جنگ مخفی بین ایران و امریکا؟

نویسنده

lemondb.jpg

آقای لوران زچینی، روزنامه نگار و کارشناس مسایل نظامی و دفاعی در مصاحبه ای با لوموند به بحث پیرامون پرونده هسته ای ایران و روابط این کشور با جامعه بین الملل می پردازد.

دلایل ابتدایی [و بعدی] شروع جنگ مخفی بین ایالات متحده و ایران چیست؟ و کشورهای دیگر چه نقشی در شروع و تقویت آن داشته اند؟

در ابتدا باید ببینیم جنگ مخفی چگونه تعریف می شود. این نکته واضح است که امریکایی ها جدا از فشارهای سیاسی و اقتصادیی که به ایران وارد می کنند، برنامه هایی مخفی دارند که در چارچوب آنها با کمک عوامل اطلاعاتی و جاسوسی خود مسأله حمله نظامی به مراکز اصلی هسته ای ایران را بیش از پیش روشن می کنند. پس دلایل آن ساده است: ایالات متحده [و البته نه تنها ایالات متحده، زیرا اتحادیه اروپا نیز از 3 سال پیش تاکنون نقش بسیار مهمی در این مسأله داشته] در تلاش است تا یک راه حل دیپلماتیک برای برنامه هسته ای ایران یافت کند و این یک تلاش واقعی از طرف جامعه جهانی است که ایالات متحده و اروپا را در رأس خود جای می دهد.

آیا به نظر شما جنگ علیه ایران غیرقابل اجتناب است؟

خیر به هیچ وجه. من حتی می گویم که خطرات چنین گزینه ای بسیار غیرقابل محاسبه، ولی قابل بررسی است که باید انتظار آن را از واشنگتن و همچنین از تل آویو داشته باشیم. درواقع امریکایی ها نمی خواهند در مسأله حمله نظامی به ایران درگیر باشند، ولی اسراییلی ها به این دلیل که خود را اولین قربانیان بمب احتمالی ایران می دانند، مطمئناً چنین حمله ای را [در صورت وقوع] رهبری خواهند کرد. نباید فراموش کنیم که دیپلماسی هنوز حرف آخر را نزده؛ منظورم اقداماتی است که ازسوی اتحادیه اروپا در خصوص سیاست تحریم علیه ایران انجام شده و اولین گام آن در ماه گذشته برداشته شد و قطعنامه ای در این زمینه در شورای امنیت به تصویب رسید.

آیا تصمیم بر اعمال این تحریم های ابتدایی برای متقاعد کردن مقامات ایرانی کافی است تا برنامه هسته ای خود را متوقف کنند؟ واکنش هایی که ازطرف تهران و از سوی رییس جمهور احمدی نژاد و دیگر مسؤولین دریافت می شود، همه نشان دهنده این است که خیر، این تحریم ها کافی نبوده. و این یعنی ادامه پیدا کردن رویارویی بین ایران و جامعه جهانی، ولی این بار با این احتمال که سازمان ملل با سرعت بیشتری با مسایل روبرو شود و تحریم های شدیدتری را اعمال کند.

همان طور که می دانید دولت اسراییل به تنهایی امکان انجام حملات هوایی علیه ایران را ندارد. پس چرا ایده حمله هوایی همچنان به اسراییل تزریق می شود؟

نکته جالبی است، ولی این موضوع کاملاً محرز نیست. البته این درست است که برخی از کارشناسان معتقدند اسراییل امکان نظامی لازم برای حمله به تأسیسات هسته ای ایران را ندارد. مطمئناً چنین حمله ای بسیار مشکل تر از حمله هوایی سال 1981 به رآکتور اوسیراک عراق [توسط 8 جنگنده اف 16] خواهد بود. ولی ناگفته نماند که اسراییلی ها کلکسیونی از گزینه ها را برای انجام چنین حمله ای دراختیار دارند. اگر ایالات متحده موافقت کند، آنها به عنوان مثال می توانند یک مسیر هوایی را در آسمان عراق که ظاهراً توسط امریکایی ها کنترل می شود باز کنند. اگر ایالات متحده موافقت نکند، می توانند راه طولانی تری را انتخاب کنند که از جنوب شبه جزیره عربستان می گذرد. این مسافت بیش از 8000 کیلومتر است و بی شک اف 15 های اسراییلی مسؤول این عملیات خواهند بود و البته نیاز به چندین سوخت گیری هوایی نیز دارند. در نهایت، اگر این گزینه نیز از نظر فنی امکان پذیر نباشد، نیروی هوایی اسراییل می تواند از آسمان ترکیه مسیری را انتخاب کند و این مسیر به شکل قابل توجهی مسافت دستیابی به مراکز هسته ای ایران را کوتاه خواهد کرد.

