ساختن فیلم مستقلی در باره چه گوارا پس از این همه سال آن هم توسط گروهی درون هالیوود و از همه جالب تر شیوه تولید چریکی فیلم، در این دوره و زمانه کمی عجیب به نظر می رسد. اما سودربرگ و تهیه کننده هایش با ساختن فیلمی آن هم در دو قسمت و به مدت چهار ساعت نشان دادند که گاهی همه چیز ممکن است!
نگاهی به دو فیلم چه گوارا :آرژانتینی و چریک؛ ساخته استیون سودربرگ
بازنمایی شمایل یک انقلابی
قسمت اول(آرژانتینی): مارس 1957،چه گوارا با فیدل کاسترو که در تدارک اعزام گروهی داوطلب برای آغاز نبرد چریکی در کوباست، ملاقات و به گروه وی می پیوندد و در نبردهای مختلف به فرماندهی چریکها می رسد و سرانجام با پیروزهای مختلف آخرین مقاومت های نظامیان را درهم شکسته و پیروزمندانه وارد هاوانا شده و می گوید: “ما در نبرد پیروز شدیم حالا زمان آغاز انقلاب است!“
قسمت دوم(چریک): چه گوارا مخفیانه وارد بولیوی می شود و در روز بیست و ششم یک گروه چریکی سازمان می دهد. با گسترش عملیات چریکی، CIA افسر ارشد خود را برای نابودی چه گوارا به بولیوی می فرستد تا فرماندهی عملیات علیه وی را برعهده بگیرد. در روز 169 رژی دبره تئوریسین چپ فرانسوی که به ملاقات چه آمده بود توسط ارتش دستگیر می شود و از آن پس حملات سنگینی علیه گروه چریکی از زمین و آسمان صورت می گیرد تا بتوانند گروه را محاصره کنند، در روز سیصد و چهلم چه گوارا زخمی،محاصره و دستگیر می شود. به دستور رئیس جمهور بولیوی وی روز بعد تیرباران و جسدش مخفی می شود.
کارگردان: استیون سودربرگ، فیلمنامه: پیتر بوچمن، بنجامین ای ون در وین، موسیقی: آلبرتو ایگلسیاس، تدوین: پابلو زومرئگا، فیلمبرداری: استیون سودربرگ، بازیگران: بنیسیو دلتورو (چه)، فرانکا پوتنته، کاتالینا ساندینو مورنو، تهیه کننده:لارا بیکفورد، بنیسیو دلتورو محصول: 2008 235 دقیقه (هر دو قسمت)
ساختن فیلم مستقلی در باره چه گوارا پس از این همه سال آن هم توسط گروهی درون هالیوود و از همه جالب تر شیوه تولید چریکی فیلم، در این دوره و زمانه کمی عجیب به نظر می رسد. اما سودربرگ و تهیه کننده هایش با ساختن فیلمی آن هم در دو قسمت و به مدت چهار ساعت نشان دادند که گاهی همه چیز ممکن است!
با وجود اینکه بخش هایی از زندگی چریکی چه گوارا بالقوه از نظر سینمایی دارای جذابیت های دراماتیک بسیار است و سرشار از کنش و درگیری است (چنان که کم و بیش در فیلم های پیش تر دیده ایم) اما سودربرگ از سویی تلاش کرده است تا به لایه های روانشناختی چه گوارا نزدیک شود و از سوی دیگر به زمینه های فکری وی. بنابراین بار اصلی فیلم به جای داستان زندگی چریکی چه گوارا که دیگر هر کسی سرفصل های آن را می داند بر روی شخصیت چه گذارده شده است.
از سوی دیگر سودربرگ با انتخاب های خود از فرازهایی از زندگی چه گوارا نشان داده است که اولا برای او موضوع ایده انقلاب همه گیر چه گوارا و زمینه های مختلف آن در دهه شصت از اهمیت بیشتری برخوردار بوده و ثانیا آمریکای لاتین محور اصلی تمرکز وی بوده است.
از همین روست که در ابتدای هر دو قسمت فیلم، سودربرگ بر روی نقشه آمریکای لاتین متمرکز می شود.
با این حال تکیه بیش از حد بر روی ساختار روانشناختی این پرسوناژ کاریزماتیک نتیجه چندان مطلوبی با بازی دلتورو به ویژه در قسمت دوم فراهم نمی آورد زیرا برخلاف قسمت نخست که تا حدودی اکشن بیشتری داشت در این بخش که روزهای پایانی چه گوارا به ویژه اوج خلاقیت تئوریک وی است کمتر نشانی از پرسونای پاردوکسال محبوب ترین چهره نیمه دوم قرن بیستم می بینیم. این شاید بیش از آنکه به فیلم و دلتورو مربوط باشد به پیش انگاره های تماشاگر متوسط یا تیزبین برای دیدن چه گوارایی متفاوت بازگردد، کاری که با چنان گستره ای از احساسات و برداشت های متفاوت بسیار سخت جلوه می کند.
