تکرار اشتباه

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

دلارا دارابی زن جوانی که در زندان توانست زندگی را با رنگهای روشن نقاشی کند به دار آویخته شد. دلارا به ‏اتهام قتلی که گفته می شود در 17 سالگی مرتکب شده از مدتها پیش به اعدام محکوم شده بود. ایرانیانی که برای ‏رهایی دلارا از اعدام بی وقفه کار کرده اند خبر را نا باوارانه دریافت کردند. هنوز شوک خبر بر آنها مستولی ‏است. ‏

واضح است در ایران قانون قصاص لازم الاجراست. به موجب این قانون هرگاه مسلمانی به قتل برسد مجازات ‏قاتل مرگ است. اما خویشاوندان درجه یک مقتول می توانند در برابر دریافت مبلغی یا ملکی یا بدون دریافت ‏دیناری رضایت بدهند و قاتل را که مدتها در طول دادرسی زندانی است از مرگ برهانند.‏

واضح است در ایران ماده 49 قانون مجازات اسلامی هم لازم الاجراست که تأکید می کند سن ورود به مسئولیت ‏کیفری همان سن بلوغ است. از طرفی تبصره یک ماده 1210 قانون مدنی را داریم که سن بلوغ دختران را 9 سال ‏هجری قمری و پسران را 15 سال هجری قمری تعیین کرده است. با وجود این قوانین لازم الاجرا چگونه می ‏توان زندگی زن جوانی را که به اتهام قتل در 17 سالگی سالها زندانی بوده و در شرایط دشوار زندان با بوم و قلم ‏مو آفریننده تصاویری از زندگی شده نجات داد؟ ‏

از سال 1371 که دولت جمهوری اسلامی ایران به کنوانسیون حقوق کودک پیوست متعهد شد در قوانین داخلی ‏متناسب با حقوق بنیادی کودکان بازنگری کند. تعهدات بین المللی ایجاب می کرد تا ایران در نخستین گام سن ورود ‏به مسئولیت کیفری را که مهمترین حق بنیادی کودکان و نوجوانان است افزایش بدهد و 18 سالگی را به جای آن ‏بگذارد و نسبت به دختر و پسر یکسان ایجاد مسئولیت کند. دولت ایران تاکنون به یک چنین مسئولیتی عمل نکرده ‏و دست همه را برای نجات جان نوجوانانی که زیر 18 سالگی مرتکب جرم قتل می شوند بسته است. به جبران این ‏بی مسئولیتی با اتخاذ تصمیماتی که هرگز جای قانون را نمی گیرد تلاش شده بر نقض حقوق کودک و نوجوان ‏سرپوش بگذارند. از آن جمله دادگاه های اطفال تأسیس کرده اند که هرچند اقدامی مثبت بوده، اما نظر به اینکه سن ‏ورود به مسئولیت کیفری افزایش نیافته، دادگاهها فقط می توانند افرادی را حمایت کنند که اگر دختر هستند کمتر ‏از 9 سال دارند و اگر پسر هستند کمتر از 15 سال. ضمناً مقامات قضایی کشور با ابلاغ بخشنامه ها و ‏دستورالعمل هایی به قضات اندرز داده اند از اعدام زیر 18 ساله ها پرهیز کنند. این اقدامات سطحی است و در ‏محافل بین المللی آنرا به گونه ای برجسته می کنند تا توهم ایفای تعهدات ایجاد بشود. به این ترتیب دولت ایران زیر ‏‏18 ساله ها را (جز در موارد خاص) در سالهای اخیر اعدام نکرده است. اما این رویه از نظر حقوقی گمراه کننده ‏بوده و هرگز از اعدام کسانی که در سنین زیر 18 سالگی مرتکب قتل شده اند خودداری نکرده اند. رویه اینگونه ‏است که نوجوان متهم به قتل و زیر 18 سال را زندانی می کنند. دادرسی و مراحل آن سالها طول می کشد. وقتی ‏حکم بر اعدام نوجوان صادر و نهایی می شود محکوم را همچنان در زندان نگاه می دارند تا اگر 18 ساله نشده به ‏‏18 سالگی برسد. از آن پس هر لحظه ممکن است جوان را اعدام کنند و در محافل جهانی اینگونه وانمود بشود که ‏یک قاتل بالای 18 سال به دار آویخته شده است. ‏

