فیلم روز ♦ سینمای جهان‏

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی

ژانویه 2009 در تاریخ سینمای هزاره جدید به عنوان ماهی پر بار و آکنده از فیلم های ماندگار نامیده خواهد شد. ماهی ‏که انبوهی از فیلم های مهم سال به شکلی افشرده در آن اکران شدند. فیلم های اسکاری چون کتاب خوان و میلک که به ‏دلیل اهمیت موضوعی شان، بعدها به عنوان نقاط عطفی در تاریخ سینما از آنها یاد خواهد شد. با انتخاب هفت فیلم از ‏میان انبوه آثار با ارزش به نمایش در آمده، به پیشواز هشتاد و یکمین اسکار رفته ایم… ‏
‎ ‎
‏ معرفی فیلم های روز سینمای جهان ‏‏

thereader.jpg
‏ کتاب خوان‎‎‏ ‏The Reader

کارگردان: استیون دالدری. فیلمنامه: دیوید هر بر اساس کتاب برنهارد شلینک. موسیقی: نیکو موهلی. مدیر فیلمبرداری: ‏راجر دیکنز، کریس منگس. تدوین: کلر سیمپسون. طراح صحنه: بریجیت بروخ. بازیگران: راف فاینس[مایکل برگ]، ‏کیت وینسلت[هانا اشمیتز]، دیوید کراس[مایکل برگ جوان]، ژینت هاین[بریگیت]، برونو گانز[پروفسور روئل]، ‏سوزانه لوتر[کارلا برگ]، آلیسا ویلمز[امیلی برگ]، فلوریان بارتولومی[تامس برگ]، فردریک بکت[آنگلا برگ]، ‏ماتیاس هابیخ[پیتر برگ]. 124 دقیقه. محصول 2008 آمریکا، آلمان. نام دیگر: ‏Der Vorleser‏. نامزد اسکار بهترین ‏فیلمبرداری-بهترین کارگردانی-بهترین فیلم-بهترین بازیگر زن نقش اصلی و بهترین فیلمنامه اقتباسی، نامزد جایزه ‏بهترین فیلمبرداری از اتحادیه فیلمبرداران آمریکا، نامزد جایزه بفتا برای بهترین فیلمبرداری-بهترین کارگردانی-بهترین ‏فیلم-بهترین فیلمنامه اقتباسی-بهترین بازیگر زن نقش اصلی، برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل/وینسلت و نامزد 3 ‏جایزه دیگر از مراسم منتقدان سینمایی رسانه ها، برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل/وینسلت و نامزد جایزه بهترین ‏بازیگر تازه کار.کراس از مراسم انجمن منتقدان شیکاگو، برنده جایزه گولدن گلاب بهترین بازیگر زن نقش اصلی و ‏نامزد 3 جایزه دیگر، برنده جایزه سیه را برای جوانان/کراس از مراسم نجمن منتقدان لاس وگاس، نامزد جایزه بهترین ‏بازیگر زن سال از مراسم انجمن منتقدان فیلم لندن، نامزد جایزه ساتلایت برای بهترین بازیگر زن-بهترین کارگردانی-‏بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه اقتباسی، نامزد جایزه بهترین بازیگر زن از مراسم اتحادیه بازیگران، نامزد جایزه بهترین ‏فیلمنامه از مراسم فیلمنامه نویسان‎ USC‎‏. ‏

سال 1958، آلمان پس از جنگ جهانی دوم. مایکل برگ نوجوان با هانا اشمیتز که دو برابر سن وی را دارد، برخورد ‏کرده و در مدتی کوتاه با هم رابطه عاشقانه پیدا می کنند. کشف علاقه هانا به شنیدن قصه هایی که مایکل از روی کتاب ‏برای وی می خواند، باعث عمیق تر شدن رابطه آن دو می شود. اما یک روز هانا محل سکونت خود را تخلیه کرده و ‏ناپدید می شود. هشت سال بعد، مایکل دانشجوی رشته حقوق شده و استادش وی را به همراه دیگر شاگردانش برای ‏تماشای محاکمه چند نفر از جنایت کاران جنگی نازی می برد. در دادگاه مایکل بار دیگر هانا را می بیند، ولی این بار ‏لباس محکومان را به تن دارد. هانا که در زمان جنگ نگهبان بازداشتگاه بوده، متهم به همدستی در مرگ ده ها انسان ‏است. همدستانش نیز برای خلاصی از مجازات های سنگین نقش وی را در ماجرا پر رنگ تر جلوه می دهند. هانا بعد ‏از امتناع از آزمون بررسی دست خط، اتهام را پذیرفته و به زندان ابد محکوم می شود. تنها مایکل از راز او باخبر ‏است. ولی کوششی برای نجات وی نمی کند. اما مدتی بعد بسته ای به دست هانا می رسد…‏

‏ چرا باید دید؟ ‎‏

استیون دیوید دالدری متولد 1961 دورست، انگلستان و فارغ التحصیل دانشگاه شفیلد؛ پیشینه ای درخشان در تئاتر دارد. ‏دو بار جایزه لارنس اولیویر را دریافت کرده و جایزه تونی را برای کارگردانی نمایشنامه ‏An Inspector Calls‏ جی. ‏بی. پریستلی به دست آورده است. اما تماشاگر ایرانی او را با دومین فیلمش-ساعت ها- می شناسد. در حالی که اولین ‏فیلمش بیلی الیوت-درباره پسر 11 ساله یک معدنچی که استعدادی شگرف در زمینه رقص دارد- نه فقط موفق شده بود ‏در گیشه درآمدی هنگفت کسب کند، بلکه سیلی از جوایز-از جمله نامزدی اسکار- را به سوی سازنده اش سرازیر کرده ‏بود. فیلم دومش ساعت ها به دلیل اقتباس هنرمندانه اش از کتاب دیوید کانینگهام و سه شخصیت مونث آن-از جمله ‏ویرجینیا ولف- با تحسین منتقدان و استقبال گرم تر جشنواره ها روبرو شد و اسکاری هم برای نیکول کیدمن به ارمغان ‏آورد. با این چنین پیشینه ای از فیلمساز کم کار و گزیده کاری چون دالدری، کتاب خوان که بر اساس کتابی مشهور به ‏همین نام نوشته پروفسور حقوق آلمانی و قاضی مشهور برنهارد شلینک ساخته شده، بایستی پیش از دیدن نیز کنجکاوی ‏و اشتیاق هر سینما دوستی را تحریک کند. ‏

