چهره ها♦ سینمای جهان

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی

ده کارگردان خوش آتیه را که در سال ۲۰۰۶ توانستند فیلم های مطرحی ساخته و نام خود را در حافظه تماشاگر حک کنند، انتخاب و معرفی کرده ایم.

10-dir-1.jpg

 

 

معرفی ده کارگردان سال

ستارگان پشت دوربین

یک سال دیگر گذشت. سالی که پیری چون ایست وود به جای یک فیلم کوچک، دو فیلم بزرگ را همزمان کارگردانی کرد. اسکورسیزی یک فیلم پر هنرپیشه دیگر ساخت و اروپایی های استخوان داری چون لوچ و آلمودووار نیز به سبک و سیاق همیشگی خود فیلم هایی شسته و رفته ای در امتداد کارنامه و سبک خود ساختند. ژانگ ییمو نیز با ساخت نفرین گل طلایی حضور خود را به شکلی مثبت اعلام کرد. نسل بعدی، کارگردان هایی همچون مایکل مان، بیل کاندون و ریچارد لینکلیتر نیز که در آستانه پا به سن گذاشتن هستند، با گذاشتن امضای خود در پای فیلم هایی خوش ساخت نشان دادند که در راه پیش رو با توانمندی تمام قدم برمی دارند. چنین بزرگانی بی نیاز از معرفی و تحسین و تمجیدهای تکراری هستند و سخن گفتن درباره آثارشان بایستی با دقت و نقد علمی همراه باشد. پس این مطلب کوتاه نمی تواند به آنان اختصاص یابد.

از این رو ده کارگردان خوش آتیه را که در سال ۲۰۰۶ توانستند فیلم های مطرحی ساخته و نام خود را در حافظه تماشاگر حک کنند، انتخاب و معرفی کرده ایم. کسانی که بدون شک در سال های آتی فیلم های بهتری خواهند ساخت، میراث داران بزرگان سینما و احیاگران ژانرها که چراغ سینما را روشن نگاه خواهند داشت.

هدایت نابازیگران مشکل است. کارگردانی بازیگرانی که به زبان تو سخن نمی گویند هم سخت است. کارگردانی نابازیگرانی که به زبان تو حرف نمی زنند، جنون آمیزترین کاری است که می توانی فکرش را هم بکنی.ولی دلم می خواهد یک روزی دوباره این کار را بکنم.

آلخاندرو گونزالز اینیاریتو Alejandro González Iñárritu

متولد ۱۵ آگوست ۱۹۶۳، مکزیکو سیتی، مکزیک. مشهور به ال نگرو. اینیاریتو در ۱۹۸۴ با مجری گری موسیقی پاپ در ایستگاه رادیوی WFM وارد دنیای نمایش شد. همزمان در زمینه تئاتر و سینما به تحصیل پرداخت. از ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۰ برای شش فیلم مکزیکی از جمله پنجه ببر[هرناندو نیم]موسیقی ساخت. در ۱۹۹۰ یکی از جوان ترین تهیه کنندگان مهم ترین شبکه تلویزیون مکزیک[تله ویسا] شد. پس از ترک تله ویسا کمپانی تولید فیلم خود زیتا فیلم را تاسیس و شروع به نوشتن و ساخت آگهی های تلویزیونی کرد. ساخت این اگهی ها تمرینات عملی او برای کارگردانی فیلم بود. همزمان به تحصیل در زمینه کارگردانی زیر نظر کارگردان لهستانی لودویک مارگولیس در مین و لس آنجلس پرداخت. اولین فیلم نیمه بلند او در ۱۹۹۵ فراسوی پول- با شرکت بازیگر اسپانیایی میگوئل باسه- نام داشت. دومین فیلم نیمه بلندش به نام طنین را در ۱۹۹۶ کارگردانی کرد. این اولین همکاری او با گیلرمو آریاگا بود که در جستجوی داستانی مناسب و پس از خواندن فیلمنامه های متعدد با وی آشنا شده بود. این دو طرحی برای نوشتن و ساخت ۱۱ فیلم کوتاه درباره ویژگی های متضاد شهر مکزیکوسیتی ریختند. ولی پس از سه سال و نوشتن ۳۶ داستان به کار خود پایان داده و فقط سه داستان را برای ساخت انتخاب کردند. حاصل کار فیلم عشق هرجایی است[Amores Perros] بود که در جشنواره کن ۲۰۰۰ به نمایش در آمد و جایزه هفته منتقدان و جایزه منتقدان جوان را تصاحب کرد. به دنبال این موفقیت چشمگیر، استقبال جهانی از این فیلم از راه رسید و ۲۹ جایزه بین المللی دیگر از جمله جوایزی از مراسم بافتا، جشنواره شیگاگو، فلاندرز، ادین بورو، هاوانا، اسلو، سائوپولو و والادولید نصیب عشق هرجایی است شد. این استقبال شکوهمند از اولین فیلم یک کارگردان جوان با نامزدی اسکار بهترین فیلم خارجی به پایان رسید.

