گفت وگو♦ سینمای جهان

نویسنده
بهرام نوتاش

‏فروش فیلم مرد آهنی فقط در اکران آمریکا از مرز 170 میلیون دلار گذشت و در حال تبدیل شدن به یکی از پرفروش ‏ترین فیلم های امسال است. موج انتقال قهرمانان قصه های مارول به سینما روزهای اوج خود را طی می کند و به یک ‏جریان عمده سینمای آمریکا و بالطبع دنیا بدل شده است. هر چند سهم اصلی چنین پروژه هایی جدا از خالقان شخصیت ‏های ابر انسان گونه اش، متعلق به طراحان و مجریان جلوه های ویژه است. اما نمی توان منکر نقش کارگردان ها و ‏بازیگران اصلی چنین فیلم هایی شد. یک انتخاب غلط می تواند پروژه ای گران قیمت را بدل به شکستی فراموش نشدنی ‏کند. اتفاقی که برای مرد آهنی نیفتاده و حضور رابرت داونی جونیور در راس این پروژه، از مرد آهنی یکی جالب ‏توجه ترین فیلم های امسال را ساخته است. بهتر است مرد آهنی را از زبان او همبازی زیبایش گوئینت پالترو بشنوید….‏

robert_1.jpg

گفت و گو با رابرت داونی جونیور

‎ ‎همیشه نقاب به چهره داریم‎ ‎

رابرت جان داونی جونیور متولد 1965 گرینوویچ ویلیج نیویورک است. بر خلاف اغلب بازیگران آمریکایی قدی ‏متوسط [175 سانتیمتر] دارد. پدرش از فیلمسازان سینمای زیرزمینی آمریکا بود. از این رو رابرت خردسال در 1970 ‏اولین نقش را در برابر دوربین پدرش ایفا کرد. وقتی 20 ساله شد، نقشی در نمایش زنده شنبه شب به دست آورد. این ‏واقعه راه او را به سوی هالیوود باز کرد. در 1987 نقش اصلی را در فیلم ‏The Pick-up Artist ‎جیمز توبک به ‏دست آورد و با مالی رینگوالد همبازی شد. ‏

در همین سال نقش یک معتاد را در فیلم کمتر از صفر بازی کرد. اما درخشش در دهه 1990 با ‏Air America‏ از راه ‏رسید. دو سال بعد بازی در فیلم چاپلین به نقش مردی که به گفته جورج برنارد شاو از خود سینما هم مشهورتر است، از ‏رابرت جوان یک بازیگر/ستاره بین المللی ساخت. او برای این نقش نامزد دریافت جایزه اسکار شد، اما بخت چندان با ‏او یار نبود. در عوض توانست جایزه بافتا و انجمن منتقدان فیلم لندن را در کنار نامزدی گولدن گلاب به چنگ آورد. ‏

دهه نود برای او دورانی پر جنب و جوش و پر بار بود. بازی در فیلم های متفاوت کارگردان صاحب نام و گاه مستقل ‏های تازه کار او را تبدیل به پدیده بازیگری زمانه اش کرد. اما شهرت منفی نیز با او همراه شد. استفاده از مواد مخدر، ‏الکل، ابراز خشونت و…. او را بارها روانه زندان کرد و چهره یک بچه بد هالیوود برایش رقم زد. ‏

اما همین دوران مصادف با حضور او در فیلم های چون برش های کوتاه[رارت آلتمن]، قاتلین مادرزاد[الیور استون]، ‏ریچارد سوم[ریچارد لونکرین]، رابطه یک شبه[مایک فیگیس]، در رویا[نیل جوردن] و بوفینگر[فرانک آز] بود. با فرا ‏رسیدن قرن تازه، صفحه تازه ای در کارنامه داونی جونیور گشوده شد. سریال الی مک بیل در کنار دریافت جایزه ‏گولدن گلاب او را به چهره ای محبوب تبدیل کرد و ایفای نقش اصلی کارآگاه آوازخوان وی را به جایزه بهترین بازیگر ‏جشنواره کاتالونیایی ‏Sitges‏ رساند. در هیمن سال جشنواره شیکاگو نیز جایزه یک عمر دستاورد هنری را به او اعطا ‏کرد، اما نقش های دیگری نیز انتظار او را می کشید. بازی در فیلم شب بخیر و موفق باشید در کنار جورج کلونی ‏نامزدی جایزه اتحادیه بازیگران را برایش به ارمغان آورد و همزمان جایزه ویژه داوران جشنواره سندنس را برای فیلم ‏راهنمای شناختن قدیس تان را به چنگ اورد. ‏