کتاب خوان که در سال 1995 در آلمان منتشر شد، با مسائل مختلف نسل پس از جنگ آلمان سر و کار دارد که مهم ‏ترینش را می شود هولوکاست(همه سوزی) یهودیان دانست. اما انگشت روی مسائل ریزی می گذارد که نمی شد در ‏فردای جنگ جهانی دوم و آغاز محاکمات جنایتکاران نازی بر زبان راند. مردان و زنانی که با حرارت و اشتیاق به ‏دنبال عدالت بودند، قادر به درک و تحلیل دقیق و از همه مهم تر انسانی مدارک و شواهد در دسترس نبودند. عدالت شان ‏قربانی می خواست و کتاب خوان می خواهد بگوید همان طور که هانا اشمیتز خود را قربانی شرم خویش از بی سوادی ‏می کند، کلیت مردم آلمان نیز برای رهایی از شرم تاریخی شان در همدستی حتی خاموش با هیتلر-چیزی که یکی از ‏دانشجویان پروفسور روئل به او می گوید- به سرعت قربانیانی یافته و همچون بز طلیقه با آنان رفتار کردند. ‏

برگردان 32 میلیون دلاری دالدری نیز به ما می گوید نسل بعد از جنگ به دنبال بلاگران بود. نسلی که به نوبه خود ‏بعدها برای رهایی از شرم شخصی و تاریخی اش کوشش هایی نه چندان جدی برای رهایی وجدانش صورت داد. مایکل ‏برگ جوان شاهد محاکمه هانا اشمیتز می شود، ولی با وجود وقوفش بر رازی که افشای آن می تواند موجب رهایی اش ‏شود، سکوت می کند. او نیز با تفکر توده ای همراه می شود و سال ها بعد با پر کردن نوارهای کاست از کتاب های ‏مشهور ادبیات جهان با صدای خودش و فرستادن آنها به هانا در صدد تسکین وجدان خویش برمی آید. اما او نیز به سهم ‏خود موجب نابودی انسانی به عنوان نماینده نسلی می شود که عشق را به وی ارزانی داشته بود. هانا در زندان می ‏میرد، ولی مایکل سرانجام از اسارت در زندان شرم خود رهایی می یابد. دخترش را که با وی رابطه گرمی ندارد، به ‏سر مزار هانا می برد تا با وی از زنی سخن بگوید که اولین قطرات شهد عشق را به کامش ریخته بود و هیچ کس ‏نتوانست بعدها جای او را در زندگیش پر کند. دالدری به تماشاگرش می گوید که باید قبل از اینکه دیر شود، دست به کار ‏شد. میراث معنوی خود را بازیافت، با مایه های ننگ گذشته عاقلانه کنار آمد و منکر میراث انسانی گذشتگان که در ‏کتاب ها برای ما به جا گذاشته اند، نشد!‏

کتاب خوان در کنار موضوعی چنین مهم و تاریخی که از دیدگاه یک حقوق دان برجسته روایت شده، ستایشی از کتاب و ‏کتابخوانی است. ستایش نامه ای برای ادیسه، هکلبری فین و آنتوان چخوف و با بانو با سگ ملوس اش. و با چشم پوشی ‏از گریم نه چندان خوب کیت وینسلت، یک بازی درخشان از وی را به نمایش می گذارد که می تواند او را به جایزه ‏اسکار برساند. کتاب خوان یکی از بهترین فیلم های فصل است که تماشای آن برای هر جویای حقیقت ضروری است. ‏گشودن رازهای سر به مهری که خیلی ها-از جمله خود ماها- شهامت رویارویی با آن نداشتیم!‏
ژانر: درام، عاشقانه، مهیج، جنگی. ‏

milk.jpg
‏ میلک‎‎‏ ‏Milk

کارگردان: گاس ون سنت. فیلمنامه: داستین لنس بلک. موسیقی: دنی الفمن. مدیر فیلمبرداری: هریس ساویدس. تدوین: ‏الیوت گراهام. طراح صحنه: بیل گروم. بازیگران: شون پن[هاروی میلک]، امیل هیرش[کلیو جونز]، جیمز ‏فرانکو[اسکات اسمیت]، جاش برولین[دان وایت]، ویکتور گربر[شهردار جورج ماسکونه]، دنیس اوهارا[سناتور جان ‏بریجز]، دیه گو لونا[جک لیرا]، اشلی تمپل[دایان فینستاین]، آلیسون پیل[آن کروننبرگ]، لوکاس گرابیل[دنی نیکولتا]. ‏‏128 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نامزد اسکار بهترین طراحی لباس-بهترین کارگردانی-بهترین تدوین-بهترین ‏موسیقی- بهترین فیلم-بهترین بازیگر نقش اصلی مرد-بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/برولین و بهترین فیلمنامه، برنده ‏جایزه بهترین بازیگر نقش اصلی مرد-بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه از مراسم انجمن منتقدان بوستون، برنده ‏جایزه انتخاب منتقدان برای بهترین گروه بازیگران-بهترین بازیگر نقش اصلی مرد و نامزد 6 جایزه دیگر از مراسم ‏انجمن منتقدان فیلم رسانه ها، نامزد جایزه بهترین بازیگر-بهترین کارگردانی-بهترین موسیقی-بهترین فیلم و بهترین ‏فیلمنامه از مراسم انجمن منتقدان شیکاگو، نامزد جایزه بهترین تدوین از انجمن تدوینگران آمریکا، نامزد جایزه بهترین ‏طراحی صحنه از اتحادیه طراحان صحنه، نامزد جایزه بفتا برای بهترین فیلم-بهترین بازیگر نقش اصلی مرد-بهترین ‏چهره پردازی و بهترین فیلمنامه، نامزد جایزه بهترین طراحی لباس از مراسم اتحادیه طراحان لباس، نامزد جایزه ‏بهترین کارگردانی از مراسم اتحادیه کارگردانان آمریکا، نامزد جایزه گولدن گلاب بهترین بازیگر نقش اصلی مرد، ‏نامزد جایزه بهترین فیلمبرداری-بهترین فیلمنامه اول-بهترین بازیگر نقش اصلی مرد و بهترین بازیگر نقش مکمل ‏مرد/فرانکو از مراسم روحیه مستقل، نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد-بهترین کارگردان و بهترین فیلم سال از مراسم ‏انجمن منتقدان فیلم لندن، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد از مراسم انجمن منتقدان فیلم لس آنجلس، برنده جایزه بهترین ‏بازیگر نقش مکمل مرد/برولین از انجمن ملی منتقدان آمریکا، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد-بهترین فیلم- بهترین ‏بازیگر نقش مکمل مرد/فرانکو از مراسم انجمن منتقدان نیویورک، برنده جایزه استنلی کرامر و نامزد جایزه بهترین فیلم ‏از مراسم ‏PGA، برنده جایزه بهترین بازیگر از جشنواره پالم اسپرینگز، نامزد جایزه ساتلایت برای بهترین بازیگر ‏نقش اصلی مرد-بهترین کارگردانی-بهترین فیلم-بهترین موسیقی و بهترین فیلمنامه، نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش ‏اصلی و مکمل مرد از مراسم اتحادیه بازیگران، برنده جایزه بهترین بازیگر-بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه از مراسم ‏انجمن منتقدان ساوث وسترن، نامزد جایزه بهترین فیلمنامه از اتحادیه نویسندگان آمریکا. ‏

