نامه روشنفکران جهان در محکومیت دولت ایران

نویسنده

un.jpg

 


فریبا امینی


اکبر گنجی در مصاحبه ای در نیویورک از نامه ای خبر داد که به دبیرکل سازمان ملل نوشته شده و در آن خواستار محکومیت جهانی دولت ایران به خاطر نقص مکرر حقوق بشر شده است . به گفته وی مشهورترین روشنفکران مترقی جهان امضای خود را بر زیر این نامه قرار داده و این امضا به منزله ی حمایت از مبارزات آزادیخواهانه و برابری خواهانه مردم ایران از یک سو، و محکومیت اخلاقی - حقوقی رژیم حاکم بر ایران از دیگر سوست.

نامه ای به همه (درباره ی حقارت و زبونی ) واکنش های گوناگونی برانگیخت. برخلاف نظر شما که اعتراض را کمترین واکنش دانسته و اقدامات عملی را ضروری دانستید، افراد دیگری نه تنها عمل را نفی کرده، بلکه در مقام نظر و انتقاد از حاکمیت هم همه را دعوت به سکوت تا اطلاع ثانوی کردند. آیا تفاوت این دو رویکرد ناشی از تحلیل متفاوتی است که از شرایط ایران وجود دارد؟

تفاوت رویکرد را لزوماً نمی توان به تفاوت تحلیل از وضعیت ایران فرو کاست. مسائل مختلفی آن را پدید آورده است که به برخی از آنها اشاره می کنم.

1- پیچیدگی شرایط: بنابرادعای برخی دوستان، به دلیل “پیچیده بودن شرایط”، تحلیل وضعیت ایران دشوار یا ناممکن است. فقدان تحلیل علل گوناگونی می تواند داشته باشد. به عنوان مثال، “ فقدان اطلاعات”را در نظر بگیرید. تحلیل نیازمند اطلاعات درست است. اگر در خصوص موضوعی (مثلاً قتل های زنجیره ای یا مذاکرات پنهانی ایران و آمریکا) اطلاعات صحیح نداشته باشیم، نظر درستی هم در آن باره نمی توانیم اظهار نمائیم. بی تحلیلی ارتباطی به پیچیدگی واقعیت ندارد.همانگونه که فیلسوفان علم نشان داده اند، سادگی و پیچیدگی اوصاف تئوری ها و نظریه ها هستند، نه واقعیت. یکی از راه های توجیه بی عملی و انفعال، اتکأ به ایده نادرست “پیچیدگی شرایط” است. می گویند بی عملی و انفعال ناشی از ترس و بزدلی نیست، بلکه ناشی از پیچیدگی شرایط و عدم وجود یک تحلیل قابل قبول است.اما نه واقعیت پیچیده است، ونه انفعال را می توان با پیچیدگی تبیین و تعلیل کرد. از سوی دیگر، بی عملی را نمی توان به ترس و بزدلی تقلیل داد. بسیاری از ایرانیان خارج از کشور را هیچ امری تهدید نمی کند و فعالیت برای آنها خطر زندان و دیگر هزینه های داخل کشور را ندارد، با اینهمه، در خارج از کشور شاهد هیچ گونه فعالیتی که دال بر وجود یک اپوزیسیون باشد، نیستیم. البته اگر صدور گاه به گاه اطلاعیه معیار و علامت وجود اپوزیسیون باشد، در آن صورت اپوزیسیون وجود دارد. اما چنین اپوزیسیونی هیچ نگرانی ای در زمامداران جمهوری اسلامی برنخواهد انگیخت. ولی اگر اپوزیسیون با کنش ها و اقدامات عملی جمعی شناخته می شود، چنین چیزی فعلاً وجود خارجی ندارد. کار جمعی سیاسی به “آدم تمام وقت” نیاز دارد. کار متشکل سیاسی به “بودجه پاک” نیاز دارد. آنگاه به یک “برنامه مدون” نیاز است. “برنامه” و “اهداف” را آدمیان فعال پیش می برند. آنها با کنش های جمعی و طی فرایند مبارزه عملی، خود را به عنوان اپوزیسیون یا آلترناتیو، جا می اندازند.هیچ یک از این امور، ربطی به پیچیدگی شرایط ندارد. وقت نگذاشتن، پول نگذاشتن، فقدان آرمان، روشن نبودن اهداف و بی برنامه گی را نباید به پیچیدگی شرایط تحویل کرد.