ازطرف دیگر، واضح است که دولت آنکارا به طور رسمی اجازه چنین عملیاتی را صادر نخواهد کرد، ولی باید یادآوری کرد که هواپیماهای اسراییلی قبلاً اجازه مقامات ترکیه را برای انجام پروازهای آموزشی گرفته اند. به هرحال می توان اذعان داشت که سران ترکیه نیز، بنا به دلایل ژئواستراتژیک، ناراضی نخواهند بود اگر اسراییل قوای تهدیدآمیز ایران را نابود کند.

آیا امریکا در خاک ایران عملیات مخفی دارد؟ آیا می تواند به واسطه این عملیات گسترش اتمی ایران را با مشکل روبرو کند؟

درخصوص وجود عملیات مخفی ایالات متحده در ایران مطمئن نیستم. در سال 2005 و همچنین 2006، سیمور هرش روزنامه نگار امریکایی اطلاعات محرمانه پنتاگون را افشا کرد. در این اطلاعات آمده بود که نیروهای ویژه امریکایی در خاک ایران مأموریت دارند که طرح و نقشه های بمباران را تهیه کنند. البته این اطلاعات به طور رسمی تکذیب شدند. با این وجود، نقش عوامل اطلاعاتی امریکا، مانند سازمان سیا، در تهیه و به کارگیری چنین نقشه هایی و انجام چنین عملیاتی محرز است.

امروز می دانیم که اسراییل و ایالات متحده به طور تنگاتنگ با بخشی از نیروی مقاومت کرد، به ویژه “حزب حیات آزاد کردستان” همکاری دارند. با کمک این جنبش می توان عملیاتی مخفی ازطریق مرز ایران به نفع سازمان سیا انجام داد. ولی صحت و سقم این اطلاعات نیز مشخص نیست و من معتقدم که اینها صرفاً حدس و گمان هستند.

آیا به نفع امریکا نیست که برای وقوع جنگ داخلی تلاش کند تا ایران نیز به مانند عراق به بخش های کوچکی از نظر قومی و نژادی تقسیم شود و بدین طریق حکومت آن تضعیف و امکان دسترسی به منابع آن تقویت گردد؟ گاهی صحبت از درگیری های قومی و نژادی در شمال ایران می شود که به نفع ایالات متحده است. شما دراین خصوص چه نظری دارید؟

احتمالاً مسأله تلاش برای ایجاد تفرقه در واشنگتن بررسی شده و می شود. باید یادآوری کنم که این ایده برای عراق نیز مدنظر بوده است. وضعیتی که امروز امریکایی ها در عراق شاهد آن هستند، نشان می دهد که چنین سناریویی بسیار ماجراجویانه است. ازطرف دیگر، باید خاطرنشان کرد که کلیه تهدیدهای واشنگتن می تواند نتیجه عکس دهد و با خواست امریکایی ها متفاوت باشد. درخصوص ایران، می توان گفت که مقامات دولت تهران با احساسات و عرق ملی مردم بازی می کنند. درواقع یک توطئه غربی بین المللی علیه ایران به راه افتاده و به نظر نمی رسد که در جهان عرب نیز مخالفان زیادی داشته باشد. بنابراین افزایش حجم تهدیدها علیه ایران و علیه برنامه هسته ای این کشور می توان بازتاب گسترده ای بین مردم ایران داشته باشد و واحدی پارسی و غیرقابل نفوذ را در دفاع از حکومت آیت الله ها که خود دارای دودستگی های بسیاری است [به ویژه در نزد محافطه کاران] گرد آورد.

آیا فکر می کنید ایالات متحده پس از شکست در عراق این “فرصت” را دارد که با حمله به ایران در خاورمیانه ایجاد بی ثباتی کند؟

من از این نگرانم که ایالات متحده بتواند در “خاورنزدیک” ایجاد بی ثباتی کند. فکر می کنم که نمی توان این را فرصت نامید، نه برای آنها و نه هیچ کس دیگری. ولی اگر امریکایی ها تهدیدهای خود را به اجرا درآورند، تمامی کارشناسان روی یک نکته توافق نظر خواهند داشت: واقعاً خیال باطل است اگر فکر کنیم امریکا می تواند با استفاده از بمب افکن های B-52 و موشک های دریا به زمین زیرساخت های برنامه هسته ای و بالستیکی ایران را به طور کامل درهم بشکند. اسراییلی ها جزو اولین اشخاصی خواهند بود که اعتراف کنند همه چیز را درخصوص مراکز هسته ای ایران نمی دانند.