از آن روز تاکنون، رابرت داونی جونیور نقش های عمده ای در فیلم های با ارزشی چون زودیاک[دیوید فینچر] و پویش ‏در تاریکی[ریچارد لینکلیتر] به دست آورده است، اما بازی در نقش اول فیلم مرد آهنی[جان فوریو] اتفاقی غیر معمول ‏در کارنامه هنری او است که قرار است امسال با تکرار نقش تونی استارک در فیلم هالک شکست ناپذیر دنبال شود. ‏اتفاقی که گویا او را از حالت بیگانه درون صنعت سینمای هالیوود[آنگونه که خود قبلاً بر زبان آورده] خارج خواهد ‏کرد. شاید هم همان طور که خودش بارها اذعان کرده، دیوانگی اش امکان ادامه این مسیر را ندهد!‏

robert_2.jpg

‎ ‎شما آخرین بازیگری هستید که می شد او را در نقش مرد آهنی تصور کرد.البته غیر از جان مالکوویچ…‏‎ ‎‎ ‎

جان مالکوویچ برای این نقش عالی می شد(خنده)! غافلگیر کردن دیگران را دوست دارم، بودن در جایی که هیچ کس ‏انتظارم را نمی کشد. من در این مایه هستم که می توانم هر نقشی را ایفا کنم. همیشه دوست داشتم نقش هایم متنوع باشد ‏و از انتخاب شدن برای این نقش خوشحال شدم. واقعاً می خواستم این نقش را به دست بیاورم. برای قانع کردن جان ‏فوریو باهاش تماس گرفتم و گفتم که من تنها شخص مناسب برای این نقش هستم. او به من گفت که کس دیگری را در ‏نظر داشته است، اما به من پیشنهاد داد که برای نقش تست بدهم و سر آخر من انتخاب شدم. ‏

‎ ‎شما در بچگی تان از طرفداران سفت و سخت قصه های مارول بودید؟‎ ‎

من خیلی گروهبان[فرانک]راک بودم(یکی از شخصیت های مشهور ‏DC Comics‏). من همیشه تاریخ را دوست داشتم ‏و مبهوت دنیای نظامی گری بودم. اما مثل همه آمریکایی ها در چشمه محصولات مارول غوطه خورده ام. تلویزیون ‏کارتون های سوپرمن، اسپایدرمن و مرد آهنی را پخش می کرد. خیلی زود شیفته مرد آهنی شدم. هم ذات پنداری با او ‏خیلی راحت تر بود تا گروهبان راک. آنقدر تنومند نبودم که خودم را به جای این شخصیت بگیرم( خنده ).‏

‎ ‎از نظر روان شناسی مرد آهنی را چگونه می بینید ؟‎ ‎

فکر می کردم که او متوجه ابعاد کارهایی که آمریکایی ها برای نجات دموکراسی انجام می دهند، نیست. مرد آهنی یک ‏گریزگاه در عالم فن آوری یافته است. او واقعاً توجه ای به پیامدهای رفتارش ندارد. پول و قدرت او را بی حس کرده ‏است. او مقابل مانیتور کامپیوترش می نشیند تا محصولاتی را که تولید کرده، بفروشد. تجارت می کند اما این در واقع ‏نابود کردن است. محصولات صنایع او سلاح هستند. تمامی این ها برایش اهمیتی ندارد تا زمانی که توسط تروریست ها ‏ربوده می شود و او شروع به فکر کردن می کند.‏

robert_3.jpg

‎ ‎چرا همیشه ابر قهرمان ها، افرادی رنج کشیده هستند؟‎ ‎

چون تونی استارک با رنج کشیدن تبدیل به مرد آهنی می شود و گرنه آدم خسته کننده ای می شد. چیزی که برایم جالب ‏است آدم بدی است که هم چنان در وجود او ساکن است، حتی بعد از مرد آهنی شدن. مانند افرادی که سرطان شان علاج ‏یافته است. شاید آن ها باهوش تر و یا خوش شانس تر شده اند اما ته وجود شان همانی هستند که بودن اند. اما به این ‏معنی نیست که بقیه زندگی شان ساده تر خواهد بود و یا کسی زندگی را بر آن ها حرام نخواهد کرد. ‏