2- هدف یا اهداف فعالیت سیاسی: هدف اصلی بسیاری از فعالین سیاسی عبور از رژیم جمهوری اسلامی و رسیدن به یک رژیم دموکراتیک است. بسیاری از اینان هر نوع فعالیتی را به این مقصود مرتبط و در این چارجوب ارزیابی می کنند. اگر آن عمل منجر به سرنگونی رژیم شود، مطلوب است، والا نامطلوب و بی فایده تلقی می گردد. و چون بسیاری از اقدامات منجر به سرنگونی جمهوری اسلامی نمی شود، پس آن فعالیت ها را بیهوده تلقی می کنند. به عنوان مثال، دوستی اعتصاب غذای سه روزه ی سال گذشته در حمایت از زندانیان سیاسی را بیهوده تلقی کرد، چون به گفته او با آن تعداد اعتصاب غذا کننده نمی توان حتی یک خیابان را بست. اما اعتصاب کنندگان نمی خواستند با اعتصاب غذا رژیم را سرنگون یا خیابانی را ببندند، مسأله آن بود که “تحلیل گر” از موضع “بازیگر” ی که خواهان رفتن آقایان است، فکر می کرد حال که با اعتصاب غذا نمی توان خیابانی رابست یا رژیمی را سرنگون کرد، پس اعتصاب غذا بی فایده است. اگر کسانی هدف بزرگ و ستبر رفتن جمهوری اسلامی را دنبال می کنند، باید بدانند که این هدف مفتی به چنگ نمی افتد. وقتی افراد حاضر نیستند برای هدف ایده آلشان “وقت” و “بودجه” بگذارند، سخن گفتن از هدف های بلند چه معنایی دارد؟ گروه هایی درست شده که اعضایشان حتی حاضر نیستند ماهی ده دلار حق عضویت به گروه خودشان و برای پیشبرد اهداف خودشان بپردازند. اما همان افرادی که هیچ فعالیتی نمی کنند، دائماً از هژمونی خود و همفکران خود سخن می گویند. به گمان من، گذار به دموکراسی هم هدف ماست و هم مسأله ی ما. اما اینک، فقط در اوقات فراغت، با دموکراسی نرد عشق می بازیم.

3- انتظاراز فعالیت سیاسی: این انتظار که هرگونه فعالیتی باید به سرنگونی رژیم منتهی شود، انتظاری غیر عقلانی است، اگر عقلانیت عملی به معنای تناسب وسیله و هدف باشد. بسیاری از انواع فعالیت سیاسی به سقوط رژیم منتهی نمی شوند، اما فی نفسه مطلوبند. مثلاً: حمایت از زندانیان سیاسی-عقیدتی )خصوصاً زندانیان شهرستانها) خود را در جبهه ی آنان نشان دادن، اعتراض به نقض حقوق بشر، اعتراض به قتل و جنایت، اعتراض به انواع نابرابری ها( زن و مرد، مذهبی و غیر مذهبی، شیعه و سنی، مرکزنشینان با اقلیت های قومی). به گمان برخی از افراد رژیم جمهوری اسلامی همچون رژیم صدام حسین است که هیچ نیروی داخلی توان رویارویی با آن را ندارد. آیا اگر این نظر صحیح و رژیم پایدار باشد، پس دیگرنباید به نقض حقوق بشر توسط رژیم اعتراض کرد؟ ایرانیان خارج از کشور، افرادی بسیار تحصیلکرده و ثروتمند اند. به نوشته ی یکی از نشریات معتبر اقتصادی جهان، بین 600 تا 800 میلیارد دلار سرمایه دارند. این حق آنهاست که ثروت خود را در راهی که می پسندند هزینه نمایند. این حق یک فرد است که برای سالگرد تولد همسرش نیم میلیون دلار هزینه نماید. این حق افراد است که هفته ای یک بار دورهم جمع شوند، چند هزار دلار هزینه کنند، کمی از ایران بگویند و بروند. اما این هم پرسش قابل تاملی است که چرا آنها برای گذار ایران به دموکراسی ریالی هزینه نمی کنند؟ چرا یک “تلویزیون آبرومند ملی” با سرمایه ی تماماً ایرانی، برای شکستن هژمونی رسانه ای رژیم، تاسیس نمی کنند؟ چرا نقض سیستماتیک و مداوم حقوق اساسی مردم توسط زمامداران حاکم بر ایران واکنشی در آنها بر نمی انگیزد؟ آیا اینان آنقدر فقیرند که حتی نمی توانند از طریق آگهی در یک صفحه کامل معتبرترین روزنامه های جهان به نقض گسترده ی حقوق بشر در ایران اعتراض کنند و بدینوسیله به جهانیان بگویند که با اقدامات رژیم مخالفند؟ آری، برخی بر این گمانند که چون با آگهی یک صفحه ای درروزنامه های معتبر، رژیم سرنگون نمی شود، پس چنین کاری بیهوده است. در آمریکا و جهان غرب با اینکه افراد می دانند که مخالفت آنها تأثیری در تداوم جنگ ندارد، اما همچنان تظاهرات ضد جنگ برگزار می کنند. اینها اقداماتی است که از طریق آنها ما نشان می دهیم که هنوز احساسات انسانی در ما زنده است. درد و رنج دیگران برای ما مهم است. همه ما اعضای یک پیکریم که درد بخشی از این پیکر، موجب بی قراری همه ما خواهد شد. آیا حدود پنج هزار پزشک ایرانی در آمریکا نمی توانند یک بنیاد غیر انتفاعی تأسیس و هریک ماهیانه یکصد دلار حق عضویت به آن پرداخت نمایند؟ با ماهی نیم میلیون دلار نه تنها تلویزیون ملی، که دهها اقدام دیگر برای دموکراسی و حقوق بشر می توان انجام داد.