اینیاریتو در سال ۲۰۰۱ برای ساخت اپیزودی از فیلم کرایه[فیلم تبلیغاتی BMW] انتخاب شد. اینیاریتو در این پروژه در کنار کارگردان های نام آوری چون جان فرانکن هایمر، تونی اسکات، جان وو، جو کارناهان، گای ریچی، وونگ کار وای و آنگ لی قرار گرفت. ساخت اپیزود بشکه باروت در این مجموعه راه را برای حضور در یک پروژه بین المللی دیگر و با اهمیت تر در سال بعد هموار کرد. این پروژه بین المللی ۱۱ سپامبر- ۱۱.۰۹.۰۱ نام داشت و به تاثیر حادثه یازده سپتامبر بر جهان می پرداخت. اینیاریتو دراین فیلم در کنار بزرگانی چون کن لوچ، اموس گیتای، میرا نایر و ویم وندرس و شون پن قرار گرفت.

موفقیت این فیلم درهای هالیوود را به روی آلخاندرو گشود. دومین فیلم او ۲۱ گرم که توسط آریاگا نوشته شده بود به زبان انگلیسی و شرکت شون پن، بنیسیو دل تورو، نائومی واتس ساخته شد و در مراسم اسکار نامزد دریافت چند جایزه شد و جایزه ویژه جشنواره روحیه مستقل را دریافت کرد.

سومین همکاری آریاگا و اینیاریتو[در فیلم بلند] و شاید آخرین شان بابل نام داشت که از در سال ۲۰۰۶ به نمایش در آمد. بابل که با حضور هنرپیشگان مشهور بین المللی ساخته شده، جدا از نامزدی چند اسکار مهم تا این لحظه موفق به دریافت جایزه بهترین کارگردانی و جایزه داوران کلیسای جهانی از جشنواره کن، بهترین فیلم جشنواره بودیل و جشنواره روبر شده است. اینیاریتو با سومین فیلم بلندش قوام خاصی به سبک روایی خود داده و موضوع فقدان ارتباط میان انسان ها در آستانه قرنی تازه را با روایت متقاطع و قصه پاره پاره اش زیر ذره بین می گذارد. ساختار روایی که آلتمن مروج اصلی آن بود و سینماگران مستقل امریکایی و اسپانیایی زبان رونق دهندگان اش.

اینیاریتو توانسته در این فیلم مفهوم بیگانگی و در خود فرو رفتگی را تا عمیق ترین زوایای آن بکاود. بابل در صدد ترسیم چیزهایی است که انسان ها را از هم جدا می سازد-مرزها، فرهنگ ها، زبان ها و…-و این در زمانه ای که سخن اصلی اندیشه ورزان برخورد فرهنگ ها، تلاقی فرهنگ ها و تعامل فرهنگ هاست می تواند به خودی خود جذاب و دلیلی محکم برای موفقیت اینیاریتو باشد.

اینیاریتوبا آلفونسو کوارون و گیلرمو دل تورو دوست نزدیک و همکار است. نامزدی هر سه نفر در مراسم اسکار یکی از ویژگی های مراسم امسال بود و می توان آن را تبدیل به مکزیکی ترین اسکار تاریخ کرد.

10-dir-3.jpg


تنها دلیلی که برای ساخت یک فیلم دارید این نیست که آماده ساخت یک فیلم خوب یا بد هستید، برای این است که بفمید برای ساختن فیلم بعدی چقدر یاد گرفته اید.