این شگرد را سالهاست فعالان حقوق بشر درون و بیرون کشور افشا کرده اند و محافل حقوق بشری با بحث ‏پیرامون اعدام نوجوانان موجبات اطلاع رسانی را فراهم ساخته اند. یکی از اثرات اطلاع رسانی این بوده که ‏ایرانیان مخالف با اعدام نوجوانان در پرونده های خاصی طومارنویسی می کنند و رهایی جوانی را که زیر 18 ‏سالگی مرتکب قتل شده در خواست می کنند. در مواردی این شیوه به نتیجه رسیده و صاحبان خون از اعدام ‏درگذشته اند و رضایت داده اند. اما این شیوه جای قانون را نمی گیرد و در همه پرونده ها کار نمی کند. ‏

آیت الله شاهرودی که اینک به آخرین روزهای دوره دوم از ریاست خود بر قوه قضاییه می رسد نقشهای تعدیل ‏کننده ای بازی کرده و بی آنکه لایحه قضایی در خصوص موضوع به مجلس بدهد گاهی با صدور دستورالعمل و ‏بخشنامه تلاش کرده اعدام نوجوانی را به تأخیر بیاندازد و اجرای حکم را تعلیق کند تا فرصت جلب رضایت ‏خانواده مقتول فراهم بشود. می دانیم یک چنین رویه ای هم جای قانون را نمی گیرد و در بیشتر موارد بی اثر بوده ‏و در شهرستانها دستورات ریاست قوه قضاییه را به کلی نادیده گرفته اند و به اجرای همان قوانین لازم الاجرا ‏پرداخته اند که در بالا به آن اشاره شد. ‏

قضاتی که بخشنامه ها و دستورالعمل ها را به غفلت می گذارند و قانون را اجرا می کنند البته قابل پیگرد نیستند. ‏اینجا فقط یک نکته باقی می ماند که قابل بحث است: آیا رئیس قوه قضاییه که بر پایه اصل 157 قانون اساسی ‏توسط مقام رهبری برای مدت 5 سال منصوب می شود آن اندازه اعتبار و احترام در مجموعه قضایی کشور ندارد ‏تا اجرای حکم را به احترام او تعلیق کنند؟ آیا ریاست قوه قضاییه که بر پایه اعتماد رهبر برای دومین بار منصوب ‏شده و مدت 10 سال است با حقوق و اختیارات وسیع مندرج در اصل 158 قانون اساسی به عزل و نصب و تغییر ‏محل مأموریت قضات می پردازد، واجب الاحترام نیست؟ آیا امضای مقام رهبری زیر فرمان انتصاب آقای ‏شاهرودی از نگاه قاضی اجرا کننده حکم در دادگاهی که در رشت مستقر است فاقد منزلت و اعتبار است؟‏

اینها پرسشهای بی پاسخی است که با آن روبرو هستیم. برخی به موضوع بدبینانه می نگرند و معتقدند رئیس قوه ‏قضاییه در اعلام نظرات و صدور بخشنامه ها صادق نیست. اگر بود لایحه قضایی تقدیم مجلس می کرد. اینها ‏معتقدند ریاست قوه قضاییه فقط وانمود می کند که با توقف اعدام جوانانی که زیر 18 سالگی مرتکب قتل شده اند ‏موافق است و فضا سازی می کند با هدفهای تبلیغاتی. حال آنکه پشت پرده دست قاضی را باز می گذارد. این نگاه ‏بدبینانه نسبت به آقای شاهرودی هنگامی بیشتر تقویت شده که سنگسار جعفر کیانی در تاکستان قزوین اتفاق افتاد. ‏نظر به این که به کرات بر خلاف خبرهای منتشره پیرامون صدور دستورات آقای شاهرودی، اعدام و سنگسار ‏صورت گرفته است، اینک دو نظریه پیرامون قوه قضاییه در چالش با یکدیگر قرار گرفته اند. اعدام دلارا دارابی ‏هر چند دلخراش بود، از این حیث که به دو نظریه مورد اشاره مجال رشد می دهد تا بهتر وضعیت قضایی کشور ‏را بررسی کنند ثمرات سودمند در پی دارد. ‏

یک نظریه این است که رئیس قوه قضاییه و امضای مقام رهبری ذیل حکم انتصاب ایشان از سوی قضات کشور ‏فاقد ارج و احترام است. نظریه دیگر اینکه در ایران قوه قضاییه واحدی وجود ندارد. در قوه قضاییه تقسیم قدرت ‏شده است و هر بخش آن در اختیار یک کانون قدرت سیاسی، اقتصادی یا نظامی است. طبعاً رئیس قوه قضاییه بر ‏همه این بخشهای زیر سلطه کانونهای قدرت، ریاست ندارد و فقط بخش کوچکی از قوه قضاییه زیر فرمانش است. ‏بخشی که از حیث تصمیم گیری چندان واجد اهمیت نیست. ‏