چه گوارا نه تنها شمایل انقلابی/شورشی/ مقدس/آرمانی نسل های بسیاری در تمام نقاط جهان بوده است بلکه بسیاری از برجسته ترین متفکران و اندیشمندان قرن بیستم وی را به عرش برده و او را “کامل ترین انسان عصر” یا “نمادی از یک انقلابی واقعی” خوانده اند. بنابراین ساخت فیلمی مستقل که همه وجوه روشنفکرانه و انقلابی وی را به نمایش درآورد از همان ابتدا چنان سخت به نظر می رسد که به هر روی باید شجاعت استیون سودربرگ را برای این کار آن هم با شیوه ای که کمتر کسی ممکن است ریسک آن را بپذیرد، ستود.
درحالی که در قسمت اول تنوع کنش با استفاده مداوم از زمان سیال و تنوع قالب بندی برای خلق فضای متفاوت، فیلم کمتر فرصت نفوذ به درون شخصیت چه گوارا را دارد اما در قسمت دوم که اغلب زمان آن در دل جنگل های مرموز و لابد وهم انگیزی که در محاصره “دشمن” خود حصاری برای دور ماندن چه و چریکها از مردم شده اند، می گذرد انتظار بیشتری می رفت تا سودربرگ به موضوع فیلم خود نزدیک شود، انتظاری که حداقل برای من چندان برآورده نشد تا بدانم چرا این ”شمایل انقلابی قرن” و این مقدس ترین “شهید” تاریخ انقلاب های بشری، چه ویژگی های دیگری داشته که من ندیده و نخوانده بودم.
در همین قسمت نخست در کنار میزانسن های دینامیک و نورپردازیهای طبیعی فیلم در کوبا، در نماهای نیویورک، سودربرگ از فیلم سیاه و سفید با کنتراست بسیار استفاده کرده که علاوه بر مستندسازی بسیار کنایه آمیز هم جلوه می کند.
با این همه هر دو قسمت چه و به ویژه قسمت اول کاری خلاقه در کارنامه سودربرگ تلقی می شود که با مجموعه ای تقریبا خوب هماهنگ شده از تحقیق و فیلمنامه همراه با دیالوگ های خوب و کلیدی (مثلا وقتی چریک زنی که پنهانی به چه دلباخته از وی می پرسد که آیا وی ازدواج کرده است چه با صمیمت پاسخ می دهد بله و پنج بچه هم دارم!) و تنوع میزانسن و بالاخره موسیقی و تدوین، دیدنی است.
بنابراین تا اطلاع ثانوی فعلا این تنها فیلمی است که ما از این شمایل انقلابی قرن بیستم و حالا قرن بیست و یکم داریم، تا اگر کسی در آینده از ما پرسید چه گوارا کی بود؟ همین را نشان ش بدهیم!
در باره فیلم
استیون سودربرگ هر دو فیلم را با بودجه ای کمتر از صد میلیون دلار ساخته است که رقمی شگفت آور است. تولید کنندگان برای تولید آن بیش از هفت سال به تحقیق و مصاحبه، سفر و بررسی پرداخته اند و سودربرگ نیز تقریبا اغلب آثار نوشته شده در باره چه گوارا و زندگی ش را خوانده است.
وی فیلم را با وعده فروش حق تولید به کانالهای کابلی و از طریق جلب سرمایه گذاری پخش کنندگان ساخته است و یک گروه کوچک نقش تولیدکنندگان اصلی فیلم را برعهده داشته اند.
در ابتدا قرار بود ترنس مالیک که خود یک سال پیش از مرگ چه به عنوان روزنامه نگار در بولیوی حضور داشت فیلم را بسازد که به دلیل مشکلات مالی آن را رها کرد و استیون سودربرگ وارد میدان شد که به کلی مسیر تولید و شیوه روایت آن را تغییر داد.
تمام فیلم در دو دوره 39 روزه در اسپانیا، آرژانتین، پرتوریکو و مکزیک ساخته شده است.
در ابتدا دلتورو و بیکفورد تلاش کردند تا از روی کتاب پرفروش زندگی نامه چه گوارا نوشته آندرسون فیلمنامه ای تهیه کنند اما دو سال گذشت و آنها موفق به این کار نشدند.