‎ ‎می گویند آنچه که شما را نکشد، شما را قوی تر خواهد کرد؟‎ ‎

فکر می کنم تصمیمی که می گیرید شما را قوی تر می کند. آنچه که باید شما را بکشد، خواهد کشت.‏

‎ ‎بازی در یک زره شما را قوی تر کرد؟‎ ‎

بیشتر مرا کلاستروفوبیک ( بیماری هراس از فضا های بسته و تنگ) کرد. در آن غرق می شدم. در ضمن هیچ چیزی ‏نمی دیدم. فقط صدای دیگران را می شنیدم که: «صاف برو. به چپ. باز هم. وایستا» احساس می کردم که یک آدم آهنی ‏شده ام. اگر می خواهید مرا واقعاً در حالت عصبانیت ببینید یک دوربین زیر دماغم توی زره بگذارید وقتی که به من می ‏گویند: «اینجا تو خوشحالی. آنجا تو هوا داری پرواز می کنی. مواظب باش داری می افتی، اینجا داری می جنگی. ‏پیروز می شوی! شکست می خوری! و همه این ها باید از پشت چشمی دیده شود. جان فکر می کند که برای زنده تر ‏کردن صحنه های باید دوربین بیشتر به من نزدیک شود یا از داخل کلاه خود فیلمبرداری شود. یادم می آید که یک روز ‏یکی از بدل کارها که زره مرا به تن داشت پایش به یکی از سیم ها گیر کرد و از جلو و بدون آن که تلاشی کند مانند ‏آوار خورد به زمین. سرش در برخورد با زمین صدای مهیبی داد. بی حرکت مانده بودم. بعداً به من گفت اگر می ‏خواست با دست هایش جلوی زمین خوردنش را بگیرد، دست هایش خرد می شد. یک درس حسابی گرفتم! ‏

robert_4.jpg

‎ ‎زره و نقاب خود شما کدام هستید؟‎ ‎

نقاب عادی هنرپیشه های هالیوود. مردم مرا فردی رنج کشیده و با نیمه ای تاریک حس می کنند و مرتب به من می ‏گویند که استعداد دارم، تا مرا دلداری بدهند. نقاب احمقانه تر شهرت است. اگر این را پیدا نکنم. یکی دیگر را خواهم ‏یافت. هر جا باشیم همیشه نقابی به چهره داریم. از نقابی به نقاب دیگر و به آنها تنوع می بخشیم اما همیشه آنها را به ‏چهره داریم.‏

‎ ‎باید برای شما غریب باشد که در شروع فصل نمایش فیلم های پرهزینه و پرفروش در حال رقابت با فیلم ‏های ایندیانا جونز، بتمن و ‏Speed Racer‏ هستید؟‎ ‎

این آخری توسط شرکت همسرم تهیه شده است و در حال حاضر وضعیت در خانه ابری است(خنده). وقتی چهره ام را ‏روی پوسترهای مرد آهنی دیدم به خودم گفتم این اتفاقی است که هر سال باید بیفتد!‏

‎ ‎چرا این قدر طول کشید؟‎ ‎

آیا چنین فیلم هایی پانزده سال پیش- که کارنامه هنریم در حال اوج گرفتن بود- ساخته می شد ؟ نمی دانم… برای چنین ‏چیزهایی به سرنوشت اعتقاد دارم و با جان فوریو کارگردان و آدم های شرکت مارول ملاقات کردم و همه چیز به نظرم ‏کاملا طبیعی آمد. می دانم که سر آخر کاری است مانند بقیه کارها. همان چیزی را حس کردم که سر چاپلین آتن بارو در ‏سال 1992 حس کردم. در ظاهر یک نقش زندگی نامه ای را ایفا می کردم، اما ته دلم حس زندگی یک تجربه استثنایی و ‏ارتباط برقرار کردن با این هنرمند بزرگ را داشتم. با توجه به این که تمایل دارم به آنچه که زندگی می کنم جنبه ای ‏حماسی ببخشم، به خودم می گفتم که این رویداد از پیش مقدر شده است. در ضمن آن نقش کارنامه هنریم را دگرگون ‏کرد، از جمله یک نامزدی اسکار را برایم به ارمغان داشت. ‏