هاروی میلک، نیویورکی میانسال بعد از مهاجرت به سن فرانسیسکو تبدیل به فعال حقوق همجنس خواهان می شود. در ‏سومین تلاش موفق می شود به عنوان یکی از اعضای شورای شهر برگزیده شود. این اولین بار در تاریخ آمریکاست که ‏فردی همجنس خواه موفق به تصاحب شغلی دولتی در این سطح می شود.‏‎ ‎ولی یک سال بعد، او و شهردار شهر-جورج ‏ماسکونه- مورد سوء قصد دان وایت-‏‎ ‎یکی از اعضای سابق شورای شهر- قرار گرفته و کشته می شوند…‏

‏ چرا باید دید؟ ‎‏

هاروی برنارد میلک(1978-1930) سیاستمدار آمریکایی و اولین همجنس خواه آشکاری است که در ایالت کالیفرنیا به ‏پستی دولتی دست یافت. میلک در زمینه حقوق همجنس خواهان فعالیت بسیار کرد و تاثیری عمیق در زندگی انسان های ‏منطقه کاستروی سن فرانسیسکو گذاشت. حتی مرگش و دادگاهی که به دنبال آن برگزار شد بر قوانین کالیفرنیا و سیاست ‏های شهری تاثیر فراوان به جا نهاد و بدیهی است که با چنین میراث گرانسنگی باید مقالات و کتاب های متعدد درباره ‏وی نوشته شود. ولی جز فیلم مستند دوران هاروی میلک(1984) ساخته راب اپشتاین و برنده اسکار بهترین فیلم مستند ‏همان سال، ردپای زیادی از وی در سینما یافت نمی شود. ‏

میلک ساخته گاس ون سنت فیلمساز همجنس خواه و مستقل و صاحب سبک سینمای آمریکا، اولین فیلم بلند سینمایی ‏درباره زندگی شخصی و سیاسی اوست و بعید نیست با توجه به زنده بودن بسیاری از همرزمان وی در آینده فیلم های ‏دیگری درباره زوایای دیگر زندگی و مبارزان میلک ساخته نشود. اما سخن بر سر فیلم ون سنت است که خوشحالم ‏اعلام کنم بر خلاف بسیاری از فیلم های او که دغدغه اش همجنس خواهان بود، با عنایت دقیقتش به شعار میلک و ‏همقطارانش، فیلمی درباره حقوق بشر و برابری است. و اگر اغراق ندانید می خواهم آن را یکی از غرور آفرین ترین و ‏برانگیزاننده ترین فیلم های این گونه در حال شکل گیری اعلام کنم. ‏

شاید به همین خاطر باشد که هزاران نفر پذیرفتند به رایگان در فیلم حضور یابند، چون به ایده ها و آرمان های میلک ‏باور داشتند. چون پذیرفته بودند و ما نیز باید بپذیریم که همجنس خواهان زن یا مرد، رنگین پوستان یا زنان در برابر ‏اتوریته حاکم مردانه مسلح به اخلاقیات کپک زده قرن ها پیش تفاوتی با یکدیگر ندارند. پس مبارزه یکی است و آن ‏رسیدن به حقوق برابر است. گذشتن از سد بی عدالتی هایی که زیر نام خدا و دین بر همنوع تحمیل می شود. ‏

اما حسن بزرگ فیلم ون سنت در کنار بداعت های روایی اش، توجه به زندگی شخصی هاروی میلک است. زندگی نه ‏چندان شادی که به ترک شدنش از سوی یکی از شرکای زندگیش و مرگ دیگری منتهی می شود. با این حال هاروی در ‏گذر از این بحران های احساسی با درایت عمل می کند. زخم خورده است، ولی می داند او به عنوان جزیی از یک ‏حرکت موظف است تا به این راه ادامه دهد. خودآگاهی اش و انگیزه هایش قابل احترامند و تماشاگر-و حتی قانون- او را ‏در مرگ آخرین شریک زندگیش (که از روی حسادت و به خاطر دلبستگی شدید وی به کار خودکشی می کند) مقصر ‏نمی داند. حکایت مبارزه طولانی هاروی میلک می تواند برای هر جوینده راه حقوق برابر میان انسان ها سرمشقی بی ‏نظیر باشد. یقین دارم هنگام تماشای صحنه خروش خیابانی همجنس خواهان در شادی پیروزی متعاقب شان شریک ‏خواهید شد!‏
در یک کلام: بهترن فیلم گاس ون سنت در یک دهه گذشته! ‏
ژانر: زندگی نامه، درام. ‏

yesman.jpg
‏ آقای بله/بله گو‎‎‏ ‏Yes Man

کارگردان: پیتون رید. فیلمنامه: نیکلاس استولر، جرد پل، اندرو ماگل بر اساس کتاب دنی والاس. موسیقی: مارک ‏اورت، لایل ورکمن. مدیر فیلمبرداری: رابرت دی. یئومن. تدوین: کریگ آلپرت. طراح صحنه: اندرو لوز. بازیگران: ‏جیم کری[کارل آلن]، زوئی دشانل[آلیسون]، برادلی کوپر[پیتر]، جان مایکل هیگینز[نیک]، رایس داربی[نورمن]، دنی ‏مسترسون[رونی]، ترنس استمپ[ترنس باندلی]، مالی سیمز[استفانی]، شون اوبراین[تد]، ساشا الکساندر[لوسی]، جان ‏کاتران جونیور[تویید]، لویس گازمن. 104 دقیقه. محصول 2008 آمریکا، استرالیا. ‏