آلفونسو کوارون Alfonso Cuarón

متولد ۲۸ نوامبر ۱۹۶۱ مکزیکو سیتی، مکزیک. مشهور به الفی. در کودکی می خواست کارگردان و در عین حال فضانورد شود. در جشن تولد ۱۲ سالگی اش اولین دوربین فیلمبرداری اش را هدیه گرفت و شروع به ساخت فیلم و نمایش آنها کرد. در نوجوانی سرگرمی دیگری غیر از فیلم و سینما نداشت. طبیعی است که دوستان زیادی هم نداشت و همیشه به بهانه رفتن به خانه رفقا سر از سینما درمی اورد.در نزدیکی خانه آنها دو استودیو[چوربوسکو استودیو ۲۱۲] قرار داشت، جایی که همیشه آلفونسو را به سوی خود جذب می کرد. پس از اتمام مدرسه تصمیم قاطع داشت تا در رشته سینما ادامه تحصیل دهد. از این رو کوشید وارد مرکز مطالعات سینمایی[CCC] شود ولی قبولش نکردند، چون در سال بیش از ۲۴ شاگرد نمی توانستند بپذیرند. ناچار پس از عدم پشتیباتی مادرش از تحصیل در رشته سینما شروع به خواندن فلسفه کرد و مخفیانه به کلاس های شبانه فیلمسازی در CUEC رفت. در آنجا با افراد زیادی آشنا شد و رفقای خوبی از جمله لوئیس استرادا-کارگردان- و ی کارلوس مارکویچ و امانوئل لوبتسکی[هر دو فیلمبردار] پیدا کرد. وقتی استرادا اولین فیلم کوتاهش به نام انتقام از آن من است را ساخت آلفونسو و امانوئل با وی همکاری کردند. فیلم به زبان انگلیسی بود. اما استادان از نتیجه کارشان راضی نبودند و جر و بحث بر سر آن باعث شد تا آلفونسو در سال ۱۹۸۵ از CUEC اخراج شود. در همین زمان ازدواج کرد و چون می پنداشت هرگز نخواهد توانست کارگردان شود، ناچار شغلی در یک موزه را پذیرفت. یک روز آلخاندرو پلایو و خوزه لوئیس گارسیا آگراز در اثنای ساخت فیلمی درموزه از وی کمک خواستند و همین کار آغاز دوره دستیار کارگردانی او شد. کورارون تا اوایل ده ۱۹۹۰ در فیلمهای متعددی از جمله مصونیت دیپلماتیک[۱۹۹۱گونارسون]، رومرو[۱۹۸۹جان دوئیگان]، آواز بهشتی[۱۹۸۸ آریل دومباسل]، گبی: یک داستان واقعی[۱۹۸۷لوئیس ماندوکی]، Noche de Calífas [۱۹۸۷خوزه لوئیس گارسیا آگراز]، La Gran fiesta [۱۹۸۵مارکوس زوریناگا] و ناک اوت[۱۹۸۴ خوزه لوئیس گارسیا آگراز] دستیاری کرد.

او که در دوران مدرسه دو فیلم کوتاه ساخته بود، تا سال ۱۹۸۹ و ساخت اپیزودی از فیلم Cita con la muerte مستقلاً فیلمی نساخت. در اوایل دهه ۱۹۹۰ قسمت هایی از دو سریال تلویزیونی را کارگردانی کرد و در این فاصله اولین فیلم بلندش عشق سال های جنون را در ۱۹۹۱ کارگردانی کرد. فیلم در جشنواره آریل نامزد سه جایزه و برنده جایزه بهترین قصه اصیل شد. با این فیلم همکاری ثابت وی با فیلمبردار اکثر فیلم هایش لامانویل لوبتسکی آغاز شد.

چهار سال بعد پیشنهاد ساخت معتاد به عشق را رد کرد تا شاهزاده خانم کوچک را بسازد. سه سال بعد اولین فیلم هالیوودی خود انتظارات بزرگ را کارگردانی کرد، اما شهرت و اعتبار بین المللی سه سال بعد با فیلم زیبای مادر تو را هم همین طور… به سراغش آمد. مادر تو را همین طور… بود که بعد از دریافت جایزه بهترین فیلمنامه و نامزدی شیر طلای جشنواره ونیز، جایزه بهترین فیلم خارجی جشنواره روحیه مستقل، جایزه فیپرشی جشنواره هاوانا و نامزدی اسکار بهترین فیلمنامه و کارگردانی راه را برای پذیرش همه جانبه او در هالیوود باز کرد. سه سال بعد- بدون این که کتابی از هری پاتر را خوانده باشد-ساخت سومین فیلم از مجموعه هری پاتر به نام زندانی آزکابان رابه او پیشنهاد کردند. زندانی آزکابان در چندین جشنواره نامزد دریافت جوایزی شد، اما به کارنامه او تعلق نداشت. آخرین فیلم او فرزندان انسان که در سال ۲۰۰۶ به نمایش در آمد [و نامزد سه جایزه اسکار بود] تا این لحظه کامل ترین اثر وی به شمار می رود. کوارون در فاصله ساخت دو فیلم آخرش اپیزودی از پروژه دوستت دارم، پاریس را به نام Parc Monceau کارگردانی کرده است.