4- ضرورت وجود عرصه عمومی: برای دموکراسی، نیاز به عرصه عمومی است. عرصه عمومی را دولت نمی سازد. دولت تا آنجا که بتواند در مقابل عرصه عمومی قرار خواهد گرفت. چون حوزه عمومی مطلوب و ایده آل، از سیطره ی “دولت”، “سرمایه”، “ایدئولوژی” و “دین” آزاد است.آدمیان با گفتار و نوشتار خود این حوزه را بوجود می آورند. ازینرو، دعوت به سکوت، نه تنها به معنای تعطیل کردن فعالیت سیاسی است، بلکه به معنای نابودی فضای عمومی است. چند ماه پیش یکی از دوستان پیشنهاد داد که تا اطلاع ثانوی هر گونه انتقادی از دولت را تعطیل نمائیم. پس از نامه درباره حقارت و زبونی هم یکی دیگر از دوستان اعلام کرد که در شرایط فعلی و درمنازعه ای که در پیش است، سکوت بهترین اقدام است. اما خوشبختانه نه دوست اول و نه دوست دوم از فرمان خود تبعیت نکردند، وبه نوشتن و انتقاد ادامه دادند و بنده از نوشته های هر دوی آنها استفاده می کنم.هر یک از این دو، چیزهایی را می بینند که شاید دیگران نبینند یا نتوانند و یا نخواهند درباره آنها سخن بگویند. اینان با نوشتن و گفتن، ما را به ساختن فضای عمومی امیدوار می کنند. نوشتن و گفتن حداقل کاری است که می توان انجام داد. بجای تبلیغ و تشویق سکوت، باید همه را دعوت به اعتراض کرد. اگر همه سخن بگویند، انتقادکنند، طرح های بدیل پیشنهاد کنند، طرح های مختلف را نقد کنند، سلطه ی ایدئولوژی و دولت را نپذیرند، بدینترتیب رفته رفته عرصه عمومی ساخته می شود که برای گذار به دموکراسی ضروری است.

برخی از دوستان بر غیر موثر بودن انتقادات تاکید کرده و آن را دلیلی برای سکوت دانسته اند. چه کسی می تواند اثبات کند که نقدهای گذشته هیچ تاثیری نداشته است. اگر ایستادگی آیت الله منتظری در مقابل اعدام زندانیان نبود، کار تا کجا پیش می رفت؟ ایده آل زمامداران بنیادگرای حاکم بر ایران یک جامعه توتالیتر و تک ساحتی است. اما ساختارهای دنیای جدید این سودا را ناممکن کرده است. در دهه ی اول انقلاب کارهایی صورت گرفت که اینک امکان تکرار آنها بسیار دشوار است. در آن سالها افراد زندانی، شکنجه و اعدام می شدند، بدون اینکه کسی نام آنها را بداند، اما امروز هر کس زندانی می شود، تمام دنیا در همان ساعات اولیه مطلع و نهادهای حقوق بشری پیگیر کار او می شوند. اینک صدای زندانیان سیاسی در دنیا شنیده می شود. اگر در این سالها همه سکوت کرده بودند، اینان روی صدام و استالین را هم سفید می کردند. به گمان من در رابطه با ایران دو سیاست کاملاً متفاوت می توان اتخاذ کرد: یکی آنکه به آمریکا و غرب نشان داد که این رژیم مثل رژیم صدام حسین است و هیچ امیدی به نیروهای داخلی برای تغییر و تحول وجود ندارد، پس تنها راه تحول، حمله نظامی به ایران است. و دیگری آنکه به آمریکا و جهان غرب نشان دهیم که این رژیم مخالفان جدی بسیاری دارد که می توانند تغییر ایجاد نمایند و تنها راه دموکراتیزه کردن ایران، نیروهای ایرانی مستقل و دموکرات اند، با حمله نظامی دموکراسی ایجاد نخواهد شد، ولی ایران ویران و بنیاد گرایی رشد خواهد کرد. روشن است که من همیشه از راه دوم دفاع کرده و حمله نظامی به ایران، به هر بهانه ای، را رد کرده ام. دموکراسی ایران را ایرانیان باید پدید آورند. اگر نمی توانیم یا نمی خواهیم، دولت دیگری نمی تواند آن را به ما هدیه نماید. به شجاعت تمام افرادی که تحت این شرایط در داخل کشور در حال مبارزه اند باید درود فرستاد. یکی از راههای ممانعت از حمله نظامی به ایران، کمک به ایجاد یک اپوزیسیون متشکل مستقل دموکرات و ملتزم به حقوق بشر است.