کارل آلن که در بخش اعتبارات یک بانک کار می کند، زندگی یکنواختی را می گذراند. کار او از بام تا شام، گفتن نه به ‏متقاضیان وام است. در بقیه ساعت روز نیز کار دیگری غیر از نه گفتن به دعوت دوستانش برای تفریح و در نتیجه ‏تماشای تلویزیون در منزل ندارد. کارل به تمام معنا مردی است که به همه چیز “نه” می گوید و هیچ انتظاری از زندگی ‏ندارد. ولی وقتی بر خلاف میل و اراده اش در یک سمینار شرکت می کند، زندگی یکنواختش به هم می ریزد. چون ‏مجری سمینار، ترنس باندلی از شرکت کنندگان می خواهد تا زندگی شان را با گفتن “بله” های بیشتر تغییر داده و بهتر ‏کنند. کارل در آغاز به این پیشنهاد به دیده شک می نگرد، ولی مدتی خود را به روند حوادث می سپارد و بعد از مدتی ‏کوتاه، قدرت “بله” گفتن نهفته در وجود خویش را آشکار می کند. همین اتفاق باعث می شود تا زندگیش به شکلی دور ‏از انتظار دستخوش تغییر شود. نه فقط ترفیع شغلی می گیرد، بلکه عشق هم به زندگیش راه پیدا می کند. کارل از آقای ‏نه به آقای بله تبدیل شده، ولی کم کم این بله گفتن ها خود تبدیل به مایه دردسرهای تازه ای می شود…‏

‏ چرا باید دید؟ ‎‏

پیتون رید متولد 1964 رالی، کارولینای شمالی با تلویزیون دانشجویی چاپل هیل کار خود را آغاز کرد. مدتی نیز در ‏ایستگاه رادیوی دانشگاه مجری موسیقی پاپ بود و در همین دوران شروع به ساختن ویدیوکلیپ برای گروه ‏The ‎Connells‏ کرد. در سال 1990 بعد از ساختن یک فیلم کوتاه وارد تلویزیون شد و قسمت هایی از سریال هایی چون ‏بازگشت به آینده، ‏The Weird Al Show، ‏Mr. Show with Bob and David، ‏Upright Citizens Brigade، ‏Cashmere Mafia‏ و ‏Grosse Pointe‏ را کارگردانی کرد. اولین فیلم بلندش را در سال 2000 با نام ‏Bring It On‏ ‏کارگردانی کرد که جایزه تماشاگران جشنواره فیلم های کودکان و نوجوانان ‏Zlín‏ را به دست آورد. فیلم دومش فروشی ‏معادل 20 میلیون دلار داشت، اما سومین کارش با نام جدایی نقطه اوج موفقیت مالی کارنامه او را رقم زد و آقای بله ‏می رود که آن را تکرار کند(تا این لحظه 65 میلیون درآمد فقط در اکران آمریکا). که اگر جنین شود، پیتون رید ‏موقعیتی مناسب در میان کمدی سازان فعلی به دست خواهد آورد، هر چند نقدهای مثبت زیادی نیز دریافت نکرده باشد. ‏
بگذارید به شیوه ترنس باندلی مشق شب مان را بنویسیم:‏

آیا با تردید به تماشای آقای بله رفتید؟ بله. ‏
آیا دلیل این تردید بازگشت جیم کری به گونه کمدی، پس از طبع آزمایی در چند فیلم ناموفق جدی بود؟ بله. ‏
دلیل دیگر این تردید، حضور دوباره کری پس از یک دهه در فیلمی با شخصیت محوری شبیه به دروغ گو، دروغ گو ‏بود؟ بله. ‏
ولی آقای بله بیشتر از آنچه تصورش را می کردید، مایه تفریح و خنده بود؟ بله.‏
آیا دلیل این موفقیت، جدا از طرز کمدی دیوانه وار فیلم، ایده ای بود که در زندگی واقعی به شما درباره راست گویی و ‏دروغ گویی می داد؟ بله. ‏
آیا فیلمنامه نویس ها فقط ایده 6 ماه متمادی بله گفتن نویسنده انگلیسی دنی والاس را گرفته و بقیه کتاب او را دور ریخته ‏اند؟ بله. ‏
و به جای آن فیلم را با صحنه هایی مثل پرش با بانجی توسط جیم کری و استفاده از قابلیت های صورت کش سان او پر ‏کرده اند؟ بله.‏
با این حال فیلم موفق می شود گلیم خودش را به خاطر سوژه سرشار از زندگی و نوع نگاهش در کنار انتخاب بازیگر ‏هوشمندانه اش از آب بیرون بکشد؟ بله. ‏
آیا رایس داربی بازیگر نقش نورمن که نقش مدیر احمق سریال پرواز کنکورد را ‏copy‏ و در نقش مدیر بانک احمق ‏آقای بله ‏‎ paste‎کرده، بامزه ترین کمدینی است که این اواخر از زلاند نو بیرون آمده؟ بله. ‏
با وجود موفق بودن آقای بله، بعضی از شوخی هایش لوس و بی نمک شده اند؟ بله.‏
صحنه رابطه جیم کری با زنی مسن بیشتر از کمدی های جیم کری به صحنه ای از کتاب های چاک پالاهینوک(نویسنده ‏باشگاه مشت زنی) شبیه تر است؟ بله. ‏
شوخی های مربوط به عروس اینترنتی ایرانی بی تعارف نژاد پرستانه است؟ بله. ‏
با وجود اینها، آقای بله یادآور روزهای خوش گذشته جیم کری است؟ بله.‏
پس با خریدن بلیط تماشای این فیلم یا دی وی دی آن به خندیدن بله بگویید!‏
ژانر: کمدی. ‏

pandora.jpg
‏‏ جعبۀ پاندورا‎‎‏ ‏Pandora’nın Kutusu

کارگردان: یشیم اوستا اوغلو. فیلمنامه: سلما کایگیسیز، یشیم اوستا اوغلو. موسیقی: ژان-پی یر ماس. مدیر فیلمبرداری: ‏ژاک بس. تدوین: فرانک ناکاچی. طراح صحنه: اچ. اف. فارسی، الیف تاشچی اوغلو، سردار یلماز. بازیگران: دریا ‏آلابورا، ئوول آوکیران، تایفون بادم سوی، تسیلا چلتون، عثمان سونآنت، اُنور ئونسال. 114 دقیقه. محصول 2008 ‏ترکیه، فرانسه، آلمان، بلژیک. نام دیگر:‏‎ Pandora’s Box‏. برنده جایزه صدف طلایی و بهترین بازیگر زن/تسیلا ‏چلتون از جشنواره سن سباستین. ‏