robert_5.jpg

‎ ‎به نظر می آید بازی در چاپلین موجب افسردگی تان شد؟‎ ‎

کاملا. افسرده و پریشان. وقتی همه به سر خانه و زندگی شان برگشتند من در سویس ماندم، جایی که فیلمبرداری کردیم. ‏اغلب مست بودم. قادر نبودم از اندوه پایان یافتن فیلمبرداری خلاص شوم. به من می گفتند: «چرا به خانه ات بر نمی ‏گردی؟ حتی حسابدار هم برگشته سرزندگیش». کجا باید می رفتم؟ غذا مناسب بود و دختر های عالی آنجا بودند…. وقتی ‏هم نزدیکانم از من می پرسیدند کجا هستم، اتاقم را در هتل عوض می کردم. می شود گفت که این یک نوع افسردگی ‏است. ‏

‎ ‎از مرد آهنی راضی هستید؟‎ ‎

بله. برای این مبارزه کردم. همگی عوامل تهیه را دیوانه کرده بودم. فیلمنامه در دست سرمی رسیدم که نمی شود چنین ‏صحنه ای را گرفت و آنها جواب می دادند البته که می شود رابرت! نوبت صحنه 22 است و امروز آن را می گیریم. ‏من این صحنه 22 را بارها از نو می نوشتم تا سر آخر رضایت همه را جلب کند. آخر به جایی رسیدیم که عوامل فنی ‏صبح ها غیبت می کردند چرا که می دانستند که قبل از ظهر شروع نخواهیم کرد( خنده )‏

‎ ‎موارد دیگری را نیز به آن تحمیل کردید؟‎ ‎

می خواستم اطمینان پیدا کنم که از تمام منابعی موجود کاملاً بهره می بریم. وقتی شما سر یک فیلم مستقل کار می کنید ‏هیچ امکانی ندارید جز سه چهار تا تا لوازمی که مدیر صحنه گیر آورده و یک مینی بوس برای جابجا کردن تمام ‏عوامل. سر مرد آهنی امکانات نامحدود بود. اگر نمی توانستیم اطمینان پیدا کنیم که تمام امکانات را برروی پرده منتقل ‏کرده ایم، کسی را که برای تماشای فیلم پول داده دست انداخته بودیم.‏

‎ ‎چگونه رابطه ای با استودیوی مارول داشتید. چون این اولین فیلمی بود که آنها تمام سرمایه گذاری اش را به ‏عهده گرفته بودند؟‎ ‎

می دانید چه چیزی همیشه مرا عصبانی می کند؟ بازیگرانی که می آیند وبا یک استودیو کار می کنند و می گویند:« ‏دوست دارم از خانواده فاکس قرن بیستم تشکر کنم. خانواده!؟ اگر فردا تو در یک سانحه رانندگی بمیری، کوچک ترین ‏اهمیتی برای شان ندارد. تنها تبلیغی می شود برای فیلم شان. برعکس خانواده مارول…( خنده ) واقعی است. کوین فیج ‏که بخش سینمایی آن را اداره می کند، همواره در کنار ما بود.‏

بسیاری از سینما دوستان او را بازیگری انگلیسی تبار می دانند که زمانی دوست دختر براد پیت بوده است، اما گوئینت ‏پالترو بچه لس آنجلس است. خیلی ها نیز او را با شکسپیر عاشق شناختند، در حالی که پالترو 18 فیلم قبل از آن بازی ‏کرده بود. ظاهراً هیچ کس نمی خواست به یاد بیاورد او را در فیلم گوشت و استخوان، جفرسون در پاریس، مهتاب و ‏والنتینو، جفت چهار، اما، انتظارات بزرگ، درهای کشویی و حتی هفت-در کنار براد پیت و مروگان فریمن- دیده است. ‏حتی بسیاری از داوران جشنواره ها قدرت بازیگری او را با شکسپیر عاشق کشف و ستایش کردند. تهیه کنندها او را ‏الهه جدید فیلم های عاشقانه و سبک قدیم ساختند، اما پالترو نشان داد که حاضر نیست در یک نقش جا بیفتد و خود را ‏تکرار کند…‏

