حکومت مرکزی این روزها دیگر تبدیل به یک شوخی شده. حکومتی که بتواند جامعه را به طور کامل کنترل کند، وجود ندارد. جامعهی ایرانی با پراکندهگی قابل ملاحظهاش، به دور از حکومت قبیلهای و بدوی صاحب قدرت، به حیات دیگر خود ادامه میدهد. شاید افتان و خیزان و شاید به سختی. اما فرهنگ اسیر قدرت و حاکمیت سیاسی نمیشود و برای همین است که حکومتی گیر کرده لابهلای قوانین خودش، مجبور به ساخت نمونههای تقلبی فرهنگ آزاد در حاشیههای خودش است. در فراسوی مرزها ایران، ایرانی بدون سانسور و جدا از قرائت رسمی تصویر میشود و در داخل مرز، وسط شاهراه آزاد اطلاعات، رسانههای حکومت به شکل جزیرههای ظاهرا آزاد سبز میشوند تا بلکه بتوانند با فرهنگ حذف شده و نادیده گرفتهی مردم که جایی دیگر ظهور کرده، رقابت کنند.
فلافل اتمی؛ دستپخت ایران و اسرائیل
“به زودی در این محل سفارت ایران افتتاح می شود.” فیلم “درور شائول” با این جمله نقش بسته بر بنر و نصباش در یکی از خیابانهای تلآویو کارزار تبلیغاتیاش را آغاز کرد. جملهای که ابتدا نشانی از آگهی یک فیلم سینمایی نداشت و بسیاری آن را باور کردند و به شمارهای که پائین جمله نوشته بود، زنگ میزدند تا اخبار کاملتری از بازگشایی سفارت ایران در اسرائیل بگیرند. فیلم “فلافل اتمی” آنطور که از تریلر منتشر شدهاش برمیآید، یک فیلم جریان اصلی سینما با همان اسانسهای معروف و محبوب کمدی و سکس است که سیاست و مسائل مربوط به نبرد دو کشور در زمینهی انرژی هستهای هم در کنارش قرار گرفته. نکتهی مهم “فلافل اتمی” اما در این است که سازندهگاناش فیلم را برای نزدیکی دو ملت به هم ساختهاند و حتی کارگردان فیلم برای نمایش اثرش در ایران ابراز تمایل کرده. تمایلی که البته بیشک به واقعیت نمیرسد و خبری از اکران عمومی فیلم که نما و نشانی کامل از نادیده گرفتن خطوط قرمز حکومت ایران است، نخواهد بود. اما فیلم پس از اکران عمومیاش در اسرائیل و دیگر کشورها، به سرعت و به یاری امواج اینترنت به ایران هم خواهد رسید و به عنوان گامهای نخست سینمایی هنری با حضور مشترک هنرمندان ایرانی اسرائیلی دیده و قضاوت خواهد شد. “فلافل اتمی” با آن که به جملهی “بازگشایی سفارت ایران در اسرائیل” بُعد طنز و تبلیغاتی داده اما در حقیقت اثری است که درآن نه ترس و تهدید مقامات اسرائیل دیده میشود، نه کینه و دشمنی مقامات ایرانی.
مصاحبهی احمد رافت، روزنامهنگار ایرانی با کارگردان “فلافل اتمی” را در اینجا تماشا کنید.