10-dir-4.jpg

 

گیلرمو دل تورو Guillermo del Toro

گیلرمو دل تورو از پدیده های سینمای اسپانیولی زبان امروز متولد ۹ اکتبر ۱۹۶۴ گوادالاخارا، خالیسکو، مکزیک است. گیلرمو زیر نظر مادربزگ کاتولیکش بزرگ شد. در نوجوانی علاقه خود به فیلمسازی را کشف کرد. بعدها زیر نظر دیک اسمیت[چهره پرداز جن گیر] گریم و جلوه های ویژه را آموخت و اولین فیلم کوتاه خود را ساخت. در ۲۱ سالگی دستیار تهیه کننده فیلم دونا هارلینا و پسرش شد. سپس ده سالی را به عنوان سرپرست چهره پردازی کار کرد و کمپانی شخصی خودش نکروپا را در اواسط دهه ۱۹۸۰ تاسیس نمود. همزمان به تهیه و ساخت فیلم و سریال در تلویزیون مکزیک پرداخت. اولین فیلم بلندش کرونوس نه جایزه آریل[ اسکار مکزیکی] را به همراه جایزه منتقدان جشنواره کن و ۸ جایزه بین الملی دیگر به دست آورد. با این فیلم تماشاگران و منتقدان سراسر جهان با دل تورو و دنیای سرشار از راز و خیال وی آشنا شدند. دنیای همچون آثار ادگار آلن پو که حشرات، مجسمه ها و سمبل های مسیحی[مخصوصاً از نوع کاتولیکی اش] در آن حضور داشتند. چهار سال بعد از کورنوس به هالیوود رفت و میمیک را با شرکت میرا سوروینو کارگردانی نمود. هر چند این فیلم موفقیت تجاری قابل توجهی به دست آورد، اما به نظر می رسید جایگاهی در کارنامه وی ندارد. سال ۲۰۰۱ و بازگشت به محیط آشنا و ساخت ستون فقرات شیطان در کمپانی تازه تاسیس خود به نام تکیلا نقطه اوج دیگری برای کارنامه دل تورو رقم زد و برای بازیگر اصلی فیلم ادواردو نوریه گا نیز شهرت بین المللی به ارمغان آورد. ستون فقرات شیطان که جنگ داخلی اسپانیا را برای پس زمینه قصه خود انتخاب کرده بود، جایزه بهترین فیلم فانتزی اروپایی جشنواره آمستردام دریافت کرد و در جشنواره متعددی خوش درخشید. پس از این فیلم دل تورو دوباره به هالیوود بازگشت و این بار با دقت و وسواس بیشتری شروع به کار نمود. بلید ۲ [Blade] و سپس پسر جهنمی[Hellboy] موفقیت های مالی قابل توجهی برای دل تورو کسب کردند. اما امسال و بار دیگر بازگشت به دوران جنگ داخلی اسپانیا بزرگ ترین نقطه اوج کارنامه فیلمسازی وی را رقم زد. نمایش افتتاحیه هزار توی پان - سفر یا بهتر بگوییم گریز دخترکی خیال پرست از دنیای پر از خشونت پیرامونش به دنیای افسانه ها- با تشویق ۲۲ دقیقه ای تماشاگران در جشنواره کن پایان یافت و در کنار کسب جوایز گویا و بافتا در مراسم اسکار امسال سه جایزه را نصیب گروه سازنده اش کرد. فیلمی که در قالب یک قصه پریان طبع آزمایی دل تورو در زمینه شناخت اتوریته، فاشیسم و جنایت است. وی هم اکنون سرگرم پیش تولدی قسمت دوم پسر جهنمی است.

10-dir-5.jpg

 