دو خواهر و یک برادر که در محلات مختلف استانبول ساکن هستند، زندگی و مشکلاتی متفاوت با یکدیگر دارند. در ‏سومین و چهارمین دهه های زندگی خود به سر می برند. به طبقات میانی جامعه تعلق دارند و ارتباط چندانی با یکدیگر ‏ندارند. تا اینکه یک روز تلفنی از روستایی در منطقه غرب دریای سیاه –زادگاه شان- هر سه را کنار هم گرد می آورد. ‏مادر پیرشان نصرت خانم گم شده و ناچار هر سه نفر سراسیمه و با عجله برای یافتن مادرشان به راه می افتند. ولی در ‏طول این سفر زخم های کهنه سر باز می کند. آنها موفق می شوند مادرشان را یافته و با خود به استانبول ببرند. ولی در ‏آنجا درمی یابند که مادر به آلزایمر مبتلا شده است. تنها کسی که غمخوار نصرت خانم است، مراد پسر یاغی نسرین ‏دختر بزرگ خانواده است و تصمیم دارد تا آخرین آرزوی نصرت خانم را که مردن در پای کوه های زادگاهش است، ‏برآورده کند….‏

‏ چرا باید دید؟ ‎‏

یشیم اوستا اوغلو به واسطه معرفی فیلم قبلی اش-در انتظار ابرها- و مصاحبه اش درباره همین فیلم در همین صفحات ‏برای خوانندگان روز نامی آشناست. شناخته شده ترین و صاحب سبک ترین زن فیلمساز ترکیه که در پشت اغلب آثارش ‏تهیه کننده ای ایرانی به نام بهروز هاشمیان[تهیه کننده سگ کشی] ایستاده است. از اوستا اوغلو فیلم های سفر به سوی ‏خورشید و در انتظار ابرها بخت نمایش در جشنواره فجر را یافته اند و این آخری نیز قرار است امسال به نمایش در آید. ‏دغدغه اصلی اوستا اوغلو مانند بسیاری از کارگردان های مولف ترکیه مسئله هویت است و جست و جوی آن که گاه در ‏قالب فیلم های جاده ای ظاهر می شود. البته اوستا اوغلو مسائل سیاسی را نیز هرگز از نظر دور نمی دارد و هویت ‏برای او از سیاست جدا نیست. ‏

جعبۀ پاندورا چهارمین فیلم بلند اوستا اوغلو است و بر خلاف فیلم های پیشین وی در نگاه نخست درامی خانوادگی و ‏جاده ای دیده می شود. ولی وقتی تک تک شخصیت های شکل دهنده این خانواده به دقت مورد مطالعه قرار گرفته و ‏تصویر می شوند، خود را با حکایت انسان هایی روبرو می بینیم که سخت در تلاشند تا با جامعه مدرن پیرامون خود ‏هماهنگ شوند و به همین دلیل مشکلات آنها، در واقع همان مشکلات جامعه پیرامون است. گرایش های واضح اوستا ‏اوغلو در فیلم های پیشین اش این بار جای خود را به دغدغه های انسانی تر داده، البته این به آن معنا نیست که فیلم های ‏پیشین وی از این دغدغه ها خالی بوده اند. چون نکات مشترک میان جعبۀ پاندورا و فیلم های قبلی از جمله معضل زبان ‏و تلاش او برای نمایش موضوع های جهان شمول چون بیگانگی و تنهایی به راحتی قابل مشاهده است. ‏

اوستا اوغلو استاد نمایش این موضوع هاست و این بار هم به شکلی چشمگیر آنها را تصویر می کند. افرادی منسوب به ‏طبقه متوسط بدون اینکه متوجه باشند، گرفتار انزوا شده اند. و زمانی که شروع به شناخت و رویارویی با این بیگانگی ‏و تنهایی می کند، جعبۀ پاندورا گشوده می شود…‏

حال باید با دردها و آلام خود کنار بیایند. زندگی این افراد با مشکلات فراوان در زمینه ارتباط و رفتار متقابل آکنده است ‏و حالا مجبور به رویارویی با این زندگی سترون هستند. آنها درون موقعیتی آچمز دست و پا می زند. ولی ناراحت ‏نباشید. از درون جعبه پاندورا فقط شر بیرون نیامده است و مانند امید باقیمانده در ته آن، فیلم اوستا اوغلو آدمی را به ‏اندیشیدن و دوست داشتن دیگر انسان ها هم سوق می دهد. اما اگر قادر به رویارویی صادقانه با معضل هایتان نیستید، ‏تماشای آن سخت خواهد بود!‏

‎ -‎جعبه پاندورا در اساطیر یونانی به ظرف بزرگی گفته می شود که توسط پاندورا حمل می شد و حاوی تمام بیماری ها، ‏بدبختی ها و شومی ها بود که کنجکاوی پاندورا در باز کردن جعبه سبب شد تا این بلایا دامنگیر انسان ها شود. تنها امید ‏در جعبه باقی ماند تا تسلای نوع بشر گردد. اصطلاح جعبه پاندورا از سوی فمینیست ها نیز به کار گرفته شده و ‏تعابیری فمینیستی هم یافته است، چون پاندورا هر چه باشد به گواه اساطیر یونان نخستین زن روز زمین بود و برای ‏مجازات پرومته که با انسان ها دوستی می کرد از گل آفریده شده بود. اما پرومته او را نپذیرفت و پاندورا به ازدواج ‏برادر وی در آمد. ‏
ژانر: درام، جاده ای، رازآمیز. ‏

delmorakab.jpg
‏‏ دل مرکب/اینکهارت‎‎‏ ‏Inkheart

کارگردان: ایان سافتلی. فیلمنامه: دیوید لیندسی آبیر بر اساس داستانی از کورنلیا فانکه. موسیقی: خاویر ناوارت. مدیر ‏فیلمبرداری: راجر پرات. تدوین: مارتین والش. طراح صحنه: جان بیرد. بازیگران: برندان فریزر[مورتیمر فولچارت]، ‏الیزا بنت[مگی فولچارت]، پل بتانی[داست فینگر]، اندی سرکیس[کاپریکورن]، جیم برادبنت[فنوگلیو]، هلن میرن[الینور ‏لوردان]، رافی گاورون[فرید]، سیه نا گیلروی[ترز فولچارت]، لزلی شارپ[مورتولا]، مت کینگ[کاکرل]، جمی ‏فورمن[باستا]، جنیفر کانلی[روکسان]، مارنیکس ون دن بروک[شدو/سایه]، استیو اسپیرز[فلت نوز]،جسی ‏کیو[نیمف/حوری]، آدام باند[شاهزاده]، ترزا سربووا[راپونزل]. 106 دقیقه. محصول 2008 آلمان، انگلستان، آمریکا. ‏نام دیگر: ‏Ink Heart، ‏Tintenherz‏. ‏

