ژانویه 2009 در تاریخ سینمای هزاره جدید به عنوان ماهی پر بار و آکنده از فیلم های ماندگار نامیده خواهد شد. ماهی که انبوهی از فیلم های مهم سال به شکلی افشرده در آن اکران شدند. فیلم های اسکاری چون کتاب خوان و میلک که به دلیل اهمیت موضوعی شان، بعدها به عنوان نقاط عطفی در تاریخ سینما از آنها یاد خواهد شد. با انتخاب هفت فیلم از میان انبوه آثار با ارزش به نمایش در آمده، به پیشواز هشتاد و یکمین اسکار رفته ایم…
معرفی فیلم های روز سینمای جهان
کتاب خوان The Reader
کارگردان: استیون دالدری. فیلمنامه: دیوید هر بر اساس کتاب برنهارد شلینک. موسیقی: نیکو موهلی. مدیر فیلمبرداری: راجر دیکنز، کریس منگس. تدوین: کلر سیمپسون. طراح صحنه: بریجیت بروخ. بازیگران: راف فاینس[مایکل برگ]، کیت وینسلت[هانا اشمیتز]، دیوید کراس[مایکل برگ جوان]، ژینت هاین[بریگیت]، برونو گانز[پروفسور روئل]، سوزانه لوتر[کارلا برگ]، آلیسا ویلمز[امیلی برگ]، فلوریان بارتولومی[تامس برگ]، فردریک بکت[آنگلا برگ]، ماتیاس هابیخ[پیتر برگ]. 124 دقیقه. محصول 2008 آمریکا، آلمان. نام دیگر: Der Vorleser. نامزد اسکار بهترین فیلمبرداری-بهترین کارگردانی-بهترین فیلم-بهترین بازیگر زن نقش اصلی و بهترین فیلمنامه اقتباسی، نامزد جایزه بهترین فیلمبرداری از اتحادیه فیلمبرداران آمریکا، نامزد جایزه بفتا برای بهترین فیلمبرداری-بهترین کارگردانی-بهترین فیلم-بهترین فیلمنامه اقتباسی-بهترین بازیگر زن نقش اصلی، برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل/وینسلت و نامزد 3 جایزه دیگر از مراسم منتقدان سینمایی رسانه ها، برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل/وینسلت و نامزد جایزه بهترین بازیگر تازه کار.کراس از مراسم انجمن منتقدان شیکاگو، برنده جایزه گولدن گلاب بهترین بازیگر زن نقش اصلی و نامزد 3 جایزه دیگر، برنده جایزه سیه را برای جوانان/کراس از مراسم نجمن منتقدان لاس وگاس، نامزد جایزه بهترین بازیگر زن سال از مراسم انجمن منتقدان فیلم لندن، نامزد جایزه ساتلایت برای بهترین بازیگر زن-بهترین کارگردانی-بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه اقتباسی، نامزد جایزه بهترین بازیگر زن از مراسم اتحادیه بازیگران، نامزد جایزه بهترین فیلمنامه از مراسم فیلمنامه نویسان USC.
سال 1958، آلمان پس از جنگ جهانی دوم. مایکل برگ نوجوان با هانا اشمیتز که دو برابر سن وی را دارد، برخورد کرده و در مدتی کوتاه با هم رابطه عاشقانه پیدا می کنند. کشف علاقه هانا به شنیدن قصه هایی که مایکل از روی کتاب برای وی می خواند، باعث عمیق تر شدن رابطه آن دو می شود. اما یک روز هانا محل سکونت خود را تخلیه کرده و ناپدید می شود. هشت سال بعد، مایکل دانشجوی رشته حقوق شده و استادش وی را به همراه دیگر شاگردانش برای تماشای محاکمه چند نفر از جنایت کاران جنگی نازی می برد. در دادگاه مایکل بار دیگر هانا را می بیند، ولی این بار لباس محکومان را به تن دارد. هانا که در زمان جنگ نگهبان بازداشتگاه بوده، متهم به همدستی در مرگ ده ها انسان است. همدستانش نیز برای خلاصی از مجازات های سنگین نقش وی را در ماجرا پر رنگ تر جلوه می دهند. هانا بعد از امتناع از آزمون بررسی دست خط، اتهام را پذیرفته و به زندان ابد محکوم می شود. تنها مایکل از راز او باخبر است. ولی کوششی برای نجات وی نمی کند. اما مدتی بعد بسته ای به دست هانا می رسد…