پل گرین گراس Paul Greengrass

متولد ۱۳ آگوست ۱۹۵۵ کیم، سوری، انگلستان. فیلمسازی را با دوربین سوپر ۸ آغاز کرد و انجمن نمایشی در مدرسه به راه انداخت. فیلم های کوتاهی که ساخت انیمیشن هایی در گونه ترسناک بود که با استفاده از عروسک های کهنه تهیه کرده بود. پس از تحصیل در دانشگاه کمبریج به دانشکده تلویزیون کانادا رفت و به مدت ده سال مستندسازی را پیشه خود کرد. یکی از شناخته شده ترین آثار وی در این دوره مجموعه World in Action بود. در دهه هشتاد به خاطر همکاری در نوشتن کتاب شکارچی جاسوس ها [درباره عملیات MI5 که توسط دولت بریتانیا توقیف شد]، شهرتی منفی کسب کرد و همین باعث شد تا خود را کاملاً وقف فیلمسازی کند. اولین فیلم داستانی اش Resurrected [با شرکت دیوید تیولیس] نام داشت که به زندگی یک سرباز جنگ فالکند می پرداخت. Resurrectedدو جایزه از جشنواره برلین برای گرین گراس به ارمغان آورد. تئوری پرواز در ۱۹۹۸- با شرکت کنت برانا[ پس از ساخت چند فیلم داستانی و مستند تلویزیونی دیگر که همگی روی حوادث سیاسی و اجتماعی معاصر متمرکز شده بودند]نام گرین گراس را بر سر زبان ها انداخت. فیلم جایزه بهترین فیلم اروپایی جشنواره بروکسل را گرفت. سال بعد درام تکان دهنده قتل استیوت لارنس بار دیگر توجه منتقدان را به خود جلب کرد. قتل استیون لارنس نیز توانست جایزه بافتا را برای وی به ارمغان بیاورد. اما موفقیت بین المللی در سال ۲۰۰۲ با یکشنیه خونین که به قتل عام ایرلندی ها توسط ارتش انگلیس می پرداخت به سراغش آمد. یکشنبه خونین جایزه خرس طلای جشنواره برلین را گرفت و بیش از ده جایز معتبر جهانی را نیز به دست آورد.

تقریباً تمامی فیلم های داستانی گرین کراس نیز به حوادث سیاسی معاصر می پردازند، مانند شلیک کنید[ماجرای رسوایی برانگیز پلیسی متهم به قتل] و آن کس که راهش را یافت[عملیات نظامی در جنگ جلیج] یا یکشنبه خونین و سرانجام تکان دهنده ترین واقعه زمان ما: یازدهم سپتامبر که در آخرین فیلم وی به تصویر کشیده شد. یونایتد ۹۳ درباره سرنشینان یکی از هواپیماهای دزدیده شده توسط تروریست ها در روز یازده سپتامبر است. فیلمی که نقطه اوج کارگردانی گرین گراس و کار وی با دوربین و بازیگران غیر حرفه ای است. یونایتد ۹۳ تا این لحظه هفت جایزه معتبر دریافت کرده و گرین گراس راتا نامزدی اسکار بهترین کارگردانی رسانده است. یقیناً در سال های بعد رقبای او برای کسب این جایزه در مصاف با فیلم های تازه تر او رقابت سختی را باید تحمل کنند!

10-dir-6.jpg

 

در این کشور بی میلی زیادی برای نمایش رفتارهای جنسی بشر و طبیعت آنها وجود دارد… ولی به نظر من انحراف واقعی تحقیر، سرکوب و پنهان کردن آنهاست.

جان کامرون میچل John Cameron Mitchell

متولد ۲۱ آپریل ۱۹۶۳ ال پاسو، تگزاس، امریکا. مادرش یک مهاجر اسکاتلندی و پدرش ژنرال بازنشسته ارتش آمریکا بود. همین اتفاق باعث شد تا کامرون در محیط نظامی پایگاه کلرادو اسپرینگز بزرگ شده و به مدرسه کاتولیک ها برود. اما خیلی زود شیفته موسیقی و دنیای نمایش شد و کوشید تا وارد برادوی شود. در ۱۹۸۵ با ایفای نقشی کوچک در یک فیلم وارد سینما شد و بازیگری را به عنوان حرفه اصلی خود برگزید و در نمایشنامه های معروفی چون باغ مخفی و باز هم سلام ایفای نقش کرد. بازی در نمایش های برادوی و فیلم های تلویزیونی زمینه را برای نویسندگی و فیلمسازی وی فراهم کرد. در ۱۹۹۸ نمایشنامه موزیکال Hedwig and the Angry Inch را درباره یک آوازخوان راک تغییر جنسیت و عاشق سابق او نوشت. سه سال بعد همین نمایشنامه را به فیلم برگرداند و برای اولین بار روی صندلی کارگردانی نشست. هم نمایشنامه و هم فیلم [همین طور بازی خود میچل در فیلم]توجه شدید منتقدان را جلب کرد و خیلی سریع تبدیل به فیلمی محبوب شد. Hedwig and the Angry Inch بیش از ۲۵ جایزه بین المللی و معتبر به چنگ آورد. اتفاقی حیرت انگیز برای یک فیلمساز جوان در اولین تجربه اش که برداشتن قدم بعدی را خواه ناخواه دشوارتر می کرد. از این رو میچل دو سال بعدی را صرف تحقیق در زمینه انحراف های جنسی نموده و سپس شروع به نوشتن فیلمنامه Shortbus کرد. فیلم اولین بار در جشنواره کن سال ۲۰۰۶ به نمایش در آمد و به خاطر هم آغوش بازیگران به صورت واقعی در برابر دوربین سر و صدای زیادی به پا کرد. همین جنجال ها زمینه ساز عدم نمایش آن در بسیاری از کشورها شد، با این وجود Shortbus در چند جشنواره دیگر نیز به نمایش در آمده و جایزه تماشاگران جشنواره آتن، بهترین فیلمنامه از جشنواره گیخون و بهترین فیلم جشنواره زوریخ را از آن خود کرد. کامرون میچل در فاصله بازی و ساخت فیلم چند ویدیو کلیپ نیز کارگردانی کرده است.