  1. انتقاد از مردم:تاریخ سیاسی روشنفکری ما، تاریخ چالش با دولت و گناه همه مسائل و مشکلات را به گردن دولت نهادن است. سویه ی دیگر این داستان، موجودی معصوم، بی گناه و غیر قابل انتقاد به نام “مردم” قرار می گیرد. در حالیکه دولت محصول ظرفیت داخلی یک جامعه است و زمامداران سیاسی هم از دل همین مردم بیرون آمده اند. نظام سیاسی لباسی در حد قد و قامت مردم یک جامعه است. اگر آن لباس در اندازه آنها نباشد، دریده خواهد شد. بسیاری از ویژگی های مردم ما قابل انتقاد است و باید از آنها انتقاد کرد. مردمی که ظلم را تحمل می کنند و ستم پذیرند، مردمی که مصرف زده و دروغ گویند. مردمی که کار نمی کنند و پول باد آورده نفت را از دولت گرفته و هدر می دهند. مردمی که خرافات را باور دارند و دست امور رازآمیز را در عرصه سیاسی گشاده می پندارند.مردمی که به هم بی اعتمادند و سر یکدیگر کلاه می گذارند. مردمی که ادعاهای بزرگ جهانی دارند، اما دستاوردی که دال بر این مدعا باشد، ندارند. 12 تا14 میلیون یهودی در دنیا وجود دارد. این جمعیت اند ک چه واکنشی در مقابل فشارها از خود نشان داده است؟ اینان بیش از یکصد و هفتاد نوبل علمی را از آن خود کرده اند. اما سهم ما مردم پر مدعا هیچ بوده است. رسانه های مهم جهان در دست اینان است. بر بازارهای اقتصاد جهان مسلط هستند. در هر دانشگاه معتبر آمریکا از هر پنج چهره ی شاخص، حداقل دوتن یهودی هستند. آخر این چه منطقی است که تمام دستاوردهای اینان را محصول توطئه بدانیم؟ مگر با توطئه می توان علم و دانش تولید کرد؟ البته این مسأله ارتباطی به یهودیت و اسلام یا قومیت و نژاد ندارد. ادعا را باید با دستاوردهای علمی و عملی متناسب کرد. یکی از نواندیشان دینی مدتی در آمریکا اقامت داشت. دوستی از سر خیر خواهی به او گفته بود از کلاس های اساتید به نام استفاده کن. پاسخ این بود که ما دیگر به این کلاس ها احتیاج نداریم، ما خود به مرحله تولید رسیده ایم و نیازی به این گونه کلاس ها نداریم. اما اگر در حال حاضر منطقه خاورمیانه و اسلام برای غربیان مهم نبود، ما چه حرفی در چه زمینه ای برای گفتن داشتیم که توجه کسی را برانگیزد؟ اگر سخن یا ایده یا نظریه ی بکر وتازه ای وجود داشت، تاکنون ارائه شده بود. این سخن به معنای امتناع تفکر نمی باشد.این سخن خبر از واقع می دهد. نقد به ادعاهای گزاف و بی دلیل باز می گردد. از سوی دیگر، نباید فراموش کرد که من و تو و روشنفکران و فعالین سیاسی هم از همین مردم هستیم، با تمام رذائل و فضائل اخلاقیشان، و با همان سنت و فرهنگ ستبر و مقاومی که از دل آن بسیاری چیزهای نامطلوب برون تراویده و راه برخی امور را مسدود کرده است. به گمان من، هزینه انتقاد از مردم بسیار بیش از هزینه انتقاد از نظام سلطانی است. روشنفکری ما که عادت کرده قهرمان مردم باشد، از مردم انتقاد نمی کند تا از مسند قهرمانی پائین نیفتد. انفعال و ستم پذیری ما معلول علل عدیده ای است. تحلیل جامعه شناختی و روان شناختی انفعال و ستم پذیری، داوری اخلاقی را منتفی نمی نماید. این نکته ای درست است که باید علل و دلایل وضعیت خود را دریابیم، اما با این اصل داوری اخلاقی منتفی نمی شود. نامه درباره زبونی و حقارت ناظر به مقام داوری اخلاقی بود. وقتی یکی مثل آیت الله منتظری شجاعانه می ایستد، آدمی به شرافت انسانی امیدوار می شود. وقتی فقیه دیگری به دست بوس و پابوس “آقا” می رود، آدمی از حقارت وزبونی، سرافکنده می شود. وقتی در استانها و شهرستانها افرادی در با پذیرش هزینه های سنگین به مبارزه ادامه می دهند، آدمی سربلندی را مشاهده می کند. وقتی اکثریت میلیونی به سرکوب و تحقیر واکنش مدنی نشان نمی دهد، داوری اخلاقی ما چه باید باشد؟

