تجاوز بر پلنگ تیزدندان

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

اولا که من هرچه کردم نفهمیدم چه اتفاقی افتاده است که باید جشن هسته ای بگیریم، البته نفس جشن گرفتن برای مردمی که دائما در حال عزاداری هستند، بسیار چیز خوبی است، ولی چه اتفاقی افتاده که قبلا نیفتاده بود؟ قبلا همین مقدار سانتریفیوژ فعال بود، داشت کارش را می کرد و قرار بود اضافه شود. حالا چه چیز جدیدی اتفاق افتاده است؟ البته از این ماجرا دو نتیجه می شود گرفت: اول اینکه اگر در این دنیا با قلدری پیش برویم کسی جرات ندارد نگاه چپ به ما بکند. دوم اینکه: شاهنامه آخرش خوش است. من که ته دلم روشن نیست، حالا می گوئید آدم ترسویی هستم، اشکالی ندارد، ولی این دنبکی که زده می شود، فردا صداش بدجوری درمی آید. البته یک احتمال هم وجود دارد و آن اینکه برخلاف آنچه من فکر می کنم دنیا دست یک مشت ببوی گاگول است که ما مثل آب خوردن سرشان را کلاه می گذاریم و کار خودمان را می کنیم.


خبری که همه می دانستیم

امروز بالاخره همان خبری که صد و هفتاد و سه هزار و دویست و چهل و دو بار اعلام شده بود و همه می دانستند، دوباره اعلام شد. جشن هسته ای برگزار شد و دادار دودور راه افتاد که ما وارد یک مرحله ای شدیم که قبلا نشده بودیم. آقای سعیدی مسوول امور بین المللی سازمان انرژی اتمی گفت: « این که ادعا می شود ورود به مرحله صنعتی غنی سازی به معنای نصب 3 هزار سانتریفیوژ است، صحت ندارد. ما در آستانه تولید صنعتی غنی سازی قرار گرفتیم… وی از اعلام تعداد سانتریفیوژهای نصب شده خودداری کرد.» آقازاده هم ضمن تشکر از کلیه دولت های سابق و لاحق، بحصوص دولت احمدی نژاد، گفت: « به تولید انبوه سانتریفیوژ و آغاز تولید صنعتی دست یافتیم.» یعنی اینکه قرار است تولید صنعتی را آغاز کنیم، بعدا چه می شود؟ ایران می تواند سوخت اتمی تولید کند. بعد از اینکه سوخت اتمی تولید کردیم چه می شود؟ پولدار می شویم و درآمدمان زیاد می شود. بعدا چه می شود؟ بعدا دو حالت دارد؛ یا یک دولتی داریم که بلد است کشور را اداره کند یا دولتی مثل دولت احمدی نژاد داریم که هرچه بیشتر پول دستش می دهی، زندگی ات بدتر می شود. پس نتیجه می گیریم که انرژی هسته ای خیلی چیز خوبی است و انشاء الله با این خبر خوش قطعنامه های سازمان ملل همه بایگانی می شود و از جنگ هم خبری نمی شود، آمریکایی ها هم از خلیج فارس می روند و خاورمیانه هم می افتد دست همین دولت هایی که هست و به خوبی و خوشی و در کمال عدالت و آزادی، همان طوری که تا پنج سال قبل جمهوری اسلامی و طالبان و صدام در بهشت خاورمیانه زندگی می کردند، به زندگی ادامه می دهیم، به امید آن روز

مهرورزی و گریه خوشحالی

ادامه خبرها: در جشن هسته ای امروز احمدی نژاد از خوشحالی خبری که خودش داده بود، گریه اش گرفت. سووال: چرا گریه کرد؟ جواب: چون بعد از دو سال احساس می کرد موفق شده است که یک کاری انجام دهد. علی لاریجانی هم گفت: « ایران امروز چرخه سوخت خود را کامل کرده و اگر غربی ها مایل به تفاهم با ایران هستند، وقت آن است.»، احمدی نژاد هم که خودش می داند که این کار در خدمت چیست، گفت: « تولید سوخت هسته ای ایران در خدمت گسترش صلح جهان است.» آقامحمدی هم گفت: « هیچ مساله ای در مذاکرات تابو نیست. پیام صلح و دوستی خود را به دنیا اعلام می کنیم.» متکی هم که بالاخره در یک جشن دعوت شده بود و قرار نبود نامه ای برای کسی ببرد، گفت: « روز 20 فروردین روز تجلی اراده ملت ایران در موضوع هسته ای است.» البته، به یک نکته توجه کردید یا نه؟ در این جشن هسته ای تقریبا هیچ کدام از بزرگان کشور و آدم حسابی ها کسی حضور نداشت. آمریکا اعلام کرد: « ایران به سرپیچی از خواست جامعه بین المللی ادامه می دهد.»، رویترز گفت: « احتمالا این خبر خشم غرب را برخواهد انگیخت.» بان کی مون، دبیرکل سازمان ملل هم از ایران خواست به درخواست شورای امنیت تمکین کند.