10-dir-7.jpg

برای من تکان دهنده بود که سینما هرگز سربازان عرب را در کنار همقطاران فرانسوی خود تصویر نکرده بود. در حالی که ما جزو مستعمرات فرانسه بودیم. ما خود فرانسه بودیم، همان طور که دوگل می گفت.

رشید بوشارب Rachid Bouchareb

متولد ۱ سپتامبر ۱۹۵۹ پاریس، فرانسه. از ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۳ به عنوان دستیار کارگردان در تلویزیون فرانسه [S.F.P.] کار کرد. همزمان در کانال یک فرانسه و شبکه دوم نیز در ۱۹۸۸ به همراه ژان برا کمپانی تولید فیلم خود را بنیان گذاری کرد. بوشارب از دهه ۱۹۸۰ شروع به ساختن فیلم ها یکوتاه کرد اولین فیلم بلندش را در ۱۹۸۵ با نام باتون روژ کارگردانی کرد. و با دومین فیلمش Cheb موفق به کسب جوایزی از جشنواره های کن، لوکارنو و نامور شد. در طول دهه ۱۹۹۰ به ساختن فیلم های تلویزیونی مانند اسلحه امانتی، غبار زندگی، شرافت خانوادگی، سال های اشک بار پرداخت. در ۲۰۰۱ با ساختن سنگال کوچک به سینما بازگشت و در سال ۲۰۰۴ با فیلم Le Vilain petit poussin نامزد خرس طلای جشنواره برلین برای بهترین فیلم کوتاه شد. بومی آخرین فیلم بلند اوست که سال گذشته با نام روزهای افتخار در سراسر دنیا به نمایش در آمد و نماینده کشور فرانسه در مراسم اسکار بود. فیلمی درباره تبعیض نژادی و وضعیت رقت بار سربازان مستعمراتی که در کنار دیگر فرانسویان با نازی ها جنگیدند. اما پس از شکست هیتلر به راحتی فراموش شدند. یکی از بهترین فیلم هایی که در باره سرشت استعمار و رابطه میان استعمارگر و استعمار شده ساخته شده و توانست تصویر مناسب و انسانی از مسلمان در جامعه اروپا ترسیم کند.


10-dir-8.jpg

رها اردم Reha Erdem

متولد ۱۹۶۰ استانبول. رها اردم در سال ۱۹۸۰ از دبیرستان گالاتاسارای فارغ التحصیل شد. تا سال ۱۹۸۳ در دانشگاه بوغاز ایچی استانبول تاریخ خواند. سپس به فرانسه رفت و در ۱۹۸۷ از دانشگاه پاریس در رشته سینما فارغ التحصیل شد. همزمان در رشته هنرهای مدرن نیز آموزش دید. در این دوران سه فیلم کوتاه ساخت و در ۱۹۸۹ اولین فیلم خود به نام اوه ماه! را به طریقه سیاه و سفید کارگردانی کرد. اوه ماه! جایزه سوم جشنواره نانت را به دست آورد و در جشنواره های لوکارنو، مسکو، ونکوور و دانکرک به نمایش در آمد و با استقبال منتقدان و تماشاگران روبرو شد. اما ۹ سال طول کشید تا اردم اولین فیلم خود در وطنش را کارگردانی کند. بدو دنبال پول در ۱۹۹۸ موفق شد تا نامزد جایزه بزرگ جشنواره براتیسلاو شود و از سوی ترکیه برای شرکت در بخش بهترین فیلم خارجی اسکار به اکادمی معرفی شد و در جشنواره های توکیو، مونیخ، لندن، اسلو، تسالونیکی و سیاتل به نمایش در آمد. اما پس از نمایش بدو دنبال پول بار دیگر فترت بر کارنامه وی، و این بار به مدت ۵ سال سایه انداخت. در این فاصله وی نمایشنامه خدمتکارها اثر ژان ژنه را در تماشاخانه ملی استانبول روی صحنه برد و فیلم کوتاهی بر اساس شعری از یحیی کمال بایاتلی به نام ترانه دریا کارگردانی کرد.