چالش این دو نظریه با یکدیگر آینده ساز است. اما چیزی از درد و اندوه جانکاه ایرانیانی که دلارا را به خاطر ‏شکیبایی و منش هنرمندانه اش در زندان بسیار دوست داشتند و او را سزاوار اعدام نمی دانستند نمی کاهد. ‏

اینک پرسشهای بسیار دیگر طرح می شود. اگر منظور از مجازات یک نوجوان تربیت اوست، این نتیجه در ‏پرونده دلارا حاصل شده بوده است. مقامات رسمی خواهند گفت ملزم به اجرای قانون قصاص هستند. در این ‏صورت هم اگر فرض کنیم قانون قصاص وحی آسمانی است و آقایان نمی توانند دست به ترکیبش بزنند، تغییر سن ‏بلوغ و سن ورود به مسئولیت کیفری که کاری است ممکن و شدنی. اگر بخواهیم به زبان تدوین کنندگان قوانین ‏امروز ایران موضوع را بشکافیم، تا جایی که می دانیم سن بلوغ مورد اختلاف فقها است و در تمام مواردی که ‏اختلاف نظر فقها در موضوعی واحد محرز است، بازنگری در قانون به لحاظ شرعی هم منعی ندارد. ‏

دلارا در 17 سالگی که سهل است، اگر در 10 سالگی هم مرتکب قتل شده بود می توانستند او را تا سن 18 ‏سالگی در زندان نگاه دارند و پس از آن طبق ماده 49 قانون مجازات اسلامی و تبصره یک ماده 1210 قانون ‏مدنی اعدام کنند. ‏

چاره ای اساسی باید اندیشید. رئیس قوه قضاییه ممکن است برخلاف شایعات حسن نیت داشته باشد، ولی چه فایده ‏که بر قلمرو حاکمیت خود تسلط ندارد. استناد به استقلال قاضی در پرونده دلارا و نظایر آن قابل قبول نیست. بی ‏خبری رئیس قوه قضاییه از اجرای اعدام باور کردنی نیست. رئیس قوه قضاییه که منصوب مقام رهبری است و ‏می تواند قضات را به سلیقه خود عزل و نصب و جابجا کند چگونه در یک چنین پرونده هایی فاقد اثر می شود؟ آیا ‏قاضی از عاقبت نافرمانی که می تواند عزل یا تغییر محل مأموریت او باشد نمی هراسد؟ قاضی مستقل کسی است ‏که نمی توانند به سهولت او را عزل یا جابجا کنند. قاضی اجرا کننده حکم اعدام دلارا که مستقل نبوده است. اصل ‏‏158 قانون اساسی برای این قاضی و دیگر قضات استقلال باقی نگذاشته است. چگونه است که برخی قضات می ‏توانند برخلاف خواست رئیس قوه قضاییه که گاهی برخی ملاحظات بین المللی را در نظر می گیرد اقدام کنند؟ چه ‏اتفاقی افتاده که پرونده های حساس با تأثیرات و تأثرات انسانی که در عرصه بین المللی مطرح است ناگهان توسط ‏یک قاضی شهرستانی درست در نقطه مخالف نظر اصلاحی رئیس قوه قضاییه بر خلاف مصالح و منافع ملی ‏کشور به پایانی چنین دردناک می انجامد؟ پایان دردناک پرونده جعفر کیانی و تصاویر خون خشک شده او ‏پیرامون گودال سنگسار را از یاد نمی بریم که بر حیثیت ملی ایران خدشه وارد ساخت. ‏

این پرسشها را سخنگویان رسمی نمی توانند پاسخ بدهند. مسئولیت پاسخگویی با رئیس قوه قضاییه و دیگر کسانی ‏است که هم شأن او هستند. مردم از آنها مسئولیت می خواهند. کسانی که از دلارا دفاع کرده اند بر جنایت صحه ‏نمی گذارند. بلکه بر آن نظام قانونی و قضایی خرده می گیرند که سن ورود به مسئولیت کیفری را بر خلاف عرف ‏جامعه ایران و عرف بین الملل کمتر از 18 سالگی قرار داده است. ظلم و بیداد در این قانون نهفته است. ‏