چهل کلید ♦ شعر

نویسنده
مرضیه حسینی

در جست و جوی “چهل کلید” - نامی که از کتاب شعر سیاوش کسرائی آمده است - رازهای شعریم. هر شماره ‏شعر یا شعرهایی از شاعران ایرانی را می خوانید. سپس نگاهی به شعر و یادداشتی بر زندگی اش. این شماره را ‏به مهدی اخوان ثالث و شعرهای او اختصاص داده ایم. ‏

chelk1.jpg

‏♦ شعر

‎ ‎‏3 شعر از مهدی اخوان ثالث‏‎ ‎

‎ ‎پیوندها و باغ ها‎ ‎

لحظه ای خاموش ماند، آنگاه‏

باز دیگر سیب سرخی را که در کف داشت‏

به هوا انداخت

سیب چندی گشت و باز آمد‏

سیب را بویید

گفت

گپ زدن از ایباریها و از پیوند ها کافیست

خوب

تو چه می گویی ؟‏

آه

چه بگویم ؟ هیچ

سبز و رنگین جامه ای گلبفت بر تن داشت‏

‏ دامن سیرابش از موج طراوت مثل دریا بود

از شکوفه های گیلاس و هلو طوق خوش آهنگی بگردن داشت‏

پرده ای طناز بود از مخملی گه خواب گه بیدار

با حریری که به آرامی وزیدن داشت

روح باغ شاد همسایه

مست و شیرین می خرامید و سخن می گفت‏

و حدیث مهربانش روی با من داشت‏

من نهادم سر به نرده ی اهن باغش‏

که مرا از او جدا می کرد‏

و نگاهم مثل پروانه

در فضای باغ او می گشت‏

گشتن غمگین پری در باغ افسانه‏

او به چشم من نگاهی کرد‏

دید اشکم را

گفت

ها، چه خوب آمد بیادم گریه هم کاری است‏

گاه این پیوند با اشک است، یا نفرین

گاه با شوق است، یا لبخند

یا اسف یا کین

و آنچه زینسان، لیک باید باشد این پیوند

بار دیگر سیب را بویید و سکت ماند

من نگاهم را چو مرغی مرده سوی باغ خود بردم‏

آه

خامشی بهتر‏

ورنه من باید چه می گفتم به او، باید چه می گفتم ؟‏

گر چه خاموشی سر آغز فراموشی است‏

خامشی بهتر‏

گاه نیز آن بایدی پیوند کو می گفت خاموشی ست‏

چه بگویم ؟ هیچ

جوی خشکیده ست و از بس تشنگی دیگر

بر لب جو بوته های بار هنگ و پونه و خطمی

خوابشان برده ست

با تن بی خویشتن، گویی که در رویا

می بردشان آب،‌ شاید نیز

آبشان برده ست

به عزای عاجلت ای بی نجابت باغ‏

بعد از آنکه رفته باشی جاودان بر باد‏

هر چه هر جا ابر خشم از اشک نفرت باد آبستن

همچو ابر حسرت خاموشبار من

ای درختان عقیم ریشه تان در خکهای هرزگی مستور‏

یک جاوانه ی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند

ای گروهی برگ چرکین تار چرکین بود

یادگار خشکسالیهای گردآلود‏

هیچ بارانی شما را شست نتواند‏

‎ ‎ناژو‎ ‎

دور از گزند و تیررس رعد و برق و باد

وز معبر قوافل ایام رهگذر

با میوده ی همیشگیش،‌سبزی مدام‏

ناژوی سالخورد فرو هشته بال و پر‏

او در جوار خویش

دیده ست بارها

بس مرغهای مختلف الوان نشسته اند‏

بر بیدهای وحشی و اهلی چنارها‏

پر جست و خیز و بیهوده گو طوطی بهار‏

اندیشنک قمری تابستان‏

اندوهگین قناری پاییز

خاموش و خسته زاغ زمستان

اما

او

با میوه ی همیشگیش، سبزی مدام‏

عمری گرفته خو‏

گفتمش برف ؟ گفت : بر این بام سبز فام

چون مرغ آرزوی تو لختی نشست و رفت‏

گفتم تگرگ ؟ چتر به سردی تکاند و گفت‏

چندی چو اشک شوق تو، امید بست و رفت

‎ ‎صبح‎ ‎

چو مرغی زیر باران راه گم کرده

گذشته از بیابان شبی چون خیمه ی دشمن‏