شما مقا له های مختلفی می نویسید، از طریق مصاحبه به سرکوب سیاسی در ایران اعتراض می کنید. آیا پس از نامه ی حقارت و زبونی، کار خاصی انجام داده اید که وضعیت دشوار ایران را نشان دهد و به نوعی به زندانیان و مخالفان کمک نماید؟

نامه ای به دبیرکل سازمان ملل متحد در رابطه با وضعیت ایران نوشته ام. مشهورترین روشنفکران مترقی جهان امضا ی خود را بر زیر این نامه قرار داده و مفاد آن را تأیید کرده اند. امضای نامه به منزله ی حمایت از مبارزات آزادیخواهانه و برابری خواهانه مردم ایران از یک سو، و محکومیت اخلاقی - حقوقی رژیم حاکم بر ایران از دیگر سوست. این نامه در واقع، نامه محکومیت جهانی رژیم است، چون روشنفکرانی از آمریکا، آلمان، فرانسه، انگلیس، کانادا، افریقای جنوبی، هند، مصر، سودان، شیلی و… آن را امضاء کرده اند. زمامداران جمهوری اسلامی باید بدانند که برجسته ترین اندیشمندان جهان، به صراحت تمام این رژیم را به دلیل نقض حقوق بشر محکوم می کنند.

در این نامه چه نکاتی مطرح شده است؟

محروم کردن دگراندیشان و دگرباشان از حق حیات (تروریسم قانونی)، ممنوع القلم کردن مخالفان و نقض گسترده حقوق بشر توسط رژیم بخشی از مفاد این نامه را تشکیل می دهد.

نامه در چه زمانی انتشار خواهد یافت؟

پس از تحویل نامه به مقامات سازمان ملل، متن کامل آن به انضمام نام کلیه امضأ کنندگان منتشر خواهد شد.

فرهیختگان به نام جهان در برابر مصائبی که بر مردم ایران می رود، چه واکنشی از خود نشان می دهند؟

واکنشی انسانی، برآمده از مسئولیت اخلاقی روشنفکری. با یکی از فیلسوفان سیاسی و از نظریه پردازان عدالت ملاقات داشتم. درباره عدالت گفت و گو می کردیم.رفته رفته بحث به ایران کشید. درباره رفتار رژیم با دانشجویان زندانی با او سخن گفتم. شروع کرد به گریستن. و من وقتی تأثر شدید او را دیدم، بسیار شرمنده شدم از واکنشی که ما به این نوع حوادث نشان می دهیم، با واکنشی که یک غیر ایرانی به این نوع حوادث نشان می دهد. گفت امضای نامه کمترین کاری است که من می توانم برای کمک به کسانی که حقوق اساسی شان نقض می شود، انجام دهم. گفت پیش از حمله آمریکا به عراق، نامه ای نوشته و مخالفت خود را با آن اقدام اعلام کردم. سپس نامه را به امضای بسیاری از همفکران خود رساندم و هزینه انتشار آن به صورت آگهی در روزنامه را هم همگی پرداخت کردیم. یکی از فیلسوفان سیاسی نامدار جهان را ملاقات کردم. فرزندش که یکی از فعالین ضد جنگ است هم برای این دیدار از راه دور آمده بود. هر دو به شدت نگران حمله نظامی به ایران بودند. نامه را امضا کرد و نوشته که این نامه باید در رسانه های مهم انتشار یابد. همه روشنفکران جهان با نگرانی اخبار ایران را تعقیب می کنند.

دانشجویان بازداشتی در 18 تیر، پس از یک ماه از زندان آزاد شدند. آیا بازداشت دانشجویان هزینه فعالیت سیاسی را بالا نمی برد و به انفعال نمی انجامد؟