چند نتیجه گیری اخلاقی از جشن هسته ای:

اول: این معادله دو طرف دارد، یا جهانیان در آن پیروز می شوند که می زنند مملکت مان را نابود می کنند، یا دولت ایران موفق می شود که می زند پدر ملت ایران را در می آورد.

دوم: ما نفت و گاز داریم، ولی آزادی و عدالت نداریم، از این به بعد نفت و گاز و انرژی هسته ای خواهیم داشت و آزادی و عدالت نداریم.

سوم: اگر قرار باشد مثل امروز که نفت صادر می کنیم و بنزین وارد می کنیم، از فردا قرار باشد نیروگاه هسته ای داشته باشیم و غنی سازی هم بکنیم، و دائما هم ریش مان دست پوتین باشد، چه اتفاقی می افتد؟

چهارم: به قول دائی جان ناپلئون: مشکل این قمر این نیست که نفخ دارد، مشکلش این است که عقل ندارد، حالا ما یک قمر داریم که هم نفت دارد، هم گاز و هم انرژی هسته ای، ببین چه سروصدایی از این قمر صادر بشود.

تجاوز بر پلنگ تیز دندان

داستان ملوانان انگلیسی هم داستانی شده است. به دنبال مصاحبه 200 هزاردلاری « فی ترنی» ملوان زن انگلیسی با رسانه های بریتانیایی که در آن گفته است: « می ترسیدم به من تجاوز کنند… ایرانی ها من را مجبور کرده بودند لباسهایم را دربیاورم.» وزیر دفاع انگلیس سریعا عرض سابقش مبنی بر آزادی فروش خاطرات ملوانان به زسانه ها را درز گرفت و گفت: « نیروهای بازداشتی دیگر حق فروختن خاطرات خود را ندارند.» یک ساعت قبل از صدور این دستور، ما با فی ترنی مصاحبه ای انجام دادیم که سیصد هزار دلار آب خورد، ولی می ارزید. به این مصاحبه دقت کنید.

ما: چطور شد شما را دستگیر کردند؟

فی( چون ایرانی هستیم با ما ندار شده و با اسم کوچک همدیگر را صدا می زنیم): ما داشتیم توی آب می رفتیم یک دفعه دیدیم به طرف ما حمله کردند، اول فکر کردیم ایتالیایی هستند، چون پرچم شان مثل ایتالیایی ها بود، ولی برعکس زده بودند، به همین دلیل…

ما: چطور فهمیدید که ایتالیایی نیستند؟

فی: وقتی با آنها انگلیسی حرف زدیم و دیدیم که به جای حرف زدن با دست هایشان با چشم و ابروی شان حرف می زنند، حدس زدیم ایتالیایی نیستند…

ما: پس مطمئن نبودید که ایتالیایی نیستند؟

فی: نه، به نظر ما ایتالیایی بودند، تا اینکه ایرانی ها توضیح دادند که ایتالیایی ها خیلی وقت است از جنگ رفته اند، بعد ما متوجه شدیم که ایرانی هستند.

ما: چرا در مقابل آنها مقاومت نکردید؟

فی: چون خیلی با خشونت به ما گفتند که باید تسلیم بشویم. ما هم دیدیم خشن هستند، با هم تصمیم گرفتیم برویم ببینیم ایران چه جوری است، راستش را بخواهید من دلم می خواست اصفهان را هم ببینم.

ما: مگر شما اسلحه نداشتید، چرا هیچ مقاومتی نکردید؟

فی: راستش را بخواهید برخوردشان جوری نبود که آدم بخواهد جنگ کند، ضمنا آنها از ما دور نبودند و نمی شد به آنها تیراندازی کرد، می ترسیدیم جنگ بشود و بزنیم همدیگر را بکشیم.