شبی را در بیابانی - غریب اما - به سر برده‏

فتاده اینک آنجا روی لاشه ی جهد بی حاصل‏

همه چیز وهمه جا خسته و خیس است

چو دود روشنی کز شعله ی شادی پیام آرد

سحر برخاست

غبار تیرگی مثل بخار آب‏

ز بشن دشت و در برخاست

سپهر افروخت با شرمی که جاوید است و گاه اید

برآمد عنکبوت زرد

و خیس خسته را پر چشم حسرت کرد

وزید آنگاه و آب نور را با نور آب آمیخت

نسیمی آنچنان آرام‏

که مخمل را هم از خواب حریرینش نمی انگیخت

و روح صبح آنگه پیش چشم من برهنه شد به طنازی

و خود را از غبار حسرت و اندوه

در ایینه ی زلال جاودانه شست و شویی کرد‏

بزرگ و پک شد و ان توری زربفت را پوشید

و آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد

و آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد

در این صبح بزرگ شسته و پک اهورایی

ز تو می پرسم ای مزدااهورا، ای اهورامزد‏

نگهدار سپهر پیر در بالا

بکرداری که سوی شیب این پایین نمی افتد‏

و از آن واژگون پرغژم خمش حبه ای بیرون نمی ریزد

نگدار زمین

چونین در این پایین

بکرداری که پایین تر نمی لیزد

ز بس با صد هزاران کوهمیخش کرده ای ستوار‏

نه می افتد نه می خیزد

ز تو می پرسم ای مزدااهورا، ای اهورامزد‏

که را این صبح

خوش ست و خوب و فرخنده ؟

که را چون من سرآغاز تهی بیهوده ای دیگر ؟

بگو با من، بگو… با… من

که را گریه ؟

که را خنده ؟

chelk2.jpg

‏♦ نگاه

‎ ‎روایت، تاریخ،اسطوره‎ ‎

فروغ جلیلی

اخوان روایتگری شاعر یا شاعری راوی است. شعر او همواره از روایت بهره می برد، گویی قصه یا داستانی را ‏باز می گوید. خواننده در متن داستان قرار می گیرد و با او قدم به قدم پیش می رود. ویژگی مهم این روایت ها ‏شعریت آنهاست. آنها در عین حال که داستان می نمایند شعر نیز هستند و عناصر مختلف شعری متفاوت از آنچه ‏در منظومه های داستانی شعر کلاسیک فارسی بوده به خوذ پذیرفته اند. نماد و تصویر و اسطورهبه شکل هنری و ‏شاعرانه، در این روایت ها جای می گیرند و در پرداخت ماهیت شعری آن ها نقش آفرینی می نمایند. روایت های ‏شعری اخوان با حماسه و اسطوره و نیز با عواطف خاصی که در وی شکل گرفته است پیوتد می یابند. آنها روایت ‏های صرفا تاریخی یا حماسی نیستند و تنها نمی توان آنها را در رده ی اشعار حماسی و تاریخی قرار داد بلکه با ‏این مایه ها آمیختگی دارند و درصدد بیان واقعیت های امروزین و عواطف و حالاتی هستند که سرنوشت شاعر و ‏انسان های امروز با آن گره خورده است. اخوان از تمام داشته ها و دانش های خود برای بیان این مقصود سود می ‏جوید.منتقدانش در این باره بسیار سخن گفته اند چرا که این ویژگی، خصلت منحصر به فرد شعر اوست و در ‏زمره ی نوآوری های او می تواند به حساب آید. او د ردایره شعرش از امکانات مختلفی بهره می جوید، تاریخ و ‏فرهنگ و اسطوره، همواره در شعر اخوان به عنوان امکانات شعری به کار می روند.‏

تاریخ از مواد مهم کار اخوان است. در شعری که آورده شد اخوان راوی داستانی ویژه نیست؛ او حسرت و اندوه ‏بی پایان خویش را از جریان تاریخ و نتایجی که این تاریخ به بار آورده است، بیان می دارد.‏