آزادی دانشجویان بازداشتی در شرایط کنونی تنها خبر شادی آور است. به هر پدیده ای از زوایای گوناگون می توان نگریست و پیامدهای مثبت و منفی آن را برشمرد. اگر چه تنها اتهام دانشجویان بی گناه دفاعشان از حقوق دیگران بود، اما پیامد مثبت این نوع بازداشت ها، تجربه اندوزی، فروریختن ترس و شهرت جهانی ناشی از مبارزه در راه آزادی است. بدینترتیب سرمایه ای اندوخته می شود که به کار دفاع از حقوق بشر و گذار به دموکراسی می آید. دموکراسی را خدا از آسمان به زمین نمی فرستد، دموکراسی محصول ظرفیتهای داخلی یک جامعه است. اگرچه بستر مناسب (پیش شرط های اجتماعی) شرط لازم دموکراسی است، اما دموکراسی را، همچون هر برساخته ی بشری دیگر، آدمیان می سازند. گاندی و ماندلا و هاول برخی از نمونه هایند. این سه تن سالها مبارزه و زندان را پشت سر نهاده بودند. از سالها زندان و پرداخت هزینه درس های فراوانی آموخته بودند. این را مقایسه کنید با کسانی که در تمام زندگی در ناز و نعمت زندگی کرده، هیچ گاه در زندگی یک سیلی نخورده، و تمام مسأله شان اطوی لباس شان و آرایش صورت شان و نوع پیپ شان است. آن سه می دانستند که دموکراسی بدون هزینه ناممکن است، اما دیگری اصلاحات(نه دموکراسی) بدون هزینه را شعار می دهد. گذشته ی فرد را نمی توان در نحوه ی مواجهه او با پدیده ها نادیده گرفت. دموکراسی خواهی گاندی محصول یک سنت مبارزاتی(نافرمانی مدنی) بود، اما امثال بنده، انتظار داریم که از بی عملی و انفعال، دموکراسی برآید. دانشجویانی که امروز به زندان می روند، رهبران آینده مایند. آنها می دانند که دموکراسی و حقوق بشرمسأله ی بسیاری از ماها نیست. به دانشجویان فرمان می دهند در انتخابات شرکت کنید، افرادی که کاندیدای انتخابات می شوند مهم نیستند، مهم برنامه است. اگر این نکته را نادیده بگیریم که هیچ برنامه ای وجود ندارد یا اعلام نشده، اما مگر قرار نیست برنامه را نمایندگان پیش برند و روی آن بایستند؟ افرادی که در تمام طول تاریخ زندگی خود حتی یکبار از دموکراسی وحقوق بشر دفاع نکرده اند، اینک با در دست داشتن یک برنامه، چگونه یک شبه به مدافع پرشور دموکراسی تبدیل خواهند شد. کجاست آن مدرسی که در مقابل رضا خان بایستد و بگوید می خواهم که تو سلطان نباشی؟ مصدق در ساختار سلطانی شاه، در مقابل شاه ایستاد. آیا اینان به دانشجویان کسانی را به عنوان نماینده معرفی می کنند که در مقابل سلطان بایستند؟ آیا کسانی که در زمان ثبت نام باید اعتقاد نظری و التزام عملی خود را به “اصل مترقی ولایت مطلقه فقیه” اعلام نمایند، می توانند مدافع دموکراسی وحقوق بشر باشند؟ پس هم برنامه مهم است و هم افراد. هیچ برنامه ای برای گذار به دموکراسی، بدون تفکیک نهاد دین از نهاد دولت راه به جایی نخواهد برد. آیا اصلاح طلبان حاضرند برنامه ای را اعلام نمایند که یکی از محورهای آن جدایی نهاد دین از نهاد دولت باشد؟ دانشجویان چرا باید بدنبال نسلی راه بیفتند که دیگر چیزی برای عرضه ندارد و دوباره شعارهای دهه اول انقلاب را مطرح می کند؟


نسلی که من به آن تعلق داشتم، آرمان هایش فاجعه به بار آورد. این نسل در دهه پیش از انقلاب حاضر بود برای آرمانهایش شهید شود. همه چیزاو، آرمان و مبارزه و ایثار در راه آرمان بود. شب و روز و عشق و تفریح آن نسل مبارزه بود. آرمان و مبارزه و انقلاب رفت، اما نسلی سالخورده، شکست خورده و خسته باقی ماند. به سن رهبران گروه های چریکی و اعضای کنفدراسیون بنگرید، دبیر اول کمیته مرکزی یکی از سازمان های چریکی متولد 1325 است. 28 سال از انقلاب گذشته است، اگر حداقلی از سن را برای مبارزین پیش از انقلاب در نظر بگیریم، یکی از دلایل عدم تحرک برملا خواهد شد. آن نسل باید سودای رهبری سیاسی را از سر بدر کند و به جای آن از طریق خودانتقادی، تجربه خود را به نسل جدید تحویل دهد. داستان آرمانها، مبارزات و اشتباهات خود رابگوید و بنویسد تا این نسل بیاموزد که به چه راهی نباید رفت؟ بسیاری از گروه ها ی چریکی حاضر نیستند تاریخ خود را برملا کنند. نام نیک درگرو پنهان کاری و مخفی نمودن اشتباهات نیست، اعتراف به اشتباه بزرگترین فضیلت است. قرار نیست کسی محاکمه و مجازات شود. ما نه خدا هستیم و نه قاضی، ونه مردم ما را به وکالت یا قاضی دادگاه برگزیده اند. مسأله ما مواجهه صادقانه با تاریخ خود است. اما تاریخ چیزی جز رفتار آدمیان نیست. تاریخ را ما ساختیم، اما بسیاری از تاریخ سازان زنده ی ما، از روشن کردن زوایای تاریک تاریخی که پدید آورده اند، ابا دارند. اخیراً مقاله ای در یکی از نشریات داخل کشور می خواندم. به مواضع یکی از روشنفکران دینی در دهه ی اول انقلاب درباره روشنفکران لا ئیک(فروغی، هدایت، دشتی، فروغ فرخ زاد و…) اشاره کرده و خواهان حذف “این اظهار نظرهای جزیی اما ناخوشایند در چاپ های بعدی نوشته های قدیمی اش”شده بود. این رویکرد، به گمان من نادرست است. تاریخ را نباید تحریف کرد. این بخشی از تاریخی است که ما آفریدیم. باید همه ی سویه های آن را روشن کرد. بجای پاک کردن بخشی از تاریخ، آن روشنفکر دینی، اگر معتقد است در داوری خود مرتکب اشتباه شده، باید مقدمه جدیدی بر کتابش بیفزاید و از این جهت پوزش بخواهد. یکی از مراجع تقلید در حضور چند تن از دوستان به من گلایه کرد که چرا دائماً مسأله اعدام زندانیان در تابستان 1367را مطرح می کنی؟ چون پای امام در میان است، این مسأله را باید نادیده گرفت. در همان جلسه ایشان گوشزد کرد که از این زاویه به آیت الله منتظری هم انتقاد دارد. اعدام چندین هزار زندانی را نمی توان از تاریخ ما حذف کرد. سکوت در مقابل آن جنایت، به منزله درخواست حذف آن از تاریخ است. ببخش و فراموش نکن، برای عبرت آموزی و عدم تکرار فاجعه است.