در تلاش برای فراهم آوردن مقدمات فیلم، دلتورتو به کوبا سفر کرد که برداشت وی از چه گوارا را تغییر داد زیرا وی در کودکی همیشه تصور یک آدم شرور از وی را داشت ولی اکنون یک انقلابی محبوب را می یافت.
دلتورتو در کنفرانس مطبوعاتی جشنواره کن گفت که اگر در همان زمان به جای چه گوارا بود دقیقا همان کاری را می کرد که او کرده بود.
در همین سفر وی اتفاقی در یک نمایشگاه کتاب با فیدل کاسترو روبرو شده بود و وقتی از ماجرای تحقیق در باره زندگی چه با وی گفته بود فیدل از اینکه بالاخره یک تحقیق جدی در باره زندگی چه گوارا در حال انجام است ابراز خوشنودی کرده بود.
وی با سه بازمانده گروه چریکها در بولیوی و بسیاری از همرزمان چه گوارا در کوبا ملاقات کرد و از مجموعه این سفر ده ها ساعت تصویربرداری کرد.
پس از چند سال بیکفورد و دلتورتو از سودربرگ خواستند تا فیلم را بسازد، سودربرگ از آنها پرسید آیا ما قرار است نقش ناظر را بازی کنیم یا مداخله گر را؟ چون وقتی قرار بود چه گوارا در جایی نقش داشته باشد وی با همه وجود نقش داشت.
پس از آنکه آنها سرانجام بوچمن را برای نوشتن فیلمنامه به استخدام درآوردند، به مدت یک سال پروژه را برای ساخت ترافیک متوقف کردند، فیلمی تحسین شده که چهار جایزه اسکار بهترین کارگردانی (سودربرگ)، بهترین بازیگر مرد نقش مکمل (دلتورتو)، بهترین تدوین و بهترین فیلمنامه اقتباسی را از آن خود کرد و نامزد بهترین فیلم هم بود.
با چنین توفیقی، گروه برای تدارک مجدد پروژه کار خود را از سر گرفت، سرانجام وقتی فیلمنامه حاضر شد سودربرگ تصمیم گرفت آن را به دو قسمت بدل کند.
در نهایت فیلمبرداری فیلم در سال 2007 به پایان رسید و فیلم برای نخستین بار در جشنواره کن 2008 به نمایش درآمد که جایزه بهترین بازیگر مرد را از این جشنواره دریافت کرد و آلیدا مارچ همسر چه گوارا در پیامی این جایزه را به وی تبریک گفت.
فیلم ها در چند جشنواره دیگر نیز جوایزی به خود اختصاص دادند ولی در ایالات متحده، دلتورتو حتی در میان نامزدهای جوایز سالانه اتحادیه بازیگران نیز حضور نداشت.
نمایش فیلم ها با استقبال بسیاری در کوبا و آمریکای لاتین روبرو شد و به ویژه در آرژانتین به مدت یک هفته ترافیک بخش های اصلی بوینس آیرس مختل شد و شهرداری ناچار به وضع مقررات ترافیکی ویژه شد، این فیلم پرفروش ترین فیلم تاریخ این کشور شد و خیابانهای بوینس آیرس با ازدحام بی سابقه مردم برای تماشای فیلم روبرو شد.
در کوبا نیز در روزهای نخست نمایش فیلم صف های طویلی از تماشاگران که ساعت ها در انتظار رسیدن نوبت بودند تشکیل شد. دلتورتو که در افتتاحیه فیلم حاضر بود به مدت ده دقیقه با کف زدن های 2000 تماشاگری که اغلب آنها از همرزمان و انقلابیون دهه شصت کوبا بودند روبرو شد.
در نمایش افتتاحیه فیلم در نیویورک، تماشاگران که برخی بر روی زمین نشسته بودند شعار “زنده باد چه گوارا و زنده باد کوبا” سر دادند و چندین دقیقه سودربرگ و گروه سازنده را تشویق کردند، با این حال برخی دیگر نیز در جلسه پرسش و پاسخ که تا یک بامداد به طول انجامید چه گوارا را تروریست خواندند و سودربرگ در پاسخ گفت: مهم نیست که شما او را چه می نامید اگر او الان زنده بود شاید شما باز هم او را تیرباران می کردید، مهم این است که او ایدئولوژیی داشت و برای آرمانش اسلحه به دست گرفت و جان در راه آن نهاد و ما می خواهیم بدانیم این آرمان چه بود.