عناصر مختلف در شکل گیری این روایت تاریخی و در عین حال انسانی و امروزین دخالت دارند، که هر یک از ‏آنها در جای خود قابل تامل هستند. پوستین، نماد میراث یا میراث های قدیم و جا مانده از اجداد است. میراثی که ‏نسل به نسل آمده و اکنون بر دوش مردمان این روزگار نهاده شده است. حضورنمادی این چنین به شعر وجهی ‏نمادین یا سمبولیک می بخشد. اشاره به جیحون ویژگی تاریخی شعر را می نمایاند و به آن نمودی ایرانی می ‏بخشد. نوع واژگان و ترکیب و نحو کلمات شعر ساختی حماسی دارند. در کنار ان عاطفه ی سرشار شاعر و ‏دردمندی بسیار وی از رنجی همیشگی و تاریخی نشان داده شده است. غالب رولیت های شعری اخوان از چنین ‏عناصر و خصایصی برخوردارند. او هر چه را که دارد و می شناسد در این روایات به کار می گیرد و با سرمایه ‏هایی اینگونه شعری امروزین می سراید، نظیر این اشعار را در آثار هیچ یک از شعرای معاصر نمی توان ‏یافت.در اشعار بسیاری، اخوان مجموعه ای با این ویژگی ها را پرداخته است. شعر “قصه ی شهر سنگستان” ‏نمونه ی بارز آن است:‏