چرا باید دید؟
استیون دیوید دالدری متولد 1961 دورست، انگلستان و فارغ التحصیل دانشگاه شفیلد؛ پیشینه ای درخشان در تئاتر دارد. دو بار جایزه لارنس اولیویر را دریافت کرده و جایزه تونی را برای کارگردانی نمایشنامه An Inspector Calls جی. بی. پریستلی به دست آورده است. اما تماشاگر ایرانی او را با دومین فیلمش-ساعت ها- می شناسد. در حالی که اولین فیلمش بیلی الیوت-درباره پسر 11 ساله یک معدنچی که استعدادی شگرف در زمینه رقص دارد- نه فقط موفق شده بود در گیشه درآمدی هنگفت کسب کند، بلکه سیلی از جوایز-از جمله نامزدی اسکار- را به سوی سازنده اش سرازیر کرده بود. فیلم دومش ساعت ها به دلیل اقتباس هنرمندانه اش از کتاب دیوید کانینگهام و سه شخصیت مونث آن-از جمله ویرجینیا ولف- با تحسین منتقدان و استقبال گرم تر جشنواره ها روبرو شد و اسکاری هم برای نیکول کیدمن به ارمغان آورد. با این چنین پیشینه ای از فیلمساز کم کار و گزیده کاری چون دالدری، کتاب خوان که بر اساس کتابی مشهور به همین نام نوشته پروفسور حقوق آلمانی و قاضی مشهور برنهارد شلینک ساخته شده، بایستی پیش از دیدن نیز کنجکاوی و اشتیاق هر سینما دوستی را تحریک کند.
کتاب خوان که در سال 1995 در آلمان منتشر شد، با مسائل مختلف نسل پس از جنگ آلمان سر و کار دارد که مهم ترینش را می شود هولوکاست(همه سوزی) یهودیان دانست. اما انگشت روی مسائل ریزی می گذارد که نمی شد در فردای جنگ جهانی دوم و آغاز محاکمات جنایتکاران نازی بر زبان راند. مردان و زنانی که با حرارت و اشتیاق به دنبال عدالت بودند، قادر به درک و تحلیل دقیق و از همه مهم تر انسانی مدارک و شواهد در دسترس نبودند. عدالت شان قربانی می خواست و کتاب خوان می خواهد بگوید همان طور که هانا اشمیتز خود را قربانی شرم خویش از بی سوادی می کند، کلیت مردم آلمان نیز برای رهایی از شرم تاریخی شان در همدستی حتی خاموش با هیتلر-چیزی که یکی از دانشجویان پروفسور روئل به او می گوید- به سرعت قربانیانی یافته و همچون بز طلیقه با آنان رفتار کردند.
برگردان 32 میلیون دلاری دالدری نیز به ما می گوید نسل بعد از جنگ به دنبال بلاگران بود. نسلی که به نوبه خود بعدها برای رهایی از شرم شخصی و تاریخی اش کوشش هایی نه چندان جدی برای رهایی وجدانش صورت داد. مایکل برگ جوان شاهد محاکمه هانا اشمیتز می شود، ولی با وجود وقوفش بر رازی که افشای آن می تواند موجب رهایی اش شود، سکوت می کند. او نیز با تفکر توده ای همراه می شود و سال ها بعد با پر کردن نوارهای کاست از کتاب های مشهور ادبیات جهان با صدای خودش و فرستادن آنها به هانا در صدد تسکین وجدان خویش برمی آید. اما او نیز به سهم خود موجب نابودی انسانی به عنوان نماینده نسلی می شود که عشق را به وی ارزانی داشته بود. هانا در زندان می میرد، ولی مایکل سرانجام از اسارت در زندان شرم خود رهایی می یابد. دخترش را که با وی رابطه گرمی ندارد، به سر مزار هانا می برد تا با وی از زنی سخن بگوید که اولین قطرات شهد عشق را به کامش ریخته بود و هیچ کس نتوانست بعدها جای او را در زندگیش پر کند. دالدری به تماشاگرش می گوید که باید قبل از اینکه دیر شود، دست به کار شد. میراث معنوی خود را بازیافت، با مایه های ننگ گذشته عاقلانه کنار آمد و منکر میراث انسانی گذشتگان که در کتاب ها برای ما به جا گذاشته اند، نشد!