پس اینک و در پرتو این مقدمات دلیل انتشار دو مقاله ی “یوتوپیای لنینیستی شریعتی” و “شریعتی، زنان گونی پوش و علم بورژوایی” را بهتر می توان دریافت. یعنی آنها را باید نوعی انتقاد از خود و پایان یک نوع گفتمان محسوب کرد؟ اما این گونه نوشتار باعث دلخوری دیگران می شود.

آری، همیشه انتقاد از خود دردناک است، اما چاره چیست؟ ادعا می کنیم که با دیکتاتوری مخالفیم، اما حاضر نیستیم نقش ایده های خود را در پیدایش این وضعیت برملا و نقد کنیم. ایده ها بسیارمهم هستند. روشنفکران با ایده سازی و ایده پروری در برساختن تاریخ نقش ایفا می کنند. نمی توان پیامد های عملی ایده ها را نادیده گرفت. به گمان من باید به گفتمان انقلاب 1357 پرداخت. نسل جدید حق دارد بداند چه گفتمانی منجر به انقلاب و حوادث پس از آن شد. گروه های چپ هم باید گفتمان پیش از انقلاب خود باز گردند و نقش آن را در حوادثی که رخ داد نشان دهند. آیا فراموش کرده ایم که همگی دولت بازرگان را لیبرال و جاده صاف کن امپریالیسم می نامیدیم؟ آیا فراموش کرده ایم که فقط بازرگان به محاکمات روزهای اول انقلاب اعتراض کرد و همه ما از اعدام سران رژیم پیشین و انتشار عکس اعدام شده ها پشتیبانی می کردیم؟ آیا فراموش کرده ایم آقای خلخالی به چه نحو هویدا را محاکمه وحکم اعدام برای او صادر کرد؟ بازرگان به دنبال محاکمه منصفانه هویدا بود، می خواست از فرانسه برای او وکیل بیاورد، اما آقای خمینی می گفت نیازی به این کارها نیست، جرم او مسلم است، فقط باید احراز هویت شود. همین که مشخص شد فلان شخص عباس هویدا است، کار تمام است. کدامیک از ما به این سخنان علنی اعتراض کرد؟ مگر با تشویق خود، راه محاکمات و اعدام های غیر عادلانه بعدی را هموار نکردیم؟ چه گفتمانی الهام بخش چنین کنش هایی بود؟ تمام گروه های مذهبی و غیر مذهبی، غیر دموکرات بودند. در سومین بخش سلسله مقالات “گفتمان انقلاب 1357” به سراغ انقلاب فرهنگی می روم. می خواهم نشان دهم کدام آموزه به انقلاب فرهنگی منجر شد؟ بستری که انقلاب فرهنگی در آن روئید چه بود؟ مگر می توان مسولیت حوادث وحشتناک اوائل انقلاب را به گردن چند تن انداخت؟ اگر هم چنین کنیم، مشکلی حل نمی شود.مسأله ی ما، محکومیت این و آن نیست، مسأله ی ما عدم تکرار آن حوادث تلخ و غیر انسانی است. یادآوری حوادث آن سالها برای همه ما دردناک است.اما این درد را مثل درد زایمان باید تحمل کرد، شاید پس از طی این مراحل و در پرتو گفت وگوی خود انتقادانه، “آشتی ملی” امکان پذیر شود.