robert_6.jpg

گفت و گو با گوئینت پالترو

‎ ‎تمرکز روی لذت بازیگری‎ ‎

گوئینت کیت پالترو متولد 1972 لس آنجلس. پدرش بروس پالترو کارگردانی شناخته شده و مادرش بلیث دانر بازیگر ‏مشهور و برنده جایزه تونی بود. خانواده اش در 11 سالگی وی به ماساچوست نقل مکان کردند و پدرش به کاری دیگر ‏در برکشایر مشغول شد. اما گوئینت اولین درس های بازیگری را در همین ایام از والدینش گرفت. در 1991 دانشگاه ‏کالیفرنیا را رها کرد تا بازیگری پیشه کند. با فیلم فریاد[1991] وارد سینما شد و در 5 سال بعدی، نقش های متفاوتی در ‏فیلم های مختلف از گوشت و استخوان گرفته تا خانم پارکر و میز گرد، جفرسون در پاریس، مهتاب و والنتینو، هفت و ‏تشیع کننده بازی کرد. سرانجام نقش اصلی فیلم اما[داگلاس مک گراث] نصیب گوئینت شد و او را به موقعیت بازیگری ‏طراز اول رساند. یقیناً اگر این نقش در کارنامه وی وجود نمی داشت، شاید بخت به دست آوردن نقشی در شکسپیر ‏عاشق نیز از دست می رفت. ‏

اما در مراسم ساتلایت جایزه بهترین بازیگری را برای او به ارمغان آورد و سال بعد اتحادیه منتقدان روسیه نیز با ‏اهدای جایزه ای بازی وی را در فیلم درهای کشویی ستود. اینک زمان ایفای اولین شاه نقش کارنامه هنری پالترو فرا ‏رسیده بود. شکسپیر عاشق یک شبه او را به شهرتی عالمگیر رساند. دریافت جایزه اسکار و گولدن گلاب به همراه 7 ‏جایزه معتبر دیگر از وی ستاره ای در حال متولد شدن ساخت. ‏

بلافاصله پس از این واقعه، سیل پیشنهادها به سوی وی سرازیر شد. ابتدا همکاری با آنتونی مینگلا در آقای ریپلی ‏زیرک، سپس وس اندرسون در خانواده سلطنتی تاننبام اغاز قرن تازه را با موفقیت های تازه ای برای وی قرین کرد. ‏پالترو در کنار بازی در فیلم های جدی و سنگین، گاه به حضور در پروژه های پول ساز یا مفرح نیز تن داده که اغلب ‏سرانجامی خوش داشته اند. مانند یم جنایت کامل، ‏Bounce، آستین پاورز و گولد ممبر، ‏Sky Captain and the ‎World of Tomorrow‏ و بالاخره مرد آهنی که هر چند در روال نقش های پذیرفته شده در کارنامه وی قرار ندارند، ‏اما نقطه ضعفی نیز برای وی فراهم نمی کنند. ‏

پالترو که برای بازی در نقش اصلی شکسپیر عاشق تنها 750 هزار دلار دریافت کرده بود، اینک از زنان بازیگری ‏محسوب می شود که دستمزدی بیش از 10 میلیون دلار دریافت می کنند. بهتر است ظرایف نقش تازه را از زبان خود ‏او بخوانید…‏

robert_7.jpg

‎ ‎مرد آهنی از آن دسته فیلم هایی نیست که از شما انتظار بازی در آن می رود…‏‎ ‎

واقعاً؟( خنده )حقیقت دارد که خیلی ها از دیدن من در‎ ‎چنین محصولاتی غافلگیر می شوند. حتی فیلم ‏Sky Captain ‎and the World of Tomorrow ‎‏ در برابر مرد آهنی فیلمی تجربی محسوب می شود( خنده ). اما تصمیم گرفتن ‏برای بازی در این فیلم بی نهایت ساده بود، چون همیشه آرزو داشتم با رابرت داونی جونیور همبازی بشوم. پس به خودم ‏گفتم که هزینه فیلم و فشار کاری اهمیتی ندارد. با آن مثل یک فیلم کلاسیک مواجه خواهم شد و تجربه نشان داد که حق با ‏من بوده است. چون که به طرزی باور نکردنی سر صحنه لذت بردم. ‏

