فیدل در آستانه

نویسنده
سهیل آصفی

آنک، این فیدل است در آستانه. می بینمت. می بینمت در آن دوردست دور. با “چه” از کوههای “سیرا ماتسرا” فراز می روی. می بینمت. تو هستی. تو هستی آن دخترک جوان در کمیته مشترک با گیسوانی همه پریشان و پلاک “اقدام علیه امنیت ملی” بر گردن. عکس های فوری او چندان بر زیبایی اش افزون کرده تا که لختی دل به رویا سپارد آن جلاد نیز شاید که در نمایش دادگاه 58 ، نقش شکنجه گر به او سپرده شد. آشنایان پیروز بازی، تخفیفش دادند زیرا که به هر حال با “کمونیست ها” برخورد کرده بود…. می بینمت. تو کجایی در گستره این مرز نامتناهی؟

تو کجایی؟ وقتی که بر تپه های اوین گل داد سرب بر سینه نه سند، نه نام، نه یاد و آن هنگام که روزنامه نگار روزنامه نگاران ایران تا صبح در آن سلول فریاد زد و صورت خراشید… می بینمت در هرم آن مرداد و شهریور که خدا نیز بر سرنوشت آن هزار هزار درنا، خون گریست. فیدل، در آستانه است. این را “ال پائیس” دیروز گفت و مقامات هاوانا تکذیب کردند. فیدل در آستانه است اما خبری را که صد بوق تبلیغاتی آشنا، دیروز بر پیشانی رسانه نشاندند حقیقتی است محتوم. فیدل در آستانه است و کوبای فیدل، کوبای مردم کوبا، نیم قرن تکاپو را مهر ایستادگی می زند در حیات خلوت واشنگتن. فیدل در آستانه است. هشتادساله و خدنگ! بر این یقینم که فیدل دیگر برای همنسالان اسطوره نیست. فیدل، بت نیست که بت وارگانی را همچون آن نسل سودایی پیش از او گرد خود بنشاند اما فیدل، نماد است و تاریخ است. تاریخی که شاید گواهی دهد پیشینیانی بودند که زمین را بهتر می خواستند و می خواستند تا آذینش ببندند آنچنانی و نسلی و جوانه هایی که در برهوت “دوران شکست” بار دیگر در آسمان بی ستاره میهن من در هوای عفن پیرامون، سو سو می زند نویدی نو را بشارت می دهد.

باری، فیدل در آستانه است و نیم خیز به نیم قرن تکاپو می نگرد. ساده است انکار تاریخ و انکار نمادی از برهه درخشانی از آرمانخواهی تاریخی یک نسل که با همه خطاها و صد در صدی های در چنته شهادتی بود بر شرف امکان، ممکن کردن جهانی دیگر و راهی بس سنگلاخ که آری درست در “برهوت شکست” است که یقین پیمودنش بیش از هر زمان دیگری ضرور افتاده است. فیدل در آستانه است و درست در چنین بزنگاهی است که امریکای لاتین همه سرخ بر تن کرده است. نه، اتفاقی نیست. جز غرض ورزی یا که ساده اندیشی به چه می برد دست ارتجاع را در دستان سرخ دیدن بر آن نگاتیوهای همه تلخ، و سند آوردن که آنک هر دو یکی! تصویر را باید خوب واشکافت و در زمان و مکان خاص خود به تحلیل نشست. کدام تاریخ؟ کدام شناسنامه بالابلند و کدام جریان با کدام ماهیت تاریخی؟… باری، فیدل می رود و فیدل ستاره می شود. فیدل، نماد می شود برای ایستادن. تاب شنیدن صدای روزنامه نگار در بند ندارم. نه، نگویید. این فیدل است که از او نام می برند در کنار عالیجنابان همه آشنا؟ کدام بوق؟کدام رسانه و با کدام ماهیت تاریخی است که چنین در بوق می کند؟ کوبای کاسترو، زندان روزنامه نگار نباید باشد. زندان روزنامه نگار است؟ آری هست، اما با همین حدت و شدت که در میهن شیون من می گذرد؟ انکارش کنیم چون حدت و شدتش دیگر است؟ نه! محکومش می کنیم با همه توان و از یاد نمی بریم که فیدل، نماد است. فیدل، تجربه است آکنده از هزار خطا و راه بیراه… فیدل، راه هنوز ناپیموده است… نگاه کنید به آمارها. نگاه کنید به شاخص رشد در حوزه های مختلف بهداشت، آموزش و… نگاه کنید که چگونه رو در روی امپریالیسم ایستاده است. امپریالیسم و نه امریکا. نه در پستو نقشه معامله می کشد و نه شعار “مرگ بر امریکا” ورد زبان اوست. نیم قرن است که یکه و تنها ایستاده است. کدام جریان مشهور شناسنامه دار است که بی وقفه با ارسال سیگنال های هدفمند، امریکا ستیزی قماشی آشنا را با ضدیت با امپریالیسم می آمیزد و از این همه، نتیجه دلخواه استنتاج می کند؟!

گریه شب چشمهای تو را چگونه سرودی کنم؟! نه، فیدل کاسترو چنان که ساده اندیشان می پندارند نام یک فرد نیست. فیدل، نام یک نسل است. فیدل نامی است که در آشفته بازار پیرامون سرود و امیدی را به دل باز می تاباند. فیدل، نام نامی زنان و مردان میهن من است. ایستاده، ایستاده در سلول کمیته مشترک، در اوین در قصر و در زندان توحید. در سیاه بازار آن تابستان لعنتی… فیدل، نامواژه سرود نسلی است که قرناقرنی بعد پا به عرصه حیات خواهد گذاشت. بگذار آن قماش آشنا، آواز دگر کنند. فیدل را با این و آن حربه نخ نما امکان خارج کردن از گردونه نیست. فیدل نه نام دیروز که نام فرداست. فیدل، فرد نیست. فیدل، بت نیست. فیدل، نماد است. نماد حقانیت تاریخی بی قرار که در سپیده دمانی دیگر طلوعش را به انتظار نشسته ایم…