ما: در تهران چطور بود؟

فی: خیلی سخت بود، اول اینکه من را از بقیه جدا کردند، چون گفتند زن هستم و بقیه مرد هستند، من اعتراض کردم و گفتم که چرا من را جدا می کنید، آنها را جدا کنید، آنها هم همین کار را کردند، یعنی آنها را جدا کردند.

ما: کجا زندانی شدید؟

فی: نمی دانم، ولی سلول انفرادی بود و ما را برای بازجویی می بردند.

ما: چطور شد شما را لخت کردند؟

فی: به من گفتند لباس ات را دربیاور، من گفتم نه اول شما لباس تان را در بیاورید، بعد من.

ما: بعد چی شد؟

فی: آن خانم فکر کرد من لزبین هستم، به همین دلیل به من گفت مگر تو بچه نداری، خاک بر سرت!

ما: از کجا فهمیدید می خواهند به شما تجاوز کنند؟

فی: شب خوابیده بودم که صدای ریختن چیزی مثل چای در لیوان آمد، بعد در باز شد و یک نفر به من چای داد، معمولا وقتی کسی در زندان به من چای می دهد، احساس می کنم ممکن است به من تجاوز کند.

ما: آیا به شما گفته بودند که ممکن است اگر اسیر شوید به شما تجاوز کنند؟

فی: بله، گفته بودند، ولی زیر حرف شان زدند، ظاهرا ایرانی ها در جریان نبودند.

ما: بازجویی ها چطور بود؟

فی: خیلی بد، چشم من را می بستند، و من دائما فکر می کردم می خواهند به من تجاوز کنند، بعد می پرسیدند ماموریت تان چیست و بدون هیچ تجاوزی برمی گرداندند زندان.

ما: آیا شما را تهدید به مرگ هم کردند؟

فی: بله، یک روز دیدم یک نفر دارد با من ور می رود، آمدم بغلش کنم، دیدم یک زن است، گفتم چیه؟ هیچ چیز نگفت، فقط مرا اندازه گرفت، اندازه قد و دور کمر و این جور جاها، من فکر کردم حتما می خواهند مشحصات مرا به مسوولین تجاوزشان بدهند تا ببینند من برای تجاوز مناسب هستم یا نه، ولی بعدا فکر کردم ممکن است بخواهند برای من تابوت درست کنند، ولی آخرش معلوم شد می خواهند برای من لباس بدوزند.

ما: وقتی جلوی دوربین می رفتی چه احساسی داشتی؟

فی: خیلی بد بود، وقتی دوربین را دیدم مطمئن شدم می خواهند جلوی دوربین به من تجاوز کنند و فیلم پورنو بسازند، ولی می دانستم ایرانی ها فیلم پورنو تولید نمی کنند، ولی بعدا متوجه شدم که این هم دروغ است و فقط می خواهد از ما اعتراف بگیرند.

ما: بدترین چیزی که در خاطرتان هست چیست؟

فی: روز آخر بود، یکی آمد در زد، من فورا خودم را برای تجاوز آماده کردم، گفت: لباس ات را بپوش برویم. گفتم: بپوشم یا در بیاورم؟ گفت: می خواهیم برویم پیش رئیس جمهور. گفتم: نه، اون نه، نمی شود پیش یکی دیگر برویم؟ گفت: نمی خواهی آزاد بشوی؟ گفتم: پس تجاوز چه می شود؟ چیزی نگفت.

ما: اگر به شما تجاوز کرده بودند چه می کردید؟

فی: داستانش را یک میلیون پاوند می فروختم.


ذوالقدر: دیدید رفتم و برگشتم

چشم شان کور، دنده شان نرم، همین است. فکر می کنند ایرانی ها هم همین طوری هستند که مثلا یکی را ممنوع السفر کنند، طرف بنشیند توی خانه و زانوی غم بغل بگیرد، اصلا از این خبرها نیست، از فردا از روی لیست سازمان ملل همه با هم سفر به دور دنیا. در پی سفر ذوالقدر، معاون وزیر کشور که سفرش براساس قطعنامه سازمان ملل ممنوع شده است، به مسکو، این کشور توضیح داد که « سفر معاون وزیر کشور ایران به روسیه ناقض قطعنامه شورای امنیت نبود.» البته قرار شده که همه افراد لیست بعد از سفر و موقعی که مطمئن شدند که برگشته اند خبرش را اعلام دارند.

پس از چهار سال

احمدی نژاد چهار سال اش تمام شد، از دستشویی بیرون آمد و گفت: اگر کسی می خواد من دیگه کاری ندارم.