آنها مظنون به این هستند که ایران یک برنامه مخفی زیرزمینی را در داخل تونل های عمیق دنبال می کند و این خود به معنی توانایی های بیشمار ایران در ایجاد اغتشاش و ناامنی است. اولین قربانیان موشک های ایرانی، مانند شهاب 3 که می تواند به آماج های کمتر از 1300 کیلومتر دست یابد، مطمئناً شهرهای اسراییل خواهند بود. این اولین خطر است و مسلماً آخری هم نیست. فرانسه، ایتالیا و اسپانیا که نیروهای نظامی بسیاری را در یونیفیل [نیروهای میانجی سازمان ملل در لبنان] مستقر کرده اند، از این واهمه دارند که درصورت درگیری بین ایران از یک طرف و ایالات متحده و اسراییل ازطرف دیگر، ایران با کمک سازمان های اسلامی افراطی و تندرو که در منطقه حضور دارند، گزینه عملیات تروریستی علیه سربازان یونیفیل را انتخاب کند. به علاوه همه معتقدند که ایران توان لازم برای ناامن ساختن راه های دریایی نفتی را نیز دارد و حتی می تواند تنگه هرمز را ببندد یا حداقل مشکلاتی را برای عبور و مرور نفت کش ها از این تنگه پدید آورد. اینها خطرات بارز در مسایل ژئواستراتژیکی هستند. و مسلماً مسایل اقتصادی نیز برای اروپایی ها بسیار حائزاهمیت است. این نکات از جمله عوامل بازدارنده ماجراجویی های جدید امریکا در منطقه هستند.

دستیابی ایران به بمب اتمی چگونه می تواند نفوذ امریکا در خاورمیانه را تحت تأثیر قرار دهد؟

اگر ایران به بمب اتمی دست یابد، این بدین معنی خواهد بود که پیمان منع گسترش جنگ افزارهای اتمی کاملاً منسوخ شده است. درحال حاضر می دانیم که NPT به خودی خود نیز مشکل دارد [به دلیل خروج کره شمالی از این پیمان]. کاملاً مشخص است که اگر یک کشور دیگر، مانند ایران، مفاد این پیمان را زیرپا بگذارد و درنهایت نیز از آن خارج شود، دیگر نمی توان به بقای آن امید داشت. اگر ایران به بمب دست یابد، کشورهای متعددی هستند که به نوبه خود قصد اجرای برنامه های اتمی نظامی را خواهند داشت. یادآوری می کنم که توافق نامه NPT بدین منظور به وجود آمد تا کشورها از اجرای پروژه های اتمی نظامی که مطمئناً قادر به انجام آن نیز هستند چشم پوشی کنند و در عوض همسایگان آنها نیز در چارچوب این پیمان اجازه اجرای چنین پروژه هایی را نداشته باشند. مزیت دوم NPT این بود که کشورهای دارنده سلاح هسته ای حاضرند دانش و فنآوری صلح آمیز خود را برای امضاء کنندگان این پیمان تأمین کنند.

اگر ایران NPT را ترک کند و به سوی انرژی اتمی نظامی رود، کشورهای دیگر مانند عربستان سعودی و کشورهای امریکای جنوبی و قاره آفریقا [آفریقای جنوبی] نیز به تقلید از ایران به سوی برنامه های هسته ای روی خواهند آورد. به هرحال، دستیابی ایران به بمب اتمی یک سناریوی فاجعه آمیز است که پیامدهای آن، مجدداً می گویم، غیرقابل محاسبه هستند. اسراییلی ها فکر می کنند [شاید به غلط] که ایران در صورت دستیابی به بمب اتمی، در نابودی اسراییل تردیدی به دل راه نخواهد داد. شاید مطرح شدن چنین خطری قدری مبالغه آمیز باشد. به هرحال آنچه که مسلم است، این است که ایران قصد دارد به چرخه کامل هسته ای دست پیدا کند. آیا سران ایرانی رویکردهای دکتر استرنجلاو [فیلمی از استنلی کوبریک با نام کامل “دکتر استرنجلاو: چگونه یاد گرفتم که از بمب نترسم و آن را دوست داشته باشم”] را به کار خواهند بست؟ به واقع این سؤالی است که هنوز کارشناسان و متخصصین امر نیز پاسخ مناسبی برای آن یافت نکرده اند.