کتاب خوان در کنار موضوعی چنین مهم و تاریخی که از دیدگاه یک حقوق دان برجسته روایت شده، ستایشی از کتاب و کتابخوانی است. ستایش نامه ای برای ادیسه، هکلبری فین و آنتوان چخوف و با بانو با سگ ملوس اش. و با چشم پوشی از گریم نه چندان خوب کیت وینسلت، یک بازی درخشان از وی را به نمایش می گذارد که می تواند او را به جایزه اسکار برساند. کتاب خوان یکی از بهترین فیلم های فصل است که تماشای آن برای هر جویای حقیقت ضروری است. گشودن رازهای سر به مهری که خیلی ها-از جمله خود ماها- شهامت رویارویی با آن نداشتیم!
ژانر: درام، عاشقانه، مهیج، جنگی.
میلک Milk
کارگردان: گاس ون سنت. فیلمنامه: داستین لنس بلک. موسیقی: دنی الفمن. مدیر فیلمبرداری: هریس ساویدس. تدوین: الیوت گراهام. طراح صحنه: بیل گروم. بازیگران: شون پن[هاروی میلک]، امیل هیرش[کلیو جونز]، جیمز فرانکو[اسکات اسمیت]، جاش برولین[دان وایت]، ویکتور گربر[شهردار جورج ماسکونه]، دنیس اوهارا[سناتور جان بریجز]، دیه گو لونا[جک لیرا]، اشلی تمپل[دایان فینستاین]، آلیسون پیل[آن کروننبرگ]، لوکاس گرابیل[دنی نیکولتا]. 128 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نامزد اسکار بهترین طراحی لباس-بهترین کارگردانی-بهترین تدوین-بهترین موسیقی- بهترین فیلم-بهترین بازیگر نقش اصلی مرد-بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/برولین و بهترین فیلمنامه، برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اصلی مرد-بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه از مراسم انجمن منتقدان بوستون، برنده جایزه انتخاب منتقدان برای بهترین گروه بازیگران-بهترین بازیگر نقش اصلی مرد و نامزد 6 جایزه دیگر از مراسم انجمن منتقدان فیلم رسانه ها، نامزد جایزه بهترین بازیگر-بهترین کارگردانی-بهترین موسیقی-بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه از مراسم انجمن منتقدان شیکاگو، نامزد جایزه بهترین تدوین از انجمن تدوینگران آمریکا، نامزد جایزه بهترین طراحی صحنه از اتحادیه طراحان صحنه، نامزد جایزه بفتا برای بهترین فیلم-بهترین بازیگر نقش اصلی مرد-بهترین چهره پردازی و بهترین فیلمنامه، نامزد جایزه بهترین طراحی لباس از مراسم اتحادیه طراحان لباس، نامزد جایزه بهترین کارگردانی از مراسم اتحادیه کارگردانان آمریکا، نامزد جایزه گولدن گلاب بهترین بازیگر نقش اصلی مرد، نامزد جایزه بهترین فیلمبرداری-بهترین فیلمنامه اول-بهترین بازیگر نقش اصلی مرد و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/فرانکو از مراسم روحیه مستقل، نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد-بهترین کارگردان و بهترین فیلم سال از مراسم انجمن منتقدان فیلم لندن، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد از مراسم انجمن منتقدان فیلم لس آنجلس، برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/برولین از انجمن ملی منتقدان آمریکا، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد-بهترین فیلم- بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/فرانکو از مراسم انجمن منتقدان نیویورک، برنده جایزه استنلی کرامر و نامزد جایزه بهترین فیلم از مراسم PGA، برنده جایزه بهترین بازیگر از جشنواره پالم اسپرینگز، نامزد جایزه ساتلایت برای بهترین بازیگر نقش اصلی مرد-بهترین کارگردانی-بهترین فیلم-بهترین موسیقی و بهترین فیلمنامه، نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش اصلی و مکمل مرد از مراسم اتحادیه بازیگران، برنده جایزه بهترین بازیگر-بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه از مراسم انجمن منتقدان ساوث وسترن، نامزد جایزه بهترین فیلمنامه از اتحادیه نویسندگان آمریکا.
