هنر نفت ایرانیان است و بس

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

من گاهی یادم می رود، آنکه می گویند مهره مار دارد بد است، یا آنکه می گویند سق اش سیاه است؟ به هر حال این وزرا و مسوولان کشور یا مهره مار دارند، یا سق شان سیاه است، به محض اینکه دست روی چیزی می گذارند، فوری بالا می رود. البته اینجا خانواده نشسته و طبیعتا من منظور بدی ندارم، ولی خودتان بگوئید، این وزرای کشور چرا تا می گویند قیمت چیزی بالا نخواهد رفت، از همان فردا قیمت همان چیز می رود بالای برج میلاد. مثلا همین آقای رئیس جمهور، هنوز حرف ویلاباغ از دهانش درنیامده بود و جمله اش که برای همه ویلاباغ می سازیم تمام نشده بود که قیمت زمین و مسکن و اجاره و آجر و تیرآهن و شن و ماسه و قیر و گونی همه با هم رفت بالا، باز خوب است که قیمت ماله بالا نرفت، وگرنه کسی نمی توانست این همه آمار گرانی را ماله کشی کند. یا آن یکی رئیس مرغ مملکت هنوز نگفته بود مرغ گران نمی شود که مرغ هم از سبد ارزاق کشور بال بال زد و رفت بیرون. حالا هم که وزیر نفت گفته قیمت بنزین گران نمی شود. برادر من! عزیز من! ای رستم خان که اسلحه ات همان نفت است و بس، بقول شاعر جدید الشعر “ هنر نفت ایرانیان است و بس” نمی شد لال بشوی و نگوئی بنزین گران نمی شود؟ از فردا بیا و ببین قیمت بنزین سر به کجاها که بزند؟

 

تحریم کنید تا کامروا شوند

خیلی خوش پروپاچه اند لب جوب هم می نشینند، حداقل می خواهی لب خلیج فارس بنشینی لطف کن و پیژامه ای، دشداشه ای، ملافه ای، چیزی دورت بپیچ لااقل از آن قد و بالای جیگر مردم حال شان زیادی خوب نشود. از یک طرف برادران سپاه و وزرا و روسای مملکت روزی 26 ساعت دعا می کنند که غربی های الکی و شرقی های الکی بقول محسن نامجو ما را تحریم کنند و ما به خودکفایی برسیم و خود بخود کف کنیم و لااقل خودمان را حالا که لب جوب نشستیم خودمان را با همان کف بشوئیم، از طرف دیگر از زمین و آسمان گله و شکایت می کنند که چرا غربی های خائن ما را تحریم کردند. حالا هم که تحریم نفتی اروپا هم شروع شده است و شده مصیبت عظمی. آقای جواد کریمی قدوسی گفته است: “ کشورهای منطقه باید اروپایی ها را ملزم کنند که دست از تحریم ما بردارند.” ما که نفهمیدیم منظورشان کدام کشورهای منطقه است؟

رفتم می پرسم: منظورتان کویت است؟

می گوید: نه بابا جان! کویت که خودش پایگاه نظامی دشمن است.

می پرسم: منظورت امارات متحده عربی است؟

می گوید: نه عزیز من! امارات متحده عربی که خودش می خواهد جزایر ما را بگیرد.

می پرسم: منظورت از کشورهای منطقه بحرین است؟

می گوید: نه پدر جان! بحرین که استان خودمان است، حالا دو روز است رفته سر کوچه نان بخرد که نمی تواند ادعای استقلال کند، منطورمان بحرین نیست.

می پرسم: منظورت یمن است؟

می گوید: یمن که دشمن اصلی ماست و طرفداران ایران را دستگیر و زندانی می کند.

می پرسم: فهمیدم، پس منظورت از کشورهای منطقه عربستان سعودی است.

بروبر نگاهم می کند و می گوید: عربستان سعودی که می خواهد به ایران لشگرکشی کند و حجاج ایرانی را هم راه نمی دهد، آن وقت بیاید و علیه تحریم ما به اروپا فشار بیاورد.

