رؤیایی شیرین و دور از دست
تازه شدن دیدار با او که فرصت مطالعاتی انجمن قلم، حدود یک سال و نیم زودتر از من شامل حالش شده بود و شعرخوانیاش به زبان انگلیسی در همایش “آیکورن” بروکسل، خاطرات شبهای شعری به یادماندنی نظیر شبهای فراپویان، معیار، کلک و… را برایم زنده کرد که از آغاز دوران ریاست جمهوری احمدینژاد، برای شاعران ایرانی به یک رؤیا تبدیل شده است، رؤیایی شیرین و دور از دست.
پگاه احمدی - شاعر و منتقد ادبی - متولد سال 1353 در تهران و دانش آموختهی زبان و ادبیات فارسی است. پیشینهی فعالیتهای قلمی او در حوزهی ادبیات به سالهای آغازین دههی هفتاد و انتشار آثاری مشتمل بر شعر، ترجمهی شعر و نقد ادبی در روزنامهها و ماهنامههای ادبی ایران بازمیگردد. از این شاعر تا کنون چهار مجموعهی شعر، دو عنوان ترجمهی شعر و یک اثر پژوهشی دربارهی شعر زنان ایران منتشر شده است و آثارش همواره نقد و نظرهای بسیاری از منتقدان شعر را برانگیخته است. پگاه احمدی عمدتاً در اشعارش به برجستهسازی عناصر ملی، میهنی، بومی و مرتبط با تاریخ ایران میپردازد و در این راستا اغلب با بهکارگیری واژگان آرکائیک و ایجاد پیوند میان زبان امروزین و زبان ادبیات متقدم، شمائی از اشعاری اجتماعی - انتقادی - تاریخی را به دست میدهد و گونهای زبان شاعرانه را رقم میزند که مختص به خود اوست. پگاه احمدی از سال گذشته تا کنون به دعوت انجمن جهانی قلم در فرانکفورتِ آلمان سکونت دارد و به تازگی آخرین مجموعه از سرودههای خود را با نام “ سردم نبود ” توسط نشر سوژه در آلمان به چاپ رسانده است.
دو شعر از پگاه احمدی
مردن به وقتِ تیرآهن
صورتم را محکم به این مجسمههای سفید ببندم
کبوتران مرا بخورند
از سینهام نفت بیرون میزند
و سینمایی که عاشقش بودم
تیرباران شده
زخمت را از گیجگاه من بیرون نکش!
ما انارهای منفجری بودهایم
در مرزهای بی تسکین،
از انگشتهایمان
وقت ِ نوشتن، اشک میآمد!
نه! زخمت را از گیجگاه من بیرون نکش!
هوا پُر از صفی ست که میرود رویاهایش را به جنگ ببازد!
کافههای سرخاش را روشن کند
وَ روی عرصهی سیمرغهای آدمخوار
بلند بنویسد: کرانهی “آواتار”!
من به استعاره امید ندارم
تنها دیوارم را با دیوانگی از این حروف، جدا کردهام
مردن به وقت تیرآهن!
به وقتِ من
که اطراف این النگوهای زخم منفجر شدهام
مردن به وقت جان
به وقت “آفتابکاران”
ای تابیده بر جدار خیابان!
زخمت را از گیجگاه من بیرون نکش
هوا نبود، قصه نیست
تنها سینهی من است که سینما به سینما جِر میخورَد!
در این شراب، شاهرگم را میزنند.
عید
ارغوان! شاخه ی همخونِ جدا مانده ی من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا
یا گرفته ست هنوز ؟
ه.الف.سایه
جز درد / درد / درد…
تمام پرده خانه های شاه عباسّی ِ شما سرد است
هوا در است وُ من،دربست،
حافظه ی زخمِ زنگ
که پشت ِ جمعه اش تکبیر
با حُکم ِ تیر می آمد!
در این هوای ابد
توپخانه تبعیدی ست
از قندهار تا غدغن،
عیدم قُرُق
وَ میله میله،آنطرف ِ آسمان ِ تهران
جان
یعنی “ارغوان”
که سبز وُ سرخم بلند
هق هق کند؛
هوا دروغ بود وُ دری نیست.