هاروی میلک، نیویورکی میانسال بعد از مهاجرت به سن فرانسیسکو تبدیل به فعال حقوق همجنس خواهان می شود. در سومین تلاش موفق می شود به عنوان یکی از اعضای شورای شهر برگزیده شود. این اولین بار در تاریخ آمریکاست که فردی همجنس خواه موفق به تصاحب شغلی دولتی در این سطح می شود. ولی یک سال بعد، او و شهردار شهر-جورج ماسکونه- مورد سوء قصد دان وایت- یکی از اعضای سابق شورای شهر- قرار گرفته و کشته می شوند…
چرا باید دید؟
هاروی برنارد میلک(1978-1930) سیاستمدار آمریکایی و اولین همجنس خواه آشکاری است که در ایالت کالیفرنیا به پستی دولتی دست یافت. میلک در زمینه حقوق همجنس خواهان فعالیت بسیار کرد و تاثیری عمیق در زندگی انسان های منطقه کاستروی سن فرانسیسکو گذاشت. حتی مرگش و دادگاهی که به دنبال آن برگزار شد بر قوانین کالیفرنیا و سیاست های شهری تاثیر فراوان به جا نهاد و بدیهی است که با چنین میراث گرانسنگی باید مقالات و کتاب های متعدد درباره وی نوشته شود. ولی جز فیلم مستند دوران هاروی میلک(1984) ساخته راب اپشتاین و برنده اسکار بهترین فیلم مستند همان سال، ردپای زیادی از وی در سینما یافت نمی شود.
میلک ساخته گاس ون سنت فیلمساز همجنس خواه و مستقل و صاحب سبک سینمای آمریکا، اولین فیلم بلند سینمایی درباره زندگی شخصی و سیاسی اوست و بعید نیست با توجه به زنده بودن بسیاری از همرزمان وی در آینده فیلم های دیگری درباره زوایای دیگر زندگی و مبارزان میلک ساخته نشود. اما سخن بر سر فیلم ون سنت است که خوشحالم اعلام کنم بر خلاف بسیاری از فیلم های او که دغدغه اش همجنس خواهان بود، با عنایت دقیقتش به شعار میلک و همقطارانش، فیلمی درباره حقوق بشر و برابری است. و اگر اغراق ندانید می خواهم آن را یکی از غرور آفرین ترین و برانگیزاننده ترین فیلم های این گونه در حال شکل گیری اعلام کنم.
شاید به همین خاطر باشد که هزاران نفر پذیرفتند به رایگان در فیلم حضور یابند، چون به ایده ها و آرمان های میلک باور داشتند. چون پذیرفته بودند و ما نیز باید بپذیریم که همجنس خواهان زن یا مرد، رنگین پوستان یا زنان در برابر اتوریته حاکم مردانه مسلح به اخلاقیات کپک زده قرن ها پیش تفاوتی با یکدیگر ندارند. پس مبارزه یکی است و آن رسیدن به حقوق برابر است. گذشتن از سد بی عدالتی هایی که زیر نام خدا و دین بر همنوع تحمیل می شود.
اما حسن بزرگ فیلم ون سنت در کنار بداعت های روایی اش، توجه به زندگی شخصی هاروی میلک است. زندگی نه چندان شادی که به ترک شدنش از سوی یکی از شرکای زندگیش و مرگ دیگری منتهی می شود. با این حال هاروی در گذر از این بحران های احساسی با درایت عمل می کند. زخم خورده است، ولی می داند او به عنوان جزیی از یک حرکت موظف است تا به این راه ادامه دهد. خودآگاهی اش و انگیزه هایش قابل احترامند و تماشاگر-و حتی قانون- او را در مرگ آخرین شریک زندگیش (که از روی حسادت و به خاطر دلبستگی شدید وی به کار خودکشی می کند) مقصر نمی داند. حکایت مبارزه طولانی هاروی میلک می تواند برای هر جوینده راه حقوق برابر میان انسان ها سرمشقی بی نظیر باشد. یقین دارم هنگام تماشای صحنه خروش خیابانی همجنس خواهان در شادی پیروزی متعاقب شان شریک خواهید شد!
در یک کلام: بهترن فیلم گاس ون سنت در یک دهه گذشته!
ژانر: زندگی نامه، درام.
آقای بله/بله گو Yes Man
کارگردان: پیتون رید. فیلمنامه: نیکلاس استولر، جرد پل، اندرو ماگل بر اساس کتاب دنی والاس. موسیقی: مارک اورت، لایل ورکمن. مدیر فیلمبرداری: رابرت دی. یئومن. تدوین: کریگ آلپرت. طراح صحنه: اندرو لوز. بازیگران: جیم کری[کارل آلن]، زوئی دشانل[آلیسون]، برادلی کوپر[پیتر]، جان مایکل هیگینز[نیک]، رایس داربی[نورمن]، دنی مسترسون[رونی]، ترنس استمپ[ترنس باندلی]، مالی سیمز[استفانی]، شون اوبراین[تد]، ساشا الکساندر[لوسی]، جان کاتران جونیور[تویید]، لویس گازمن. 104 دقیقه. محصول 2008 آمریکا، استرالیا.