اینکه خوابیده ست اینجا کیست

ستان خفته ست و با دستان فروپوشانده چشمان را

تو پنداری نمی خواهد ببیند روی ما را نیز کورا دوست می داریم

نگفتی کیست، باری سرگذشتش چیست

پریشانی غریب و خسته، ره گم کرده را ماند‏

شبانی گله اش را گرگها خورده‏

و گرنه تاجری کالاش را دریا فروبرده

و شاید عاشقی سرگشته ی کوه و بیابانها

سپرده با خیالی دل‏

نه ش از آسودگی آرامشی حاصل‏

نه اش از پیمودن دریا و کوه و دشت و دامانها…‏

ازینسو، سوی خفتنگاه مهر و ماه، راهی نیست

بیابانهای بی فریاد و کهساران خار و خشک و بی رحم ست‏

وز آنسو، سوی رستنگاه ماه و مهر هم، کس را پناهی نیست

یکی دریای هول هایل است و خشم توفانها

سدیگر سوی تفته دوزخی پرتاب‏

و ان دیگر بسی زمهریر است و زمستانها

رهایی را اگر راهی ست‏

جز از راهی که روید زان گلی، خاری، گیاهی نیست…‏

نشانیها که می بینم در او بهرام را ماند

همان بهرام ورجاوند

که پیش از روز رستاخیز خواهد خاست

هزاران کار خواهد کرد نام آور

هزاران طرفه خواهد زاد ازو بشکوه

پس از او گیو بن گودرز

و با وی توس بن نوذر‏

و گرشاسپ دلیر شیر گندآور

و آن دیگر

و آن دیگر

انیران فرو کوبند وین اهریمنی رایات را بر خک اندازند

بسوزند آنچه ناپکی ست، ناخوبی ست‏

پریشان شهر ویرام را دگر سازند

درفش کاویان را فره و در سایه ش

غبار سالین از جهره بزدایند

برافرازند…‏

که دارد انتظار هفت تن جاوید ورجاوند

‏ دگر بیزار حتی از دریغا گویی و نوحه‏

چو روح جغد گردان در مزار آجین این شبهای بی ساحل‏

ز سنگستان شومش بر گرفته دل

پناه آورده سوی سایه ی سدری

که رسته در کنار کوه بی حاصل‏

و سنگستان گمنامش

که روزی روزگاری شبچراغ روزگاران بود‏

نشید همگنانش، آغرین را و نیایش را

سرود آتش و خورشید و باران بود

اگر تیر و اگر دی، هر کدام و کی

به فر سور و آذینها بهاران در بهاران بود

کنون ننگ آشیانی نفرت آبادست، سوگش سور‏

چنان چون آبخوستی روسپی. آغوش زی آفاق بگشوده‏

در او جای هزاران جوی پر آب گل آلوده‏

و صیادان دریابارهای دور‏

و بردنها و بردنها و بردنها

و کشتی ها و کشتی ها و کشتی ها‏

‏ و گزمه ها و گشتی ها…‏

درخشان چشمه پیش چشم من خوشید

فروزان آتشم را باد خاموشید

فکندم ریگها را یک به یک در چاه

همه امشاسپندان را به نام آواز دادم لیک

به جای آب دود از چاه سر بر کرد، گفتی دیو می گفت : آه

مگر دیگر فروغ ایزدی آذر مقدس نیست ؟

مگر آن هفت انوشه خوابشان بس نیست ؟

زمین گندید، ایا بر فراز آسمان کس نیست ؟…‏

‏(قصه ی شهر سنگستان- از این اوستا)‏

علی رغم حضور نشانه های مشخص تاریخی و اساطیری، شعر اخوان ترسیمی از روزگار شاعر را نیز با خود ‏دارد. اخوان با این نوع روایت و بهره مندی از عناصر مختلف، از درد خویش سخن می گوید و خواننده ی خویش ‏را نیز به متن آن می برد.‏

منبع: آیینه ای بی طرح(آشنازدایی در شعر شاعران امروز)- انتشارات آیدین- چاپ 1387‏

chelk3.jpg


‏♦ در باره شاعر

‎ ‎مهدی اخوان ثالث : “ شاعر شعر زمستان”‏‎ ‎

مهدی اخوان ثالث در سال ۱۳۰۷ در توس نو مشهد چشم به جهان گشود. پدر او که علی نام داشت، یکی از سه ‏برادری بود که با انقلاب کبیر شوروی به ایران آمد و شناسنامه گرفت، از این رو آنان نام خانوادگیشان را اخوان ‏ثالث به معنی برادران سه‌گانه گذاشتند. در مشهد تا دوره متوسطه ادامه تحصیل داد.از نوجوانی به شاعری روی ‏آورد و در آغاز قالب شعر کهن را برگزید.در سال ۱۳۲۶ دوره هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان برد و ‏همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد. در آغاز دههٔ بیست زندگیش به تهران آمد و پیشهٔ آموزگاری را ‏برگزید.اخوان چند بار به زندان افتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تبعید شد.‏

در سال ۱۳۲۹ بادختر عمویش ایران اخوان ثالث ازدواج کرد.در سال ۱۳۳۳ برای بار چندم به اتهام سیاسی ‏زندانی شد.پس از آزادی از زندان در ۱۳۳۶ به کار در رادیو پرداخت و مدتی بعد به تلویزیون خوزستان منتقل ‏شد.در سال ۱۳۵۳ از خوزستان به تهران بازگشت و این بار در رادیو و تلویزیون ملی ایران به کار پرداخت.در ‏سال ۱۳۵۶ در دانشگاه های تهران، ملی و تربیت معلم به‌تدریس شعر سامانی و معاصر روی آورد.در سال ‏‏۱۳۶۰ بدون حقوق و با محرومیت از تمام مشاغل دولتی بازنشسته شد.‏

در سال ۱۳۶۹ به دعوت خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ ۴ تا ۷ آوریل برای نخستین بار ‏به خارج رفت و سرانجام چند ماهی پس از بازگشت از سفر در شهریور ماه جان سپرد طبق وصیت وی در توس ‏در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.از او ۴ فرزند به‌جای مانده است.‏

مهدی اخوان ثالث نخستین دفتر شعرش را با عنوان ارغنون در سال ۱۳۳۰ منتشر کرد.‏

اگرچه اخوان در دهه بیست فعالیت شعری خود را آغاز کرد، اما تا زمان انتشار سومین دفتر شعرش، زمستان، در ‏سال ۱۳۳۶، در محافل ادبی آن روزگار شهرت چندانی نداشت.‏

با اینکه نخست به سیاست گرایش داشت ولی پس از رویداد ۲۸ مرداد از سیاست تا مدتی روی گرداند. چندی بعد با ‏نیما یوشیج و شیوهٔ سرایندگی او آشنا شد. شاهکار اخوان ثالث شعر زمستان است.‏

شعرهای اخوان در دهه های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ شمسی روزنه هنری تحولات فکری و اجتماعی زمان بود و بسیاری ‏از جوانان روشنفکر و هنرمند آن روزگار با شعرهای او به نگرش تازه‌ای از زندگی رسیدند. مهدی اخوان ثالث ‏بر شاعران معاصر ایرانی تاثیری عمیق دارد.‏

هنر اخوان در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه‌ای به وجود آورد که خاص او بود و ‏اثری عمیق در هم‌نسلان او و نسل‌های بعد گذاشت. ‏