سه تن از دانشجویان امیر کبیر همچنان به اتهام اهانت به مقدسات در بازداشت هستند. برای آنها چه باید کرد؟

دانشجویانی که هم اکنون به اتهام اهانت به مقدسات در بازداشت به سر می برند، اعترافات را تکذیب کرده و آنها را ناشی از فشارهای روحی و جسمی (شکنجه)اعلام کرده اند.در این خصوص به چند نکته باید توجه شود: اولا. با اینکه در نشریات یادشده کاریکاتوری از آقای خامنه ای ترسیم شده بود، برای حفظ حرمت وی، اتهام اهانت به رهبری مطرح نگردید. پرسش این است: آیا حرمت و شأن آقای خامنه ای از حرمت و شأن پیامبر و ائمه بالاتر است که دولت یکی را نادیده گرفته یا پیرامون آن جنجال علنی برپا نمی کند، ولی پیرامون دیگری جنجال به راه می اندازد؟ این رویکرد دال بر آنست که اساساً مسأله دفاع از مقدسات مطرح نمی باشد، تمام مسأله پروژه ای سیاسی است برای ایجاد فضای ارعاب و وحشت و ساکت کردن مخالفان. ثانیاً: دانشجویان نقش خود را در تهیه یا انتشار آن نشریات انکار کرده اند، اصرار و فشار وزارت اطلاعات و دادستانی بر متهمان برای پذیرش این امر چه معنایی دارد و چه اهدافی را دنبال می کند؟ ثالثاً: اعتقاد یا عدم اعتقاد به وجود موجودی یا صفتی در شخصی، قانوناً و اخلاقاً “اهانت” تلقی نمی شود. بسیاری از افراد وجود خدا و وحی را انکار می کنند، اما هیچ کس این امر را اهانت به خدا یا اهانت به پیامبران تلقی نمی کند. اگر انکار به معنای اهانت باشد، باید تمام کمونیست های ایرانی را به دلیل اهانت مجازات کرد. انکار عصمت هم اهانت تلقی نمی شود. برادران اهل تسنن ائمه شیعه را معصوم و مطلع از علم غیب نمی دانند، اما انکار آنان اهانت محسوب نمی شود، وگرنه باید تمام اهل تسنن ایران را به دلیل انکارشان مجازات کرد. رابعاً: تلقی زمامداران بنیاد گرای حاکم بر ایران از عصمت بلادلیل و نادرست است. عصمت، مطابق تلقی متکلمان، به معنای عدم خطا در مقام “دریافت” و “ابلاغ “وحی است. تلقی فقیهان حاکم از این پدیده، با آیات قرآن تعارض دارد. خامساً: مقدسات چه معنایی دارد؟ تاکنون کدامیک از زمامداران مدعی دین شناسی، که به دلیل این ادعا به قدرت و ثروت رسیده اند، در کتابی یا مقاله ای تعریفی از مقدسات ارائه کرده اند؟ آنان براستی از تعریف مقدسات قاصرند. از این مهمتر، مگر می توان کسی را به جرمی که تعریف قانونی ندارد، مجازات کرد؟ ماده 513 قانون مجازات اسلامی اهانت به مقدسات را جرم اعلام کرده است.اما نه تعریفی از مقدسات ارائه کرده و نه مصادیق مقدسات را روشن کرده است. با این اتهام هردگراندیشی را می توان متهم و بازداشت کرد.سادساً:آیا نمی توان نایب امام زمان دانستن و معرفی کردن آقای خامنه ای را اهانت به مقدسات تلقی کرد و بدینترتیب او وپیروانش را بازداشت و زندانی کرد؟حکومت امری بشری است و ارتباطی با مقدسات، به هر معنایی، ندارد. بازداشت دانشجویان به بهانه اهانت به مقدسات باورنکردنی است. بزرگترین اهانت به مقدسات، وجود نظامی است که تمام اصول اخلاقی وحقوق بشر را به نام پیامبر اسلام زیرپا نهاده است.

دیر یا زود، دانشجویان از زندان آزاد خواهندشد. پس از استفاده رژیم از این جنجال آفرینی، دیگر ذکری از این واقعه نخواهد رفت. مگر در پرونده موسسه آینده، دوستان را به جاسوسی و فروش اطلاعات به دول در حال تخاصم متهم نکرده و پس از استفاده از آن پرونده، مسأله به فراموشی سپرده نشد؟ از این پرونده سازی ها بسیار داشته ایم. دانشجویان حتی اگر عصمتی را انکار کرده باشند، جرمی مرتکب نشده اند.این یک مسأله اعتقادی است. اعتقاد چیزی نیست که بتوان آن را در پستوی ذهن مخفی نمود. اعتقاد جزء مهمی از هویت مرا تشکیل می دهد. اگر زمامداران حاکم بر ایران استفاده ی از ثروت ملی برای تحمیل اعتقادات ناصواب به دیگران را وظیفه ی خود می دانند، شهروندان هم حق دارند عقایدشان را بیان نمایند. خداناباوران ایرانی به هیچ یک از معتقدات ادیان ابراهیمی اعتقاد ندارند.اما کسی آنها را به این دلیل مجازات نمی کند. پس چگونه می توان تعدادی دانشجوی مسلمان را به دلیل اعتقاداتشان مجازات کرد؟ این مسأله پایان می یابد، اما در پایان چیزی نصیب هر طرف خواهد شد: افتخار برای دانشجویان و شرم و خفت برای رژیم.