کارل آلن که در بخش اعتبارات یک بانک کار می کند، زندگی یکنواختی را می گذراند. کار او از بام تا شام، گفتن نه به متقاضیان وام است. در بقیه ساعت روز نیز کار دیگری غیر از نه گفتن به دعوت دوستانش برای تفریح و در نتیجه تماشای تلویزیون در منزل ندارد. کارل به تمام معنا مردی است که به همه چیز “نه” می گوید و هیچ انتظاری از زندگی ندارد. ولی وقتی بر خلاف میل و اراده اش در یک سمینار شرکت می کند، زندگی یکنواختش به هم می ریزد. چون مجری سمینار، ترنس باندلی از شرکت کنندگان می خواهد تا زندگی شان را با گفتن “بله” های بیشتر تغییر داده و بهتر کنند. کارل در آغاز به این پیشنهاد به دیده شک می نگرد، ولی مدتی خود را به روند حوادث می سپارد و بعد از مدتی کوتاه، قدرت “بله” گفتن نهفته در وجود خویش را آشکار می کند. همین اتفاق باعث می شود تا زندگیش به شکلی دور از انتظار دستخوش تغییر شود. نه فقط ترفیع شغلی می گیرد، بلکه عشق هم به زندگیش راه پیدا می کند. کارل از آقای نه به آقای بله تبدیل شده، ولی کم کم این بله گفتن ها خود تبدیل به مایه دردسرهای تازه ای می شود…
چرا باید دید؟
پیتون رید متولد 1964 رالی، کارولینای شمالی با تلویزیون دانشجویی چاپل هیل کار خود را آغاز کرد. مدتی نیز در ایستگاه رادیوی دانشگاه مجری موسیقی پاپ بود و در همین دوران شروع به ساختن ویدیوکلیپ برای گروه The Connells کرد. در سال 1990 بعد از ساختن یک فیلم کوتاه وارد تلویزیون شد و قسمت هایی از سریال هایی چون بازگشت به آینده، The Weird Al Show، Mr. Show with Bob and David، Upright Citizens Brigade، Cashmere Mafia و Grosse Pointe را کارگردانی کرد. اولین فیلم بلندش را در سال 2000 با نام Bring It On کارگردانی کرد که جایزه تماشاگران جشنواره فیلم های کودکان و نوجوانان Zlín را به دست آورد. فیلم دومش فروشی معادل 20 میلیون دلار داشت، اما سومین کارش با نام جدایی نقطه اوج موفقیت مالی کارنامه او را رقم زد و آقای بله می رود که آن را تکرار کند(تا این لحظه 65 میلیون درآمد فقط در اکران آمریکا). که اگر جنین شود، پیتون رید موقعیتی مناسب در میان کمدی سازان فعلی به دست خواهد آورد، هر چند نقدهای مثبت زیادی نیز دریافت نکرده باشد.
بگذارید به شیوه ترنس باندلی مشق شب مان را بنویسیم:
آیا با تردید به تماشای آقای بله رفتید؟ بله.
آیا دلیل این تردید بازگشت جیم کری به گونه کمدی، پس از طبع آزمایی در چند فیلم ناموفق جدی بود؟ بله.
دلیل دیگر این تردید، حضور دوباره کری پس از یک دهه در فیلمی با شخصیت محوری شبیه به دروغ گو، دروغ گو بود؟ بله.
ولی آقای بله بیشتر از آنچه تصورش را می کردید، مایه تفریح و خنده بود؟ بله.
آیا دلیل این موفقیت، جدا از طرز کمدی دیوانه وار فیلم، ایده ای بود که در زندگی واقعی به شما درباره راست گویی و دروغ گویی می داد؟ بله.
آیا فیلمنامه نویس ها فقط ایده 6 ماه متمادی بله گفتن نویسنده انگلیسی دنی والاس را گرفته و بقیه کتاب او را دور ریخته اند؟ بله.
و به جای آن فیلم را با صحنه هایی مثل پرش با بانجی توسط جیم کری و استفاده از قابلیت های صورت کش سان او پر کرده اند؟ بله.
با این حال فیلم موفق می شود گلیم خودش را به خاطر سوژه سرشار از زندگی و نوع نگاهش در کنار انتخاب بازیگر هوشمندانه اش از آب بیرون بکشد؟ بله.
آیا رایس داربی بازیگر نقش نورمن که نقش مدیر احمق سریال پرواز کنکورد را copy و در نقش مدیر بانک احمق آقای بله pasteکرده، بامزه ترین کمدینی است که این اواخر از زلاند نو بیرون آمده؟ بله.
