سه شعر از ناتالی حنظل
ترجمه از: بهار عبدی- فرشاد سنبلدل
پاهای کوچک
مادری به مادر دیگر نگاه میکند
- دریایی از تنهای کوچک
سوخته یا از تن جدا شده سر
پراکنده -
و میپرسد: چطور برای این سوگواری کنیم؟
غزه
روزگاری در یک باریکهی کوچک
حفرههایی تیره و تاریک دلها را میبلعیدند
و بچهای به بچهی دیگر میگفت: نفست را ببُر
هر گاه که باد شبانه
دیگر آن سرزمین آرزوهات نیست
غزه
من مردهام قبل از آنکه زندگی کنم
یکبار دیگر در گوری زندگی کردهام
حالا میگویند بزرگ نیست آنقدر که
جمیع اموات مرا در خود جای دهد
منبع: ادبیات ما