دنبال مناسبت و زمان و مکان نباشیم!
همه روزهای سال را روز سبز بنامیم و سبز زندگی کنیم! تقویم را از زندگی مان حذف کنیم و کاربردش فقط برای ما روزهای سال باشد و بس! به ما چه که روز کارگر و مهندس و دکتر چه روزی ست! ما درگیر القاب، واژه ها و چیزهایی شده ایم که ما را از همه دنیا دور می کند!.برای همین است که من از جشن تولد بیزارم! چون هرچیزی که به طور متناوب من را به چرخه تکراری زندگی وصل کند من را ناخشنود می کند!
نگاه غیرعادلانه، فراگیر است
محمد فکری در “ویرگول” معتقد است وقتی نگاه ناعادلانه ای بر جامعه حکمفرما باشد، آنگاه حتا ادارات نیز در هنگام تخصیص بودجه، متحمل بی عدالتی می شوند:
هروقت که گذرم به سمت ادارات افتاده اکثر کارمندان را بیکار و مشغول وقت گذرانی و گفتگو با یکدیگر دیده ام، اداراتی که به لحاظ فیزیکی ساختمان هایی غول پیکر با امکانات و تجهیزات فراوان و پرهزینه دارند و باوجود مراجعانی اندک همین تعداد را هم ناراضی و خسته از روند انجام کارهای اداری بدرقه میکنند.
اما چند روز پیش که گذرم به سازمان ثبت احوال افتاد شلوغی و ازدحامی را دیدم که تنها در بیمارستان ها به هنگام جنگ و سوانح طبیعی میتوان یافت. وضعیت خود اداره هم که شبیه بیمارستان صحرایی بود. اداره ای که به شدت فقرونداری از ظاهرش پیدا بود، دراین اداره فقیر تمام کارکنانش از نگهبان و آبدارچی گرفته تا رئیس همه به شدت مشغول کلنجار رفتن با مردم بودند.
همه اینها حاکی از وجود تبعیض و تقسیم نابرابر امکانات حتی دربین مجموعه های مختلف دولت است، شاید تفاوت رشد و توسعه ناشی از برنامه ریزی های دولتی دریک کشور بین مناطق و استان های مختلف امری عادی و جهانی (البته نه منطقی) بنظر برسد ولی اینکه تبعیض و توسعه نامتوازن در درون خود ادارات زیرمجموعه دولت وجود داشته باشد شگفت انگیز است.عدالت و برابری حتی در درون خود خانواده دولت وجود ندارد چگونه میتوان باور کرد که این دولت نابرابری ها را در جامعه ازبین ببرد و توسعه ای متوازن را در همه مناطق کشور عملی کند؟
رسالت مرد در آشپزخانه!
حمید موذنی در “مدارا” مطلبی خواندنی دارد از نگاه مردسالارانه به زن و زنانگی او:
پارادایم تاریخی مردسالاری، ضمن تفکیک حوزه عمومی و حوزهی خصوصی به صورت جنسیتی، حوزه عمومی (عرصهی اجتماعی) را به مردان واگذار نمود و حوزهی خصوصی (خانه)را به زنان وانهاد. متأثر از این رویکرد زنان، تقدیرگرا شدند و همیشه در انتظار منجی مردانه خود هستند و همچنین شاکر درگاه اویند و مرد به مثابه ناجی زن پس از فراغت کار به خانه باز میگردد تا “توتم” زن را چشیده و بر سر سفرهای که زن آنها را تدارک دیده ولی در اصل مرد خود را مالک آن میپندارد به صرف غذا بپردازد. زن از صبح زود و یا حتی شب پیش در فکر غذای فردای مرد خویش است. زن، نظرسنجی میکند و از مرد خود بابت طبخ غذای فردا پرس و جو میکند تا فردا روز بتواند او را راضی نگه دارد و تنها از مردش پس از سیری، تشکر و تعارفی کلامی میخواهد که ”دستت درد نکند” و یا “خوشمزه بود” و یا “دست مریزاد” و همین تک جمله یک روز خستگی کار در مطبخ را از تن او به در میکند و زن راضی شده تا آخر عمر به این وظیفه همت میگمارد.
این وظیفهی تاریخی زن را به “کلفت/ معشوقه” مرد و مرد را به ارباب مبدل نموده است. بر همین اساس صنعت مردانه، تلاش کرده همراه با توسعه و پیشرفت در عرصههای گوناگون افزار و وسایل آشپزخانه را تسهیل نموده تا زنان کار بی مزد و منت خود را سریعتر انجام داده و به امورات دیگر خانه نیز بپردازند. این صنایع مردانه در آشپزخانهی زنانه به دنبال این هدف که زن اوقات بیشتری یافته و به عرصهی عمومی برود را مدنظر ندارند و در اصل بیشتر کارکردشان معطوف به رسیدن زن به دیگر وظایف زنانه از جمله بچهداری، شست و شو، نظافت و آرایش برای مرد خویش است. آشپزخانه اوپن نیز که در اصل حذف دیوار حایل آشپزخانه و پذیرایی یا هال است بیشتر برای زیبایی بخشی به خانه و حضور زن آراسته در دکوراسیون خانه است و گرچه به ظاهر برای حضور زن در جمع خانواده میباشد اما در صورت حضور مهمان زن در آشپزخانه اوپن بایست آرایش کرده و آراسته حضور یابد و ضمن طبخ غذا بتواند پذیرایی بهتر کرده و بیش از پیش مهمانان را سرگرم نماید. اگر موشی، مارمولک و یا سوسکی نیز در آشپزخانه حضور پیدا کرد مرد، مردانه آمده و شر مزاحم را از آشپزخانه به دور میکند! این نیز رسالت مرد در آشپزخانه منزل است!!