با وجود موفق بودن آقای بله، بعضی از شوخی هایش لوس و بی نمک شده اند؟ بله.
صحنه رابطه جیم کری با زنی مسن بیشتر از کمدی های جیم کری به صحنه ای از کتاب های چاک پالاهینوک(نویسنده باشگاه مشت زنی) شبیه تر است؟ بله.
شوخی های مربوط به عروس اینترنتی ایرانی بی تعارف نژاد پرستانه است؟ بله.
با وجود اینها، آقای بله یادآور روزهای خوش گذشته جیم کری است؟ بله.
پس با خریدن بلیط تماشای این فیلم یا دی وی دی آن به خندیدن بله بگویید!
ژانر: کمدی.
جعبۀ پاندورا Pandora’nın Kutusu
کارگردان: یشیم اوستا اوغلو. فیلمنامه: سلما کایگیسیز، یشیم اوستا اوغلو. موسیقی: ژان-پی یر ماس. مدیر فیلمبرداری: ژاک بس. تدوین: فرانک ناکاچی. طراح صحنه: اچ. اف. فارسی، الیف تاشچی اوغلو، سردار یلماز. بازیگران: دریا آلابورا، ئوول آوکیران، تایفون بادم سوی، تسیلا چلتون، عثمان سونآنت، اُنور ئونسال. 114 دقیقه. محصول 2008 ترکیه، فرانسه، آلمان، بلژیک. نام دیگر: Pandora’s Box. برنده جایزه صدف طلایی و بهترین بازیگر زن/تسیلا چلتون از جشنواره سن سباستین.
دو خواهر و یک برادر که در محلات مختلف استانبول ساکن هستند، زندگی و مشکلاتی متفاوت با یکدیگر دارند. در سومین و چهارمین دهه های زندگی خود به سر می برند. به طبقات میانی جامعه تعلق دارند و ارتباط چندانی با یکدیگر ندارند. تا اینکه یک روز تلفنی از روستایی در منطقه غرب دریای سیاه –زادگاه شان- هر سه را کنار هم گرد می آورد. مادر پیرشان نصرت خانم گم شده و ناچار هر سه نفر سراسیمه و با عجله برای یافتن مادرشان به راه می افتند. ولی در طول این سفر زخم های کهنه سر باز می کند. آنها موفق می شوند مادرشان را یافته و با خود به استانبول ببرند. ولی در آنجا درمی یابند که مادر به آلزایمر مبتلا شده است. تنها کسی که غمخوار نصرت خانم است، مراد پسر یاغی نسرین دختر بزرگ خانواده است و تصمیم دارد تا آخرین آرزوی نصرت خانم را که مردن در پای کوه های زادگاهش است، برآورده کند….
چرا باید دید؟
یشیم اوستا اوغلو به واسطه معرفی فیلم قبلی اش-در انتظار ابرها- و مصاحبه اش درباره همین فیلم در همین صفحات برای خوانندگان روز نامی آشناست. شناخته شده ترین و صاحب سبک ترین زن فیلمساز ترکیه که در پشت اغلب آثارش تهیه کننده ای ایرانی به نام بهروز هاشمیان[تهیه کننده سگ کشی] ایستاده است. از اوستا اوغلو فیلم های سفر به سوی خورشید و در انتظار ابرها بخت نمایش در جشنواره فجر را یافته اند و این آخری نیز قرار است امسال به نمایش در آید. دغدغه اصلی اوستا اوغلو مانند بسیاری از کارگردان های مولف ترکیه مسئله هویت است و جست و جوی آن که گاه در قالب فیلم های جاده ای ظاهر می شود. البته اوستا اوغلو مسائل سیاسی را نیز هرگز از نظر دور نمی دارد و هویت برای او از سیاست جدا نیست.
جعبۀ پاندورا چهارمین فیلم بلند اوستا اوغلو است و بر خلاف فیلم های پیشین وی در نگاه نخست درامی خانوادگی و جاده ای دیده می شود. ولی وقتی تک تک شخصیت های شکل دهنده این خانواده به دقت مورد مطالعه قرار گرفته و تصویر می شوند، خود را با حکایت انسان هایی روبرو می بینیم که سخت در تلاشند تا با جامعه مدرن پیرامون خود هماهنگ شوند و به همین دلیل مشکلات آنها، در واقع همان مشکلات جامعه پیرامون است. گرایش های واضح اوستا اوغلو در فیلم های پیشین اش این بار جای خود را به دغدغه های انسانی تر داده، البته این به آن معنا نیست که فیلم های پیشین وی از این دغدغه ها خالی بوده اند. چون نکات مشترک میان جعبۀ پاندورا و فیلم های قبلی از جمله معضل زبان و تلاش او برای نمایش موضوع های جهان شمول چون بیگانگی و تنهایی به راحتی قابل مشاهده است.
