می زنم من گر ره خلق ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق
خبر بیش از یک جمله نیست. دست و پای پنج نفر را در زاهدان به جرم سرقت قطع کردند.این جمله ی اخباری کوتاه اما می تواند خواب را از چشمان آدمی برباید.می تواند ساعت ها ذهن ما را به خود مشغول کند و آرامش ما را مغشوش و مخدوش سازد.کلمات بسیاری در مغزم آمد و شد می کنند.حقوق بشر، کرامت انسان، خلیفه الله، گناه، جرم، تناسب، قانون، اصلاح، وکیل، پرتاب از کوه، سنگ سار، …
می گویند اینان قطاع الطریق بوده اند، چون حرامیان راه بسته اند و راه زنی کرده اند.نا خود آگاه یاد سخن ابوذر غفاری می افتم، هر چند سال هاست که این شعارها جذبه و جذابیت پیشین خود را برایم از دست داده اند: “در شگفتم از کسی که در خانه اش نانی نمی یابد و با شمشیر آخته اش بر مردم نمی شورد”. آن کس که در سفره اش نشانی از نان نمی یابد و سر پناهی جز سقف آسمان ندارد، عجب مدار که بر خلق خدا حمله برد تا نانی به زور بستاند.آنچه عجیب است و حیرت افزا، غفلت زعمای امور است در فراهم آوردن امکانات معیشتی مردم، که از قدیم گفته اند:شکم گرسنه ایمان نمی شناسد.آن غول مهیب انسان کش که مستحق قطع دست و پا است فقر است.فقری که ره زن جسم و جان آدمیان است.بریدن دست و پای انسان ها، پاک کردن صورت مسئله ای است که خود طراح آن بوده ایم.آن که حکم به قطع دست و پا می دهد گویا درس “اکل میته” را فراموش کرده است.درسی که به او آموخته است، آن جا که گرسنگی به شکار جان آدمی آمده، می توان از گوشت مردار نیز ارتزاق کرد.
از ضرورت هست مرداری مباح
بس فسادی کز ضرورت شد صلاح
کدام لقمه ی نانی را در سفره ی او گذاشته اند، که او به سفره ی دیگران یغما برده است؟ او را مشغول کدام پیشه کرده اند که او راه زنی را بر گزیده است؟ بریدن دست و پا چاره ی کار نیست. او اگر از این پس بخواهد نان از عمل خویش خورد با کدام دست و پا این کار میسر است؟ آیا این گونه حل کردن یک مسئله، مسائل غامض و لاینحل دیگری را بر جای نخواهد گذاشت؟
از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد؟
منبع: وبلاگ حقوق بشر و فردگرایی