مگی 12 ساله مانند پدرش مورتیمر یک کتابخوان حرفه ای و صاحب توانایی شگرفی چون اوست. پدر و دختر قادرند ‏در صورت خواندن کتاب با صدای بلند، شخصیت های آن را به دنیای واقعی بیاورند. این توانایی می تواند باعث ‏دردسرهایی هم بشود، چون در مقابل هر شخصیتی که از کتاب ها به دنیای واقعی منتقل شود یکی از آن دو نفر سر از ‏داخل دنیای کتاب ها می آورد. تا اینکه یک روز، مورتیمر و مگی کتابی به نام دل مرکب در مغازه فروش کتاب های ‏دست دوم پیدا می کنند که داستانی از دوران پر راز و رمز و آکنده از موجودات افسانه ای قرون وسطی را روایت می ‏کنند. مورتیمر ابتدا یافتن کتاب را باور ندارد، چون این همان کتابی است که سال ها قبل همسر او و مادر مگی به داخل ‏آن کشیده شده است. ولی سرانجام پیدا کردن کتاب را باور کرده و نقشه ای برای بیرون کشیدن همسرش طرح می کند. ‏ولی نقشه هایش با دزدیده شدن مگی توسط یکی از شخصیت های سیاه دل دل مرکب به نام کاپریکورن به هم می خورد. ‏کاپریکورن در ازای آزاد کردن مگی از مورتیمر می خواهد تا دیگر شخصیت های شرور کتاب ها و چیزهای دیگر را ‏به دنیای واقعی بیاورد. ولی مورتیمر نه فقط خواستار آزادی و نجات همسر و دختر خود است، بلکه تصمیم دارد ‏کاپریکورن و همه شخصیت های شرور را به میان صفحات کتاب بازگرداند…‏

‏ چرا باید دید؟ ‎‏

ایان سافتلی متولد 1958 لندن و فارغ التحصیل کالج کوئینز کمبریج است. کارگردانی را با کار در زمینه تئاتر در ‏دوران تحصیل آغاز کرد و ستایش ها کسب کرد. اولین فیلمش ‏Backbeat‏ به سال 1994 نیز ورودی چشمگیر به عالم ‏سینما برایش رقم زد. فیلم دومش هکرها به دلیل موضوعش مورد توجه قرار گرفت، اما اقتباس اش از کتاب هنری ‏جیمز به نام بال های کبوتر بود که او را صاحب شهرتی فراگیر کرد. اولین فیلم هالیوودیش کی-پکس نیز با موفقیت همه ‏جانبه همراه بود. اما چهار سال بعد ساختن شاه کلید/کلید اسکلت در مایه فیلم های ترسناک باعث کم قدر شدن وی گردید ‏و سکوتی سه ساله را هم به دنبال آورد. فیلم فعلی که در مغایرت ژانری با آثار پیشین او قرار دارد، برای نوجوانان ‏ساخته شده و قرار ست یکی از حلقه های زنجیر طولانی اقتباس از آثار ادبی این چنینی باشد. یکی مثل ارباب حلقه ها، ‏هری پاتر و…. که توسط نویسنده ای شناخته شده و موفق به نگارش در آمده است: بانو کورنلیا کارولاین فانکه، نویسنده ‏‏51 ساله آلمانی تبار که بارها موفق به دریافت جایزه برای تالیف کتاب های کودکان شده است. مشهورترین کتاب های ‏او سه گانه ‏Inkworld‏ هستند که اینکهارت(2004) اولین بخش آن به شمار می رود و تردید نداشته باشید که دو جلد ‏بعدی به نام های اینک اسپل/طلسم مرکب(2006) و اینک دث/مرگ مرکب(2008) هم به زودی به فیلم برگردانده ‏خواهد شد. ‏

فیلم 30 میلیون دلاری سافتلی با وجود تغییرات زیادی که در قصه مورد اقتباس خویش داده و شخصیت هایی را هم به ‏آن اضافه کرده، فیلمی جذاب و تماشایی است. می شود گفت افسون خویش را مدیون همان چیزی است که کتاب خوان ‏هم وامدار آن است، یعنی لذت خواندن کتاب و زیستن در دنیایی ذهنی که نویسنده خلق کرده و خواننده آن را بازآفرینی ‏می کند. یک ستایش نامه از کتابخوانی آن هم در زمانه ای که اینترنت و تلویزیون مجالی برای نسل جوان باقی نگذاشته ‏تا مطالعه کنند. فیلمی که با وجود ظاهر کمی پریشانش، نیت خوبی در پشت آن قرار دارد که آن را قابل بخشش جلوه می ‏دهد. البته از ستایش قصه مشهور جادوگر شهر اُز که دارد تبدیل به یک سنت می شود، هم چشم پوشی نمی کند!‏
ایان سافتی خیلی خوب موفق می شود ژانرهایی چون اکشن را با فانتزی ترکیب و از کمدی به درامی خانوادگی گذر ‏کند. اما برگ برنده اش صحنه های مخوف پایانی فیلم است که نمره قبولی را برایش فراهم می کند. دل مرکب/اینکهارت ‏برای کارنامه پر افت و خیز و رنگارنگ(از نظر ژانری) او اگر زایشی تازه را تدارک نبیند، لااقل پس رفت نیز ‏محسوب نمی شود. ساخته شدن فیلمی درباره قدرت و اهمیت تخیل و کتاب خواندن در زمانه ما شاید چیز تازه ای نباشد، ‏اما روایت آن به گونه ای متواضعانه و دور از هری پاتر بازی نقطه قوت و تمایز آن به شمار می رود!‏
شما را به تماشای مجمع اکثر قهرمان قصه های کودکی تان دعوت می کنم، از راپونزل تا شنل قرمزی بگیرید تا علی ‏بابا و میمون های پرنده و تک شاخ… رضایت کودکان، نوجوانان و حتی شما بزرگ ترهای عزیز، تضمین می شود!‏
ژانر: ماجرایی، خانوادگی، فانتزی. ‏

bolt.jpg
‏‏ بولت‎‎‏ ‏Bolt

کارگردان: بایرون هاوارد، کریس ویلیامز. فیلمنامه: دان فوگلمن، کریس ویلیامز. موسیقی: جان پاول. تدوین: تیم مرتنز. ‏طراح صحنه: پل ای. فلیکس. بازیگران(فقط صدا): جان تراولتا[بولت]، میلی سایروس[پنی]، سوزی اسمن[میتنز]، ‏مارک والتون[رینو]، ملکوم مک داول[دکتر کالیکو]، جیمز لیپتون[کارگردان]، گرگ گرمان[کارگزار]، دیدریش ‏بادر[گربه کهنه کار]، نیک سواردسون[بلک]، کلوئی مورتز[پنی جوان]، رندی ساویج[شرور]، کری والگرن[میندی]، ‏گری دلیزل[مادر پنی]. 103 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: ‏American Dog‏. نامزد اسککار بهترین فیلم ‏انیمیشن، نامزد 5 جایزه از مراسم ‏Annie، نامزد انتخاب منتقدان بهترین انیمیشن سال و بهترین آواز از مراسم منتقدان ‏فیلم رسانه ها، نامزد جایزه بهترین انیمیشن از مراسم انجمن منتقدان شیکاگو، نامزد جایزه گولدن گلاب بهترین انیمیشن ‏و بهترین آواز، نامزد جایزه بهترین فیلم انیمیشن از مراسم ‏PGA، نامزد جایزه ساتلایت بهترین انیمیشن. ‏