اوستا اوغلو استاد نمایش این موضوع هاست و این بار هم به شکلی چشمگیر آنها را تصویر می کند. افرادی منسوب به طبقه متوسط بدون اینکه متوجه باشند، گرفتار انزوا شده اند. و زمانی که شروع به شناخت و رویارویی با این بیگانگی و تنهایی می کند، جعبۀ پاندورا گشوده می شود…
حال باید با دردها و آلام خود کنار بیایند. زندگی این افراد با مشکلات فراوان در زمینه ارتباط و رفتار متقابل آکنده است و حالا مجبور به رویارویی با این زندگی سترون هستند. آنها درون موقعیتی آچمز دست و پا می زند. ولی ناراحت نباشید. از درون جعبه پاندورا فقط شر بیرون نیامده است و مانند امید باقیمانده در ته آن، فیلم اوستا اوغلو آدمی را به اندیشیدن و دوست داشتن دیگر انسان ها هم سوق می دهد. اما اگر قادر به رویارویی صادقانه با معضل هایتان نیستید، تماشای آن سخت خواهد بود!
-جعبه پاندورا در اساطیر یونانی به ظرف بزرگی گفته می شود که توسط پاندورا حمل می شد و حاوی تمام بیماری ها، بدبختی ها و شومی ها بود که کنجکاوی پاندورا در باز کردن جعبه سبب شد تا این بلایا دامنگیر انسان ها شود. تنها امید در جعبه باقی ماند تا تسلای نوع بشر گردد. اصطلاح جعبه پاندورا از سوی فمینیست ها نیز به کار گرفته شده و تعابیری فمینیستی هم یافته است، چون پاندورا هر چه باشد به گواه اساطیر یونان نخستین زن روز زمین بود و برای مجازات پرومته که با انسان ها دوستی می کرد از گل آفریده شده بود. اما پرومته او را نپذیرفت و پاندورا به ازدواج برادر وی در آمد.
ژانر: درام، جاده ای، رازآمیز.
دل مرکب/اینکهارت Inkheart
کارگردان: ایان سافتلی. فیلمنامه: دیوید لیندسی آبیر بر اساس داستانی از کورنلیا فانکه. موسیقی: خاویر ناوارت. مدیر فیلمبرداری: راجر پرات. تدوین: مارتین والش. طراح صحنه: جان بیرد. بازیگران: برندان فریزر[مورتیمر فولچارت]، الیزا بنت[مگی فولچارت]، پل بتانی[داست فینگر]، اندی سرکیس[کاپریکورن]، جیم برادبنت[فنوگلیو]، هلن میرن[الینور لوردان]، رافی گاورون[فرید]، سیه نا گیلروی[ترز فولچارت]، لزلی شارپ[مورتولا]، مت کینگ[کاکرل]، جمی فورمن[باستا]، جنیفر کانلی[روکسان]، مارنیکس ون دن بروک[شدو/سایه]، استیو اسپیرز[فلت نوز]،جسی کیو[نیمف/حوری]، آدام باند[شاهزاده]، ترزا سربووا[راپونزل]. 106 دقیقه. محصول 2008 آلمان، انگلستان، آمریکا. نام دیگر: Ink Heart، Tintenherz.