سپتامبرهای شیراز؛ رنج روایت نشدهی انقلاب
آثاری که در خارج کشور و با تم و مضمون مربوط به ایران ساخته میشوند، از دو سو و به دو شکل مورد نقد قرار میگیرند. نخست رسانههای ایرانی خارج کشور هستند که با دید صرفا فرمالیستی و فنی این فیلمها را نگاه و نقد میکنند و معمولا رای و نظرشان به سمت فیلمهای ساخته شده در ایران، به کارگردانی مجید مجیدی یا عباس کیارستمی هم فرقی ندارد، است. و بعد رسانههای حکومتی داخل ایران هستند که چنین فیلمهایی را صرفا در دید و دایرهی مضمون مورد بررسی قرار میدهند و به آنها انگهای امنیتی و ایدئولوژیک میچسبانند. در چنین وضعیتی، عجیب نبود که “سپتامبرهای شیراز” در رسانههای بیرون مرز، “اثری کلیشهای” معرفی بشود و در داخل ایران، “فیلمی ضد ایرانی”. اما نکتهی مهمی فیلمهایی مثل “سپتامبرهای شیراز”، “گل سرخ”، “ گلاب”، “فصل کرگدن” و… در این است که راوی داستانها و قصهها و اتفاقاتی هستند که هیچگاه روی پرده نمایش داده نشدهاند. انقلاب ایران، جنگ هشت ساله، اعدامهای دههی شصت، جنبش و سرکوب سال ۱۳۸۸ و… هنوز و همچنان در چنبرهی دولت و حکومت بر سینما و فرهنگ ایران مجال بروز صادقانه و بیواسطه را نداشتهاند و در خارج مرزها، نبود و کمبود امکانات باعث شده که روایتهای ایرانی کماکان ناگفته بمانند. برای همین “سپتامبرهای شیراز”، فارغ از ضعفها و قوتهای احتمالی، میتواند فیلم مهمی باشد دربارهی انقلاب ایران، اتفاقات افتاده و تصویر نشده و رنجی که بر مردم و به طور خاص و در ارتباط با مضمون فیلم، یهودیهای ایرانی، باشد. فیلم براساس داستانی واقعی و با الهام از کتابی به همین نام نوشتهی “دالیا سوفر” ساخته شده. “سپتامبرهای شیراز” با اینکه تیم سرشناسی در بخش کارگردانی و فیلمنامهنویسی ندارد- کارگردان:وین بلیر. فیلمنامهنویس:هانا وینگ-، با حضور بازیگران مطرحی مثل سلما هایک، آدرین برودی و شهره آغداشلو ساخته شده که هر سه در میان ایرانیها بازیگران سرشناسی محسوب میشوند و به ترتیب با فیلمهای نظیر “فریدا”، “پیانیست” و “سوتهدلان” به یاد و خاطر میآیند.
بخشهایی از سپتامبرهای شیراز را تماشا کنید.
فرش قرمز فیلم با حضور “آدرین برودی”، “سلما هایک” و “شهره آغداشلو”
دید در شب؛ اتحاد زیرزمین و حکومت
در داخل ایران اما، فرهنگ رسمی و حکومت، هنوز با هنجارهای خود ساخته و تعارف و خجالت روزگار میگذارند. صدا و سیمای رسمی حتی برنامههای سرگرمیساز را از ایدئولوژی مصون نمیگذارد و خندیدن در خندوانهاش هم باید با حضور حداد عادل و خاطرات مقام رهبری و استندآپ کمدیهایاش با یاد شهیدان همراه باشد و در کنارش، رسانههای رسمی اینترنتی، با مدیریت کارمندان سابقاش را حمایت و پشتیبانی میکند تا در یکی گلپا، آوازخوان همچنان ممنوع، پیش دوربین بنشیند و از عشق به ایران بگوید و در دیگری پس از تتلو، صادق خرازی مهمانی باشد که دربارهی دست دادن آیتالله بهشتی با خانمها، نظم دادن کراوات به آدم و عشقاش به شجریان و آزناوور-آوازخوان مشهور ارمنی فرانسوی- حرف بزند. برنامهی “دید در شب” رضا رشیدپور بیشک جایی در تریبونهای کامل رسمی ندارد. در چنین جایگاههایی نه میتوان از تتلو با آن لحن لاتی، حتی با سویهی حکومتی، رونمایی کرد، نه از مقام رسمی جمهوریاسلامی، صادق خرازی، که میخواهد نامی از شجریان به عنوان “سلطان قلبها” به میان بیاورد و از دلسوزی و صداقت سیدابراهیم نبوی حرف بزند. برای همین باید رسانههایی ساخته بشوند که گرچه با مجوزهای لازم برنامه تهیه و تولید میکنند اما از بخش غیررسمیای مثل اینترنت پخش میشوند. “رشیدپور” که سالها پیش جلو دوربین شبکهی پنج مینشست و از کروبی و دهنمکی تا گلراز و بهرام رادان را به عنوان مهمان به برنامهاش دعوت میکرد، حالا با سیاستهای جدید سیما که سختگیرانهتر از همیشه است، ابتدا در مصاحبهای از علاقهاش به اجرای برنامه در صدا و سیما برای مقابله با ماهواره میگوید و بعدتر با ساخت یک رسانهی موازی و برنامهای به نام “دید در شب” سعی میکند بخشهای غیررسمی و خط قرمزی فرهنگ امروز را برای مخاطبان نمایش بدهد تا بلکه با سیستم سابق “نظارت و نمایش” بتواند جلو هجوم بیواسطهی فرهنگ و هنر، از موسیقی و ترانه گرفته تا سینما و دیگر رسانههای تصویری، را بگیرد.