سگی به نام بولت که تمام عمرش را همراه صاحبش پنی، با بازی در یک سریال تلویزیونی در نقش یک ابر قهرمان ‏سپری کرده، خود را دارای نیروهای خارق العاده می داند. تا اینکه یک روز، بعد از پایان فیلمبرداری در حالی که ‏تصور می کند پنی توسط چهره منفی سریال دزدیده شده، اشتباهاً سر از خارج استودیو و شهر نیویورک در می آورد. ‏در آنجا با گربه خیابانی مونثی به نام میتنز و موشی به اسم رینو آشنا می شود. آشنایی با این دو و زندگی در شهر به وی ‏می آموزد که صاحب قدرت های خارق العاده نیست و زندگی عادی با آنچه در استودیو می گذرد، تفاوت بسیار دارد. ‏همزمان در هالیوود، پنی که از گمشدن سگ محبوبش به شدت غمگین شده، از سوی مسئولان تحت فشار گذاشته می ‏شود که فیلمبرداری را با سگی شبیه بولت ادامه دهد. بولت نیز که خواهان بازگشت است، به زودی با علاقمند شدن به ‏میتنز خود را بر سر دو راهی می بیند. حال او باید میان پنی و میتنز یکی را انتخاب کند….‏

‏ چرا باید دید؟ ‎‏

بولت اولین تجربه ساخت فیلم بلند زوج انیماتور بایرون هاوارد و کریس ویلیامز است. هر دو در پروژه های مهمی ‏چون مولان، لیلو و استیچ، جوجه کوچولو، پوکاهانتاس، عادت تازه امپراطور و برادر خرس حضور داشته و تجربه ‏اندوخته اند و بیهوده نیست که سکان هدایت پروژه ای 150 میلیون دلاری به آنها سپرده شده است. البته بولت بیشتر از ‏آنکه فیلمی متعلق به آنها باشد، پروژه ای از دیزنی است. تنها تفاوتش با نمونه های قبلی استفاده از تکنیک ‏CGI‏ و ‏شوخی با تصاویر آشنای تماشاگر امروز است. ولی در مورد بولت چه چز دیگری می شود گفت؟‏

متاسفانه فیلم هایی چون بولت یا وال. ئی. با کمک حیوانات و روبات ها موفق شده اند حال و هوایی انسانی تر از فیلم ‏های زنده خلق کنند و می شود آن را نشانه ای بر آغاز عصر تازه ای از فیلم های انیمیشن-حتی عصر طلایی انیمیشن ‏هالیوودی- نام داد. خیلی مبالغه آمیز شد، نه؟ ‏

شاید برای نوشتن این حرف ها زود باشد، پس در این صورت بیایید درباره سگ و گربه ای که نقش های اصلی فیلم به ‏عهده آنهاست، به شکلی متفاوت صحبت کنیم و ببینیم آیا توانسته ایم به ورای ظاهر جاده ای یک فیلم کارتونی که کلیشه ‏های ابدی سگ و گربه را به کار گرفته، دست پیدا کنیم:‏

سگ ها جزئی از دنیای خیال ما هستند و گربه ها بخشی از دنیای واقعی.‏
سگ ها جدا از دوستی صادق، یک منجی هم می توانند باشند. ولی گربه ها حیواناتی نمک نشناس هستند که بعضی وقت ‏ها گرفتارشان می شویم.‏

سگ ها می تواند با انداختن نگاهی معصومانه لقمه را از دستان شما خارج کنند، ولی گربه ها باید برایش بجنگند. ‏
رنگ سگ ها به شکلی نمادین روشن(سفید) و رنگ گربه ها تاریک(سیاه) است، گربه سیاه بدشانسی ولی سگ سیاه ‏موفقیت می آورد. ‏

سگ ها خیال پردازند، احساسات شان قوی، توام با هوشمندی است، و در زمینه دوست داشتن و دوست داشته شدن ‏صاحب توانایی هستند. گربه ها باهوشند، این هوش خصلتی شیطانی دارد. ‏
سگ ها بازیگر مادرزاد هستند، گربه ها روحیه هنرمندانه دارند و بیشتر از این که خود به هنر بپردازند، الهام بخش ‏دیگران هستند. ‏

سگ ها همیشه به دنبال صاحب شان هستند و گربه ها به دنبال آزادی.‏
دنیای سگ ها اگر به یک خانه منحصر نباشد، باز هم خانه است. ولی دنیای گربه ها کوچه هاست. سگ ها به محض ‏ورود به خانه ای جدید بلافاصله به آن خو می گیرند، اما گربه ها شروع به گشت و گذارهای رازآمیز و کشف سوراخ ‏سنبه های آن می کنند. ‏

سگ ها همیشه صادقند، ولی گربه ها دست بالا نسبت به خودشان صداقت دارند. ‏
سگ ها فیلم داستانی/انیمیشن هستند و گربه ها فیلم مستند. ‏

ولی…. بولت در ورای این حرف ها که به شوخی و جدی زدیم، بازپرداخت کمیک و انیمیشن شاهکار هوشمندانه پیتر ‏ویر-نمایش ترومن- و دعوتی است به واقعیت و کشف آن، البته نه مثل فیلم ویر به هر قیمتی، که هرگز نمی تواند پس ‏زمینه یک محصول دیزنی باشد. بولت تا نیمه ژانویه بیش از 110 میلیون دلار در گیشه آمریکا درآمد داشته، که با توجه ‏به برخورد شدیداً مثبت منتقدان آمریکایی، بازاریابی مناسب و بازی ویدیویی ساخته شده بر اساس آن، بی تردید بر آن ‏افزوده خواهد شد. ولی شخصاً دلیل موفقیت آن را استفاده از موسیقی و آواز مناسب و ریتم تندش می دانم. صدای تروالتا ‏هم بی تاثیر نیست!‏
ژانر: انیمیشن، کمدی، خانوادگی، فانتزی. ‏

