پنجم خرداد، یکصدمین سال کشف و تولد نفت در این مرز پر گهر است. چه آن را طلای سیاه بنامیم و چه بلای سیاه بدانیم، صد سال است که شکم های ما از آن ارتزاق می کند و حکومت های ما با پول آن حکمرانی. از کشف نفت تا کنون، مثل ِ “کار برای حمار است”، مصداق روشن تری یافته است و کار کردن حرمت و کرامت خود را از دست داده است و این سفرهی خدادادی، رعیت ِ این بوم و بر را از تلاش معاش معاف داشته است ـ هر چند حکومت ها مدیریت توزیع این سرمایه را نیز نداشته اند-. آن زمان که قیمت نفت بالا رفته است، گردن های حاکمان نیز بر افراشته تر شده و به زمین و زمان فخر فروخته اند. با پشتوانهی همین نفت بود که محمدرضا پهلوی، مخالفان ِ خود را به پشیزی نمی گرفت و همهمهی منتقدین برایش چون عوعو سگان به گوش می رسید و مغرورانه فریاد بر می آورد که:” مه فشاند نور و سگ عوعو کند”. این مه فشانی همه از درخشش و تابناکی سکه های همین بلای سیاه بود. زمردی که برق آن چشم های خرد حاکمان را کور ساخته بود. امروز نیز در به همین پاشنه می چرخد. بسیاری، پیروزی اصلاح طلبان را در خرداد 76 محصول کم بها شدن قیمت نفت می دانند و بر این باورند که هر گاه این طلای سیاه بی قیمت می شود، بلای حاکمان مستبد نیز کمتر به جان بنده گان خدا می افتد. و گویا همواره رابطه ای معکوس بین آن طلا و این بلا وجود دارد.
هر چه پول نفت بیشتر می شود، حرف مفت ِ قدرت بیشتر به گوش می رسد. دولتی که بر اساس مالیات اداره می شود، خود را نیازمند شهروند خویش می یابد. او که از جیب خلق روزی می خورد، نمی تواند به روز و روزگار رعیت بی عنایت باشد. نفت، دولت را از مردم بی نیاز می سازد و دیگر رضایت و نارضایتی مخلوق، دغدغهی دولت مردان نخواهد بود. مردم نیز به این شرایط خو گرفته اند. ارتزاق از راه بی کاری، بزرگترین هنر ِ این مردمان است. آسمان صاف و پر ستاره را می نگرند و غرق در لذت ِ آن و بی غم نان در معنای “ نیست جهدی از توکل خوب تر”، تعمق می کنند. زیرا اگر امروز نانی در سفره ندارند فردا از برکت ِ نفت، بی نان نخواهند ماند. توقعی از روزگار ندارند چرا که می دانند با این میزان کار ِ روزانه همین نان پاره نیز غنیمت است. دولت نیز از سر صدقهی این قوت ِ بی قوت به دست آمده، نقشهی مدیریت جهان را در سر دارد و می خواهد عالمی دیگر از نو بسازد و از نو آدمی. دولت خود را به واسطهی این ثروت هنگفت، متصل به قدرت لایزال آسمانی می پندارد و بر این گمان است که مدیریت جامعه در دستان غیب است، غافل از اینکه اگر نفت نبود، او به جای آسمان باید به زمین خیره می شد و به جای غیب، سراغ از شهود می باید می گرفت و نمی توانست سعدی وار رجز بخواند که:
بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تایید آسمانی نیست
دولتی که از جیب ِ من ِ شهروند روزگار نمی گذراند، به “من” پاسخ گو نیست. او گمان دارد که باید به آسمان پاسخ دهد. او پایش در زمین ِ پر نفت، سفت است و سرش در ابرها می گردد و آسمان را رصد می کند. اگر نفت نبود، سر و پای او در خدمت زمین می بود و آنگاه ما زمینیان ِ سجاده شراب آلوده مجبور بودیم به همراه ِ آنان کار کنیم تا زنده بمانیم. نفت، این بلای صد ساله – با کمک ِ همهی بلایای تاریخی ما –ما را همچنان سرگردان و پریشان احوال نگاه داشته است.
امروز جشن تولد ِ نفت است. جشن ِ توهم ِ یکصد سالهی ما. توهم قدرت، توهم هوشیاری، توهم خود شکوفایی و استقلال، توهم ملکوتی بودن و… و اینهمه از برکات ِ نفت است. اگر نفت نبود… کاری می کردیم…
و بدانیم اگر نفت نبود، دست ِ ما در پی چیزی می گشت.
منبع: ادوار نیوز