در پایان این دوره فیلم انسان مگر چیست؟ را کارگردانی کرد که برنده جایزه فیپرشی از جشنواره استانبول شد، اما دو سال بعد و با نام می ترسم مادر به نمایش در آمد. آخرین فیلم اردم که در سال ۲۰۰۶ آن را کارگردانی کرد پنج نوبت نام داشت و تا این لحظه کامل ترین و بهترین اثر وی به شمار می رود. پنج نوبت در جشنواره مانهایم هایدلبرگ نامزد جایزه بهترین فیلم بود. اردم نویسنده تمامی آثار خود است و آخرین فیلمش را نیز خود تدوین گرده است. او از ۱۹۹۰ تاکنون بیش از صد فیلم تبلیغاتی برای تلویزیون کارگردانی کرده و به همراه عمر آتای موسس شرکت تولید فیلم آتلانتیک است.

10-dir-9.jpg


فلوریان هنکل فون دونرسمارک Florian Henckel von Donnersmarck

متولد ۲ مه ۱۹۷۳ کلوگن، آلمان. بلند قد ترین کارگردان[۲ متر و ۶ سانتیمتر] زنده دنیا با نام اصلی فلوریان ماریا گئورگ کریستیان گراف هنکل فون دونرسمارک. پدرش یکی از مدیران شرکت لوفت هانزا بود و همین سبب شد تا دوران کودکی فلوریان در نیویورک، بروکسل، فرانکفورت و برلین غربی بسپری شود. بعدها به سن پیترزبورگ رفت تا زبان روسی یاد بگیرد و سرانجام از دانشگاه اکسفورد در رشته فلسفه، سیاست و اقتصاد فارغ التحصیل شد. در ۱۹۹۶ دستیار ریچارد آتن بارو در ساختن در عشق و جنگ شد و سپس به دانشکده سینما و تلویزیون مونیخ رفت، جایی که پیشگامانی چون وندرس و رولند امریش در آنجا درس خوانده بودند.

در ۱۹۹۷ اولین فیلم کوتاه خود را به نام نیمه شب ساخت. پس از ساخت چند فیلم کوتاه دیگر به نام های نیمه شب، قرار، دوبرمن- برنده جایزه بهترین فیلم کوتاه از جشنواره های درسدن، جایزه مکس افولس، جشنواره مونیخ و ورتزبرگ- و مجاهد-برنده جایزه جشنواره هوف- و اپیزودهایی از سریالی تلویزیونی اسطوره های ترسناک محلی از ساختن فیلم کوتاه خسته شده و دانشکده را بدون ساختن فیلم پایان نامه اش رها کرد تا اولین فیلم بلندش را بسازد. اولین فیلم بلند او زندگی دیگران نام داشت که برنده بیش از ۲۰ جایزه بین المللی از جمله اسکار بهترین فیلم خارجی شد. پس از نمایش زندگی دیگران اولیای دانشکده به عنوان جایزه مدرک پایان تحصیل را به او هدیه کردند.

10-dir-10.jpg

خاطرات یکسانی از دوران کودکی به یاد می آورم، تصاویر و اشعه های نور که تاریکی سینما را می شکافند. این تصاویر همیشه برایم به شکلی مبهم زنده هستند.

گلا بابلوانی Géla Babluani

متولد ۱۹۷۹ تبلیس، گرجستان. فرزند تیمور بابلوانی کارگردان مشهور گرجی، از ۱۷ سالگی به همراه سه فرزند دیگر خانواده به فرانسه فرستاده شد تا تحصیل کند. گلا که علاقه خود به سینما را با تماشای فیلم های سیاه و سفید صامت شوروی در سینمای پدرش کشف کرده بود، در فرانسه تصمیم کرفت تا در زمینه سینما به تحصیل بپردازد. اولین فیلم کوتاهش A Fleur de Peau ۲۰۰۲ نام داشت، که با ستایش منتقدان روبرو شد. اولین فیلم بلندش ۱۳ نیز برنده جایزه ویژه داوران، دنیای سینما و نمایش از جشنواره سندنس شد و سپس در مراسم فیلم اروپایی جایزه کشف سال، جایزه پرومته نقره جشنواره تبلیس، جایزه فیپرشی جشنواره ترانسیلوانیا و جایزه لوئیجی د لارنتیس و نتپک جشنواره ونیز را دریافت کرد.