شما مواضع ژاک شیراک را که با قاطعیت در کنار ایالات متحده می ایستد و درعین حال خواستار انجام مذاکرات است چگونه توضیح می دهید؟

باید توجه داشته باشید که الزاماً تفاوتی بین این دو موضع فرانسه وجود ندارد. آنچه که حقیقت دارد، این است که هدف ژاک شیراک از اعزام یک نماینده به ایران به هیچ وجه عجیب نیست، بلکه نشان از خواست فرانسه در همبستگی و حل مسالمت آمیز این بحران هسته ای دارد. درواقع این اقدامی است که اروپایی ها از 3 سال پیش تاکنون با آن روبرو بوده اند. ولی از زمانی که اروپایی ها در این اقدام دیپلماتیک با ایالات متحده همبازی شدند و فشارها بر ایران افزایش یافته است، مسأله سفر به تهران برای انجام مذاکره با دولت ایران به نظر غیرمنسجم و نامربوط می نماید. درعین حال می توان گفت که در این اقدام منطق به کار رفته است. فرانسه نسبت به یافتن یک راه حل دیپلماتیک بسیار مقیدتر از امریکایی هاست. اکنون الیزه دریافته که تحریم و مجازات آنچنان تأثیری بر ایران ندارند. اکنون فرانسه نسبت به عکس العمل های ایران علیه نیروهای یونیفیل، به ویژه نیروهای فرانسوی، بسیار نگران است. اینکه فرانسه و قبل از آن اسپانیا، نماینده به تهران اعزام بکنند، نشان از نگرانی این دولت ها دارد. آنها می خواهند ضمانت های لازم برای منافع و نیروهای خود را از حکومت ایران بگیرند.

امریکایی ها برای رقابت کردن با چین [در زمینه انرژی] مجبورند حکومت ایران را تغییر دهند. آیا به نظر شما چنین مسأله ای محتمل است؟

من رابطه قابل توجهی بین این دو موضوع نمی بینم. این که توافق های اقتصادی و به ویژه نفتی بسیاری بین ایران و چین منعقد شده موضوع دیگری است.

روسیه در این جریان چه نقشی دارد؟ آیا نقش آن واسطه گری است یا در پشت صحنه کارهای دیگری می کند؟

درخصوص روسیه، فهمیدن این که به واقع چه اهدافی را دنبال می کند بسیار مشکل است. مسکو در ایران دارای منافع بسیار و درعین حال متناقضی است. درخصوص منافع بازرگانی، ایران مطمئناً خریدار خوبی برای مسکو، به ویژه ازنظر نظامی است. اکثر تسلیحات ایران از روسیه می آیند. مرکز هسته ای بوشهر نیز توسط روس ها ساخته شده و حتی قرارداد دیگری نیز بین ایران و روسیه منعقد شده مبنی بر اینکه سوخت هسته ای این مرکز نیز توسط روس ها تأمین خواهد شد. درحال حاضر صدها کارشناس و تکنسین روس در بوشهر کار می کنند. درعین حال، روسیه هیچ علاقه ای ندارد که شاهد ظهور یک ایران اتمی در کنار مرزهای خود باشد. این منافع ضد و نقیض موضع پیچیده مسکو را توجیه می کنند. دیپلمات های اروپایی مجبور بودند بسیار تلاش کنند تا توافق روس ها را در تصویب قطعنامه سازمان ملل به دست آورند. یکی از شرایط این تحریم ها درخصوص صادرات تجهیزات این بود که مجازات ها شامل حال مرکز هسته ای بوشهر نشوند. اگر امریکایی ها بخواهند از این مجازات های اولیه فراتر روند، حساب کردن روی حمایت روس ها و چینی ها مشکل و مشکل تر خواهد شد.

شما روند کشمکش های بین ایالات متحده و ایران را چگونه می بینید؟

این نیز از سؤالاتی است که پاسخ به آن بسیار مشکل است. درحال حاضر، تمامی توضیحات و توجیهات منطقی به اینجا ختم می شوند که امریکایی ها نباید خود را درگیر جنگ با ایران کنند. ولی همان طور که می دانید دولت امریکا و رییس جمهور بوش همواره درصدد بوده و هستند که از خود تصویر خاصی را برجای گذارند و کارآیی نیروهای مسلح و دیپلماسی امریکا را بر همگان ثابت کنند. اکنون با توجه به ناکامی امریکا در عراق، نمی توان گفت که سران واشنگتن قصد خاتمه دادن به دوره ریاست جمهوری بوش [قبل از انتخابات ریاست جمهوری 2008] و کسب یک موفقیت را داشته باشند. درواقع ادامه این راه برای کاخ سفید و به عبارت بهتر برای محافل فوق محافظه کار، ساده ترین راه خواهد بود تا به واسطه آن بتوانند افکار عمومی ایالات متحده و کشورهای جهان را به سوی خود معطوف کنند که: “امریکا در تلاش است تا جهان را از شرّ یکی از کشورهایی که نام آن در لیست “کشورهای سرکش” جای گرفته خلاص کند.”

منبع: لوموند، 26 ژانویه 2007

مترجم: علی جواهری