حزب الله کسی است که بدون دلیل به طرف کسی سنگ پرت می کند، و فرق کامنت و فحش را نمی فهمد و نرم ترین برخوردش با افراد بعد از کتک زدن فحاشی کردن است. پیشنهاد می کنم این تعریف را یک جایی برای حزب الله و انصار حزب الله ثبت کنید و بعدا هم ارزیابی کنید و ببینید که وقتی در رسانه های اجتماعی می بینید که کسی بدون دلیل به دیگری فحش ناجور داده، حتما طرف حزب اللهی یا بسیجی است، حتی اگر عکس پروفایلش انجلینا جولی باشد
همین است که برادران حزب الله همیشه در صحنه، تعارف را گذاشتند کنار و صریحا به معاونت زنان ریاست جمهوری خانم مولاوردی گفته اند: “باید از دیوار شکسته و زن سلیطه ترسید!” حالا فکر کن طرف خودش مصداق بارز کنت دراکولاست روز ظهورش هالووین، این آدم می گوید باید ترسید. یعنی یواش یواش فضای سیاسی ایران از مجادله به توهین و بعد به اتهام زدن و حالا به فحش دادن رسیده. راست راست نوشته معاون رئیس جمهور “زن سلیطه” است.
البته اگر واقعا این موضوع واقعیت داشت و طرف حق داشت، می توانست این نوشته مصداق آزادی بیان باشد، اما طرف بخاطر بدی های خانم مولاوردی این حرفها را که نگفته، بخاطر خوبی هایش گفته. البته یالثارات، ارگان انصار حزب الله دیروز به طعنه و مثلا ما کنایه زدن بلدیم، بیایید ما رو نگاه کنید، نوشت: “در نشست بعدی فکری هم به حال رسمیت شناختن روسپیگری مردان بکنید.” البته من فکر می کنم در این جمله اندکی حقیقت هم وجود دارد، و انصار حزب الله واقعا معتقدند اگر مجلس را هم نداشته باشند، و در دولت هم نباشند، باید بروند سر کار اصلی شان، پس بهتر است از حالا کارشان رسمیت پیدا کند.
فقیه خوشگله ناامید
یعنی این “علی مردان خان” هر روز یک چشمه هایی را نشان می دهد، که واقعا اثبات می کند، حلال زاده است و پسر همان “عباسقلی خان”. یک روز صبح نشد از خواب بیدار شود و وقتی می گوئی صبحت بخیر عزیزم، حالت چطوره؟ قلبش درد نگرفته باشد و بخش نهادین وجودش سوختگی بالای هفتاد درصد نگرفته باشد و نگوید که “این ور دلم توطئه شد”، “اون ور دلم توطئه شد” و هی دیدید دیدید راه نیاندازد که “آِی ی ی ی جنگ نرم” و “ آی ی ی ی شبیخون فرهنگی” و “آی ی ی ی خیانت”. علی کوچولو، دیروز گفت: “امید چندانی به سیاستمداران جهان اسلام ندارم.” همچین حرف می زند انگار که سیاستمداران جهان اسلام همه شان “امید چندانی به آقا دارند.” طرف نصف حکومتش دارد آن نصفه دیگرش را می خورد، نماینده رسمی اش که سخنگوی خارجی اش است، در تلویزیون دولتی اش که توسط نمایندگان خودش اداره می شود، ممنوع البیان می شود، بعد می گوید “امیدی به سیاستمداران جهان اسلام ندارم.” چهارده عضو کابینه نزدیکترین رئیس جمهور به خودش که حالا رفته، به جرم فساد توسط قوه قضائیه ای که خودش رئیس آن را انتخاب می کند، زندانی شدند، و بعد می گوید “امید چندانی به سیاستمداران جهان اسلام ندارم.” مرد حساب! شما اول به دست راستت بگو به دست چپ ات نگوید شکر زیادی نخور، بعد کی سینجر جهان اسلام بشو که امیدت را به این ببندی یا به آن.
اگر از او بپرسی: “شما که امیدی به سیاستمداران جهان اسلام نداری، آیا به سایر سیاستمداران غیر اسلامی امید داری؟” جواب می دهد: “نه، یکی از یکی بدتر، همه شان دشمن.” اگر بگویی: “اصلا بیخیال سیاست، شما به روشنفکران و دانشمندان دنیای اسلام امید داری؟” مطمئنا می گوید: “اوه اوه اوه! صهیونیست! استکباری! آنها از همه بدترند.” بعد بپرسی: “اصولا شما به دانشمندان جهان و رهبران رسانه های جهانی و اصولا خارجی ها امید داری؟” جواب می دهد: “آنها همه شان ابزار صهیونیسم و استکبارند.” و آخرش هم از او اگر بپرسی: “عزیز جان! جیگرم! مقام معظم سروری! سه راه قدیم آذری! شما به سیاستمداران کشور خودت مثل خاتمی، موسوی، هاشمی، کروبی، احمدی نژاد، مشائی، بازرگان، اعتماد داری؟ اصلا به همین رئیس جمهور موجود خودت و آقای ظریف نماینده خودت اعتماد داری؟” مطمئنا می گوید نه. یا یواشکی می گوید نه، چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. برادر من! آلبرکامو! فرانتس کافکا! ای مظهر نومیدی و تلخی! شما که نه به کسی اعتماد داری و نه به کسی امید داری، شما بی خیال، بشین ماستت را بخور، برای چی حرف می زنی؟ ماهی یک بار حرف بزن، آن هم روز ملی شدن آدامس خروس نشان.