small.jpg
افسانه دسپرو‎‎‏ ‏The Tale of Despereaux

کارگردان: سام فل، رابرت استیونهگن. فیلمنامه: گری راس بر اساس داستان سینمایی ویل مک راب، کریس ویسکاردی ‏و کتابی از کیت دی کامیلو. موسیقی: ویلیام راس. مدیر فیلمبرداری: براد بلکبورن. تدوین: مارک سولومون. طراح ‏صحنه: ایوجنی توموو. بازیگران(فقط صدا): ماتیو برادریک[دسپرو]، داستین هافمن[روسکورو]، اما واتسون[شاهزاده ‏پیا]، تریسی اولمن[میگری ساو]، کوین کلاین[آندره]، ویلیام اچ. میسی[لستر]، استنلی توچی[بولدو]، کیاران ‏هیندز[بوتیچلی]، رابی کالترین[گرگوری]، تونی هال[فورلاف]، فرانسیس کانروی[آنتوانت]، فرانج لانجلا[شهردار]. ‏‏90 و 93 دقیقه. محصول 2008 انگلستان، آمریکا. نامزد جایزه بهترین کارگردانی-بهترین موسیقی-طراحی صحنه و ‏استوری برد از مراسم ‏Annie، نامزد جایزه بهترین انیمیشن از مراسم انجمن منتقدان شیکاگو، نامزد جایزه ساتلایت ‏بهترین فیلم انیمیشن. ‏

سال ها سال قبل، در سرزمینی با زیبایی هوش ربا، انسان ها غرق در شادی و خوشبختی زندگی می کردند. تا اینکه یک ‏روز به دنبال واقعه ای دور از انتظار، دل پادشاه این سرزمین می شکند. شاهزاده اسیر اندوه و مردم دستخوش نا امیدی ‏می شوند. زندگی دیگر روال سابق را ندارد، البته تا وقتی که دسپرو متولد شود. موشی کوچک با گوش هایی بسیار ‏بزرگ که از تمام موش ها جسورتر است. از چاقو، تله موش و گربه نمی ترسد و بسیار هم کنجکاو است، چون از ‏لحظه تولد شروع به گشتن و یافتن کرده و می خواهد از هر چیز سر در بیاورد. از طرف دیگر عطشی سیری ناپذیر به ‏ماجرا و هیجان او دیده می شود و همین باعث می شود تا یک روز سر از کتابخانه شاهی در آورد. در آنجا خواندن را ‏یاد گرفته و کتاب ها او را به دنیاهای تازه ای رهنمون می سازند. دنیایی که در آن شوالیه ها عازم مبارزه با اژدها ‏هستند تا شاهزاده خانم های اسیر را نجات دهند. دسپرو که خود را در عالم خیال شوالیه می پندارد، یک روز با شاهزاده ‏پیا آشنا می شود که بعد از فوت مادرش دچار افسردگی شدید شده است. واقعه ای که سبب می شود دسپرو قوانین را زیر ‏پا گذاشته و با انسان ها صحبت کند. ولی فرجام این کار تبعید دسپرو است. اما آشنایش با روسکورو زندگی یکنواخت ‏تبعید را برای دسپرو عوض کرده و او را به درون ماجرایی پرتاب می کند که تا پیش از آن فقط در کتاب ها خوانده ‏بود….‏

‏ چرا باید دید؟ ‎‏

سام فل و رابرت استیونهگن از انیماتورهای شناخته شده امروز هستند. البته این اولین تجربه کارگردانی استیونهگن ‏است، ولی سام فل یک فیلم تلویزیونی و دو فیلم کوتاه دیگر به همراه انیمیشن بلند ‏Flushed Away‏ را در کارنامه ‏دارد. ‏Flushed Away‏ که از گران ترین انیمیشن های سال های اخیر بود و با وجود موفقیت نه چندان درخشانش در ‏گیشه آمریکا، خللی به ادامه کار فل وارد نکرد. البته از میزان بودجه افسانه دسپرو هم اطلاع دقیقی در دست نیست، اما ‏فروش 50 میلیون دلاری آن -تا اوایل ژانویه 2009- هم بدون شک قادر به تامین هزینه هایش نمی تواند باشد. ‏

انیمیشن رایانه ای افسانه دسپرو بر اساس کتابی چهار قسمتی و محبوب به نام ‏The Tale of Despereaux: Being ‎the Story of a Mouse, a Princess, Some Soup, and a Spool of Thread‏ (2003) ساخته شده و تفاوت ‏هایی جزیی در شخصیت پردازی و نحوه روایت قصه اش با آن دارد. اما موفق شده نظر نویسنده و منتقدان آمریکایی را ‏جلب کند. سفر شخصی موشی که می کوشد همچون اصیل زادگان رفتار کند و روحیه شوالیه ها را دارد، در نگاه اول به ‏دلیل ریخت ناموزونش یادآور دیگر انیمیشن دریم ورکز-شرک- است. ولی بر خلاف شرک که قصد داشت نشانگان ‏آشنای قصه های پریوار را زیر و رو کند، دسپرو فیلمی به غایت متعارف-حتی فولکلوریک- است که از فرهنگ سلتی ‏و نشانگان آن بسیار سود می برد. چیزی که باعث می شود با مراجعه به نشانه های آشنای قصه و ریخت شناسی ‏قهرمان، حسی نوستالژیک به افسانه های کهن نیز در آن پیدا کنیم. حسی که با تلاش سازندگان فیلم در خلق فضایی شبیه ‏به آثار برادران گریم مشهودتر شده و همین می تواند باعث دافعه نزد خردسالان شود. ‏

و بر عکس، حال و هوایی مالیخولیایی اش-به خصوص در صحنه های تنهایی شاهزاده خانم پیا- و پرداخت شخصیت ‏هایش، برای نوجوان ها و حتی بزرگ ترها[مخصوصاً با اصرار سازندگانش در وفادار بودن به زبان شعرگونه منبع ‏اقتباس آن] بسیار جذاب تر است. چون همین زبان مانع از دنبال کردن قصه مهیج و دارای ریتم سریع آن توسط ‏خردسالان می شود. به همین خاطر می شود به اتکا به همین دلایل و استفاده نویسنده و سازندگان آن از موتیف های ‏شرقی و زیرساخت فلسفی اش، انیمیشنی بسیار جذاب برای بزرگسالان ارزیابی کرد. پس اگر شما نیز جزو بزرگسالانی ‏هستید که هنوز تماشای کارتون را دوست دارند، از شنیدن افسانه دسپرو با صدای بانو سیگورنی ویور غافل نشوید!‏ توصیه ایمنی: از آوردن بچه ها خودداری شود!‏ ژانر: ماجرایی، انیمیشن، کمدی، خانوادگی، فانتزی. ‏