‎ ‎بازی در این گونه فیلم واقعاً با فیلم های دیگر متفاوت است؟‎ ‎

دقیقاً. با وجودی که صحنه های زیادی پر از جلوه های ویژه تصویری نداشتم. ولی از پرده سبز خیلی می ترسیدم. البته ‏خیلی لازم نبود پرواز کنم( خنده ). صحنه های من بیشتر سنتی بودند، امیدوارم متوجه منظورم شده باشید. ترکیب گروه ‏بازیگران حاضر در فیلم آنقدر مبهوت کننده بود که قبل از هر چیز خودم را روی لذت بازیگری متمرکز کردم. ‏

‎ ‎واقعاً؟ ولی وسعت کار در چنین پروژه هایی، آزادی واقعی برای کار کردن به هنرپیشه نمی دهد ؟‏‎ ‎‎ ‎

دقیقاً. به خصوص با رابرت ( داونی جونیور) به عنوان بازیگر مقابل. او مدام در حال بداهه است. هر بار متفاوت از ‏دفعه قبل است. هرگز خودش را تکرار نمی کند و مدام دیالوگ ها و سبک را تغییر می دهد… با یک چشم انداز هنری ‏ناب. همبازی شدن با او مهیج است چون همیشه از بازی او غافلگیر می شوم.‏

robert_8.jpg

‎ ‎این پپر پاتز که شما نقشش را ایفا می کنید، کیست؟‎ ‎

به یک معنا دست راست مرد آهنی است. هم در رابطه حرفه ای و در رابطه خصوصی، این دو واقعاً به هم نزدیک ‏هستند. از طرف دیگر او نقش وجدان مرد آهنی را بازی می کند و غیر قابل کتمان است که یک جور رابطه جنسی میان ‏این دو است( خنده )‏

‎ ‎مخاطره قبول این گونه شخصیت ها این است که فقط موجب بیشتر دیده شدت ارزش های قهرمان می ‏شوند…‏‎ ‎

قطعاً. اما ژانر است که چنین چیزی را طلب می کند.‏

‎ ‎و همین طور نقش دختری است که خود را به خطر می اندازد و جیغ می کشد تا بیایند و نجاتش بدهند…‏‎ ‎‎ ‎

‏( خنده ) نه، نه… پپر از این دسته نیست. او بسیار قوی و مستقل تر از این حرف هاست. او دارای شخصیت است.‏

robert_9.jpg

‎ ‎اسم او ویرجینیا پپر است. ترکیبی از ویرجینیا( باکره ) و پپر( فلفل ). به نظر شما چه چیزی را می خواهد ‏برساند ؟‎ ‎

او میان این دو معلق است. اما به نظر بیشتر به فلفل نزدیک است. او مصمم است و لجوج و به نحوی کاذب عاقل. ‏

‎ ‎این گونه از کتاب های مصور بیشتر پسرانه هستند. یادتان می اید که وقتی کوچک بودید، از این کتاب ها ‏خوانده باشید؟‎ ‎

برادرم بله، ولی خودم برعکس هرگز لای آنها را باز نکردم. من بیشتر طرفدار روآلد دال و چیزهای دخترانه بودم. اما ‏البته وقتی می خواستم پیشنهاد برای این فیلم را بپذیریم می خواستم تمام کتاب هایش را ببلعم. اما با مشاهده تعداد آن ها ‏باید به شما اعتراف کنم که از این صرف نظر کردم و به خواندن چند جلد از آن ها اکتفا کردم( خنده ). و حسابی ‏سرگرمم کردند. صادقانه می گویم. حتی اگر لازم باشد باید اعتراف کنم که زمان کمی برای تسلط به متن و آشنایی با ‏همه شخصیت ها داشتم. ‏