گلا سال گذشته به همراه پدرش فیلم میراث را در آمریکا کارگردانی کرد که در جشنواره سندنس به نمایش در آمد و جایزه ویژه داوران، دنیای سینما و نمایش را دریافت کرد. گلا تدوین گر و نویسنده فیلم های خود است.

10-dir-11.jpg

 

بعضی وقت ها بهتر است که پول و بودجه کمتری داشته باشید و آزادی بیشتر!

میشل گوندری Michel Gondry

متولد ۸ مه ۱۹۶۳ ورسای، فرانسه. پدربزرگش کنستانت مارتن مخترع اولین سینتی سایزر و پدرش فروشنده گیتار برقی بود. دوران کودکی اش تحت تاثیر موسیقی پاپ گذشت. با یان حال آرزو داشت تا نقاش و مخترع شود. اما وقتی در دهه ۱۹۸۰ وارد مدرسه هنر پاریس شد و شروع به تحصیل در رشته گرافیک کرد، با کمک دوستی تازه یافته یک گروه موسیقی پاپ راک به نام بله، بله Oui-Oui به راه انداخت. این گروه دو آلبوم [Chacun tout le monde –Formidable] و تعدادی اواز تک منتشر کرد و سرانجام در ۱۹۹۲ از هم پاشید. اما گوندری که طبال گروه بود، همزمان کارگردانی ویدیو کلیپ های گروه را انیز برعهده گرفت و همین اتفاق درهای فیلمسازی را به روی وی گشود. پس از نمایش یکی از کلیپ هایش در شبکه MTV بیورک از او دعوت کرد تا کارگردانی اولین کلیپ منفرد او به نام Human Behaviour را بر عهده بگیرد. این همکاری برای هر دو شهرت و موفقیت به همراه آورد. گوندری چهار کلیپ دیگر بیورک را نیز کارگردانی کرد، کلیپ هایی که هر بار پر هزینه تر و مجلل تر از قبل بود. گوندری برای گروه های دیگری مانند Massive Attack نیز کلیپ ساخت و همزمان فیلم هایی تبلیغاتی برای شرکت های عظیم و بین المللی مانند Gap, Smirnoff, Air France, Nike, Coca Cola, Adidas, Polaroid and Levi ساخت و جوایزی هم به دست اورد. گوندری در زمینه کلیپ سازی از پیشگامام و مبتکران استفاده از برخی از روش ها محسوب می شود. مانند کلیپی که برای IAM ساخت یا استفاده از تکنیک های تازه و استفاده از چند دوربین که به شکل همزمان در اطراف یک شخصیت می چرخدیدند در یک آگهی برای بیمه که بعدها در کلیپ Army of Me بیورک و فیلم ماتریکس از آن استفاده شد.

گوندری در ۱۹۹۸ فیلم کوتاه نامه را ساخت که جایزه اول جشنواره اوبرهاوزن به چنگ آورد. شهرت و اعتبار گوندری خیلی زود توجه هالیوودیان را جلب کرد و از او برای ساخت فیلم بلند دعوت شد. حاصل کار طبیعت آدمی[۲۰۰۱] نام داشت، ماجرای عاشقانه دو زن و یک مرد که پاتریشیا آرکت و تیم رابینز درآن بازی کرده بودند. این اولین همکاری گوندری و چارلی کافمن بود در جشنواره کن به نمایش در آمد. طبیعت آدمی برای گوندری موفقیت چندانی به همراه نیاورد اما راه او را برای ساخت اولین فیلم بزرگش درخشش ابدی یک ذهن پاک مهیا کرد. دومین همکاری وی با کافمن اسکاربهترین فیلمنامه و بیش از ده جایزه بین المللی از جمله بهترین کارگردانی جشنواره تورنتو را برای گوندری به ارمغان آورد.

آخرین فیلم گوندری که سال گذشته به نمایش در آمد علم خواب نام داشت. اولین فیلم بلند او بدون چارلی کافمن، که در جشنواره سندنس به شدت مورد استقبال و تحسین قرار گرفت. او در فاصله علم خواب و درخشش… یک مستند درباره دیو چاپل به نام Block Party ساخت و فیلم های کوتاهش[یک روز، شیرینی گردویی، برای همیشه ۱۲ ساله خواهم ماند] در قالب یک مجموعه به شکل دی وی دی پخش شد. گوندری هم اکنون سرگرم کار بر روی سه پروژه به نام های ارباب فضا و زمان، توکیو و Be Kind Rewind است.