آقای “این که چیزی نیست” و بانو
آی آدم حرص می خورد، آی آدم حرص می خورد، آی آدم حرص می خورد از این آدمهایی که هر چیزی به آنها می گوئی، در کمال خونسردی و خودشیفتگی گاله را به اندازه غار آلتامیرا باز می کنند و می گویند: “این که چیزی نیست، من خودم….” به طرف می گویم: “برای کنسرت نامجو در استانبول ۴۵۰۰ نفر شرکت کرده بودند.” دماغش نیم متر می رود بالا و یک جوری که انگار سمور بوداده زیر دماغش ول کرده باشند، می گوید: “این که چیزی نیست، من هفته قبل یک لینک گذاشتم توی پیج فیسبوکم، توی یک ساعت هفت نفر لایکش کردن، تازه من بهشون تلفن هم نکرده بودم، فکر کن همین ها می خواستن بیان کنسرت من تو استانبول.” می گویم: “مگه تو کنسرت می گذاری؟” می گوید: “من؟ متنفرم از شوآف.”
یا می گویم: “بیچاره اکبر گنجی شش سال رفت زندان، روحیه اش داغونه.” چنان مثل اینکه نصف ماتیک جگری شانل را مالیده باشی گونه راستش، نصف دیگر را به گونه چپش، قرمز می شود مثل لبو، که انگار او مصدق بوده و گنجی علیهش کودتا کرده و حقش را خورده، می گوید: “این که چیزی نیست، من یادته پارسال می خواستم برم ایران، پولش جور نشد و نرفتم، مطمئن باش اگه رفته بودم حبس ابد بهم می دادن.” خیره می شوم توی چشمهایش و می گویم: “مگه تو سیاسی هستی؟ مگه تو اصلا تا امروز کار سیاسی کردی؟” می گوید: “همین رو بگو، اگر سیاسی بودم که اعدامم می کردن. چیزی که ازش نفرت دارم سیاسته.”
یا می گویم: “داعش سال گذشته ۷۶۰۰ نفر رو توی عراق و سوریه سر بریده.” قبل از اینکه جمله من از دهانم خدای ناکرده خارج شود، با چکمه زررررپ می پرد وسط جمله ام و می گوید: “اینا که بدترن، هفته قبل ۲۴ نفر رو اعدام کردن، حالا من کار ندارم قاچاقچی بودن، ولی اون کجا ۲۴ تا ایرانی، اون کجا ۷۶۰۰ تا عرب؟” بعد انگار دبیرکل ناتوست و باید درباره وضعیت نظامی جهان تصمیم بگیرد، می گوید: “به اینها هم اگه چیزی نمی گفتن، تا حالا سر همه مردم رو بریده بودن.” می گویم: “کی چی می خواست بگه.” می گوید: “من چه می دونم همین خارجی ها.”
یا می گویم: “دیدی زوکربرگ ۹۹ درصد ثروتش رو بخشید برای امور خیریه، خوشم می آد از این جور آدمها” چنان حالتش به هم می خورد که انگار همین حالا یک کاروان شتر در حال عبور از بخش تحتانی وجودش باشد، می گوید: “اینکه چیزی نیست، من خودم ایران که بودم، یه پیرزنی بود تو شمرون خیلی فقیر بود، هر دفعه از پیشش رد می شدم، حتما پنجاه تومن بهش می دادم. حالا در نظر بگیر کلا هزار تومن تو جیبم بود.” بعد همان سمور بوداده می آید زیر دماغش و مطابق معمول نفرتش را از همه چیز و همه کس نشان می دهد و می گوید: “از این چش تنگ ها متنفرم، زن زوکربرگ رو دیدی؟ این اگر آدم بود، نمی رفت با اون عروسی کنه، اون چی بود آخه؟”
یعنی این آقای “این که چیزی نیست” و بانو از همه متنفرند، معتقدند اگر امکانات داشتند الآن هر سال هم نوبل می گرفتند، هم اسکار، هم توپ طلایی. و فکر می کنند تنها موضوع مهم در دنیا همین آقا یا خانم است و اصلا جهان برای همین آدم خلق شده. یعنی من نمی دانم چرا بعضی آدمها در روز حتی یک بار هم توی آینه نگاه نمی کنند خودشان را ببینند.