می گویم: آهان، متوجه شدم، منظورت عراق است که باید به اروپا فشار بیاورد.

نگاهی می کند و می گوید: عراق که خودش پایگاه آمریکاست و هنوز سربازان آمریکایی دارند توی بغداد جفتک چارکش بازی می کنند، آنوقت بیاید علیه تحریم ما به اروپا فشار بیاورد، این ها اگر خودشان ما را تحریم نکنند بخاطر ما فشار نمی آورند.

می پرسم: پس منظورت سوریه است؟

می گوید: آخه مرد حسابی! اروپایی ها بخاطر سوریه به ما فشار می آورند، آن وقت سوریه به اروپا فشار بیاورد که تحریم را از ما بردارد؟

می پرسم: فهمیدم، من چقدر احمق بودم، پس منظورت ترکیه است؟

می گوید: نه عزیز جان! ترکیه توی سرت بخورد، ترکیه خودش دشمن ماست و به سوریه حمله نظامی می کند، آن وقت طرف ما را بگیرد.

به بالا و پائین نقشه نگاه می کنم و می گویم: نکند منظورت این است که جمهوری آذربایجان برای جلوگیری از تحریم ایران به اروپا فشار بیاورد؟

می گوید: تو انگار اصلا سیاست حالیت نیست، جمهوری آذربایجان همین که پایگاه اسرائیل نشود و فردا تبریز و اردبیل را نچسباند به باکو و نخجوان، شانس آوردیم.

می پرسم: ای ناقلا، نکند منظورت افغانستان است که باید به اروپا فشار بیاورد؟

می گوید: پدر جان! این افغانستان اگر ایران سکه بهار آزادی بود و افتاده بود کف زمین، می فروختش به اروپایی ها پولش را به یک زخمی می زد.

چشمم را نازک می کنم و می گویم: برادر من، عزیز دل! من که همه کشورهای منطقه را گفتم، نکند منظورت پاکستان است که باید به اروپا فشار بیاورد که دست از تحریم ایران بردارند.

می گوید: بابا دیپلماسی! این حرفها چیست که می زنی؟ این پاکستان اگر به اروپا فشار نیاورد که به ما حمله کنند شانس آورده ایم.

می خواهم یواشکی زیر گوشش یک چیزی بگویم که چنان عصبانی به من نگاه می کند که دیگر یادم می رود می خواستم چه بگویم. هر طرف را در منطقه نگاه می کنم پر از تپه هایی است که آقای رئیس جمهور یک دور رفته و آنجا غذای حاجت زیادی خورده، حالا یکی باید به اینها بگوید اگر به اروپایی ها فشار نمی آورید لطفا خودتان به ما حمله نکنید، خدا از همسایگی کم تان نکند.

 

برای دیدن آقا، مهدی بیا مهدی بیا

امام جمعه موقت تهران، که از سال 1358 تا امسال دقیقا 33 سال می شود که دویست نفر موقتا امام جمعه تهران هستند، گفت: “ آیت الله خامنه ای به صورت مکرر خدمت امام زمان تشرف داشته، اما امام ایشان را نشناخته است.”

 

مکان: جاهای مختلف، زمان: سالهای مختلف

یک مرد سفیدپوش با یک شال سبز در حال آماده شدن برای نماز در حرم امام رضاست، آیت الله خامنه ای به او نزدیک می شود.

خامنه ای: سلام علیکم، من شما رو قبلا دیدم، خداوند به من لطف داشت که دوباره شما رو می بینم. اسم حضرتعالی چی بود؟

امام زمان: من مهدی هستم، شما؟

خامنه ای( هیجان زده می شود): من علی هستم، مرید و پابوس همیشگی شما.

امام زمان: کدوم علی؟ علی که خادم مسجده؟

خامنه ای: نه حضرت، جانم به فدای شما، من علی هستم، رهبر فرزانه کشور خودتون.