نمایش فیلم ها در مجموع در اروپا و آمریکا نیز موفق بود، با این حال به عنوان فیلمی طولانی که مستلزم تماشای هر دو قسمت است بخش اعظم فروش فیلم از طریق پخش کابلی و ویدئو تامین خواهد شد.
منتقدان در برابر فیلم ها واکنش های متفاوتی نشان داده اند ولی اغلب آنها را پسندیده اند و برخی آن را بهترین فیلم سال 2008 دانسته اند.
با اینکه برخی منتقدان آن را شاهکاری ناقص خواندند ولی سودربرگ با کنایه به آنان پاسخ داد که این یک فیلم متفاوت است و تنها سعی کرده است تا به تماشاگر این حس را بدهد که اگر قرار بود زمانی را با چه گوارا سپری کند، چه احساسی داشت.
در باره کارگردان
سودربرگ که تا پیش از این به عنوان کارگردانی پست مدرن و مولف شناخته می شد با ساخت ترافیک (2000)، یکی از خوش ساخت ترین، محبوب ترین و پرافتخارترین فیلم خود، اعتبار بسیاری برای خود دست و پا کرده است.
وی در سال 1963 در آتلانتا متولد شد و تباری سوئدی دارد. وی از نوجوانی با ساخت فیلم های سوپر هشت میلیمتری به فیلمسازی علاقمند شد و از آنجا که پدرش استاد دانشگاه لوئیزیانا بود توانست در پانزده سالگی جایی در پروژه های فیلمسازی این دانشگاه برای خود بیابد و نخستین فیلم شانزده میلمتری اش را بسازد.
وی سپس به هالیوود رفت و مشاغل مختلفی از متصدی کلاکت تا هدایت سیاهی لشگر را تجربه کرد. سرانجام جایی برای آنکه بتواند به عنوان دستیار تدوین گر کارآموزی کند یافت ولی سرآغاز موفقیت وی در کارگردانی کنسرت زنده اعلام نامزدهای جایزه موسیقی گرمی بود که پس از آن نیز کارگردانی تلویزیونی پخش زنده چند گروه راک در سال 1985 را برعهده وی نهادند.
در سال 1989 وی در هشت روز فیلمنامه ای نوشت و بطور مستقل آن را ساخت: سکس، دروغ و نوارهای ویدئو که جایزه نخل طلای جشنواره کن را ربود و سرآغازی برای سینمای مستقل در دهه نود محسوب می شود و در سن 26 سالگی جوان ترین کارگردانی بود که در تاریخ مهم ترین جشنواره سینمایی جهان این جایزه را دریافت می کرد.
کافکا (1991)، پادشاه تپه (1993) و لایه زیرین (1995) سه فیلم بعدی وی بودند که سودربرگ را به عنوان کارگردانی مستقل با سبکی منحصر به فرد مطرح کردند.
دور از منظر (1998) پس از سکس، دروغ و نوارهای ویدئو مهمترین فیلم موفق وی به ویژه در آمریکا بود، فیلم نامزد دو جایزه اسکار و یکی از پرفروش ترین فیلم های سال شد.
سودربرگ سال بعد موفقیتش را با ساخت فیلم ارین بروکویچ تکمیل کرد که با تحسین منتقدان و فروش خیره کننده روبرو شد.
پس از ترافیک، وی دسته یازده نفری اوشن را ساخت که با نقدهای متفاوتی روبرو شد ولی بهرحال در گیشه با وجود حضور سوپراستارهایش فروش خوبی یافت. پس از یک مستند وی بار دیگر به بازسازی یکی از فیلم های مشهور تاریخ سینما پرداخت و این بار به سراغ شاهکار آندره تارکوفسکی رفت: سولاریس که همچنان جورج کلونی در آن نقش اصلی را بازی می کرد ولی با وجود فروش نسبتا خوب، اغلب منتقدان مطرح در برابر آن سکوت کردند.
پس از ساخت اپیزودی از Eros، سودربرگ باردیگر با نقش آفرینی جورج کلونی فیلم دیگری در ادامه دسته یازده نفری اوشن ساخت به نام دسته دوازده نفری اوشن.
حباب (2005) فیلم ویدئویی HD، آلمانی خوب (2006)، دسته سیزده تایی اوشن (2007) فیلم های بعدی وی بودند.
در سال 2007 وی در دو قسمت سرانجام پروژه چه را به پایان رساند و هم اکنون در مرحله تولید خبرچین است که براساس کتابی از کورت ایشنوالد، روزنامه نگار مشهور شکل گرفته است.