امام زمان: شیخ علی تهرانی یادمه، مشهدی بود، اونم یه مدتی در جایی با من بود، بعدش بهتر شد، قبلا همین حرم می اومد نماز می خوند.

خامنه ای: ایشون شوهر خواهر منه، البته عاقبت بخیر نشد. من علی خامنه ای هستم.

امام زمان: یادم نمی آد، شما از خامنه تبریز هستید، فامیل میرحسین موسوی؟

خامنه ای: نه حضرت، ایشان نخست وزیر من بود، البته ایشان هم عاقبت بخیر نشد.

امام زمان: شما شغل تون چیه؟

خامنه ای: من خاک پای شما هستم. ارادتمند، سید علی کوچک شما.

امام زمان: حالا اینقدر تعارف می کنی که من نفهمم شغل ات چیه، دو کلمه راحت بگو شغل ات چیه، منم بفهمم با کی طرفم.

خامنه ای: من بنده علیل و ذلیل خدا علی هستم….

امام زمان نگاهی به سروپای او می کند: علیل و ذلیل چیه؟ نکنه پول می خوای؟

خامنه ای: البته هر چه شما بدهید نعمتی است، ولی من رهبر جهان اسلام هستم.

امام زمان: خدا بهت سلامتی بده، انشاء الله شما هم خوب می شی، اینجا خیلی ها اومدن شفا گرفتن، گریه بکنی انشاء الله دردت رو امام رضا درمان می کنه.

خامنه ای: البته در نماز شب تضرع زیاد می کنم و دائم به فکر شما هستم.

امام زمان: ببین، حاجی، یا اسم و فامیل ات رو درست بگو، یا دست از سر من بردار.

خامنه ای: البته مزاحم نمی شم، می دونم برای حضرت شما مراجعه زیاده، من عرض کردم سید علی خامنه ای رهبر نظام جمهوری اسلامی هستم.

امام زمان نگاهی به او می کند: خوب! من شاه دیدم، ناپلئون دیدم، رضا شاه دیدم، ولی هنوز رهبر ندیدم، حتی استالین هم دیدم، ضمنا منم امام زمان هستم، حالا چی کار داری؟

خامنه ای( تنش به لرزه می افتد): شاه، ناپلئون، رضا شاه، حتی استالین، حضرت شما همه جا هستی، یا مهدی! من می دونستم، قلبم گواهی می داد، آورین آورین.

امام زمان: خوب، حالا دیگه برو بذار ما به نماز خودمون برسیم.

خامنه ای: حضرت، چشم، من می رم، ولی شما به من یک نصیحتی بکنید، با گوش جان می شنوم، با تمام وجود می شنوم.

امام زمان: حاجی! دروغ نگو، خناق که نمی گیری، یعنی چی یه کاره اومدی می گی من رهبر جهان اسلام و رهبر نظام هستم، دروغ نگو.

خامنه ای: چشم، دروغ نمی گم( زیر لب می گوید) فحش از دهن تو طیبات است، خداوند سایه شما رو از سر ما کم نکنه.

امام زمان: باشه، می گم کم نکنه. حالا دیگه برو، خیلی مزاحم من شدی.

خامنه ای عقب عقب دور می شود و سعی می کند شناخته نشود و بیرون می رود. در همین موقع مردی با کت و شلوار از راه می رسد و می گوید: حاج میتی، نمازتو خوندی؟

امام زمان: نه بابا، رهبر کبیر انقلاب مزاحمم شده بود، نگذاشت نمازم رو بخونم.

مرد می گوید: باشه، زود نمازتو بخون دیگه. هر دفعه می آرم ات اینجا، یا شاه رو می بینی یا امام حسین رو، دیگه رهبر انقلاب نوبرشه. زودتر نمازت رو بخون بریم، دکتر منتظرته، باید زودتر برگردی تیمارستان، دواتو بخوری زود بخوابی. فردا صبح باید ظهور کنی، خواب می مونی ها!

امام زمان نمازش را می خواند و با مامورش به طرف آمبولانس تیمارستان می رود.