مگی 12 ساله مانند پدرش مورتیمر یک کتابخوان حرفه ای و صاحب توانایی شگرفی چون اوست. پدر و دختر قادرند در صورت خواندن کتاب با صدای بلند، شخصیت های آن را به دنیای واقعی بیاورند. این توانایی می تواند باعث دردسرهایی هم بشود، چون در مقابل هر شخصیتی که از کتاب ها به دنیای واقعی منتقل شود یکی از آن دو نفر سر از داخل دنیای کتاب ها می آورد. تا اینکه یک روز، مورتیمر و مگی کتابی به نام دل مرکب در مغازه فروش کتاب های دست دوم پیدا می کنند که داستانی از دوران پر راز و رمز و آکنده از موجودات افسانه ای قرون وسطی را روایت می کنند. مورتیمر ابتدا یافتن کتاب را باور ندارد، چون این همان کتابی است که سال ها قبل همسر او و مادر مگی به داخل آن کشیده شده است. ولی سرانجام پیدا کردن کتاب را باور کرده و نقشه ای برای بیرون کشیدن همسرش طرح می کند. ولی نقشه هایش با دزدیده شدن مگی توسط یکی از شخصیت های سیاه دل دل مرکب به نام کاپریکورن به هم می خورد. کاپریکورن در ازای آزاد کردن مگی از مورتیمر می خواهد تا دیگر شخصیت های شرور کتاب ها و چیزهای دیگر را به دنیای واقعی بیاورد. ولی مورتیمر نه فقط خواستار آزادی و نجات همسر و دختر خود است، بلکه تصمیم دارد کاپریکورن و همه شخصیت های شرور را به میان صفحات کتاب بازگرداند…
چرا باید دید؟
ایان سافتلی متولد 1958 لندن و فارغ التحصیل کالج کوئینز کمبریج است. کارگردانی را با کار در زمینه تئاتر در دوران تحصیل آغاز کرد و ستایش ها کسب کرد. اولین فیلمش Backbeat به سال 1994 نیز ورودی چشمگیر به عالم سینما برایش رقم زد. فیلم دومش هکرها به دلیل موضوعش مورد توجه قرار گرفت، اما اقتباس اش از کتاب هنری جیمز به نام بال های کبوتر بود که او را صاحب شهرتی فراگیر کرد. اولین فیلم هالیوودیش کی-پکس نیز با موفقیت همه جانبه همراه بود. اما چهار سال بعد ساختن شاه کلید/کلید اسکلت در مایه فیلم های ترسناک باعث کم قدر شدن وی گردید و سکوتی سه ساله را هم به دنبال آورد. فیلم فعلی که در مغایرت ژانری با آثار پیشین او قرار دارد، برای نوجوانان ساخته شده و قرار ست یکی از حلقه های زنجیر طولانی اقتباس از آثار ادبی این چنینی باشد. یکی مثل ارباب حلقه ها، هری پاتر و…. که توسط نویسنده ای شناخته شده و موفق به نگارش در آمده است: بانو کورنلیا کارولاین فانکه، نویسنده 51 ساله آلمانی تبار که بارها موفق به دریافت جایزه برای تالیف کتاب های کودکان شده است. مشهورترین کتاب های او سه گانه Inkworld هستند که اینکهارت(2004) اولین بخش آن به شمار می رود و تردید نداشته باشید که دو جلد بعدی به نام های اینک اسپل/طلسم مرکب(2006) و اینک دث/مرگ مرکب(2008) هم به زودی به فیلم برگردانده خواهد شد.
فیلم 30 میلیون دلاری سافتلی با وجود تغییرات زیادی که در قصه مورد اقتباس خویش داده و شخصیت هایی را هم به آن اضافه کرده، فیلمی جذاب و تماشایی است. می شود گفت افسون خویش را مدیون همان چیزی است که کتاب خوان هم وامدار آن است، یعنی لذت خواندن کتاب و زیستن در دنیایی ذهنی که نویسنده خلق کرده و خواننده آن را بازآفرینی می کند. یک ستایش نامه از کتابخوانی آن هم در زمانه ای که اینترنت و تلویزیون مجالی برای نسل جوان باقی نگذاشته تا مطالعه کنند. فیلمی که با وجود ظاهر کمی پریشانش، نیت خوبی در پشت آن قرار دارد که آن را قابل بخشش جلوه می دهد. البته از ستایش قصه مشهور جادوگر شهر اُز که دارد تبدیل به یک سنت می شود، هم چشم پوشی نمی کند!
ایان سافتی خیلی خوب موفق می شود ژانرهایی چون اکشن را با فانتزی ترکیب و از کمدی به درامی خانوادگی گذر کند. اما برگ برنده اش صحنه های مخوف پایانی فیلم است که نمره قبولی را برایش فراهم می کند. دل مرکب/اینکهارت برای کارنامه پر افت و خیز و رنگارنگ(از نظر ژانری) او اگر زایشی تازه را تدارک نبیند، لااقل پس رفت نیز محسوب نمی شود. ساخته شدن فیلمی درباره قدرت و اهمیت تخیل و کتاب خواندن در زمانه ما شاید چیز تازه ای نباشد، اما روایت آن به گونه ای متواضعانه و دور از هری پاتر بازی نقطه قوت و تمایز آن به شمار می رود!
شما را به تماشای مجمع اکثر قهرمان قصه های کودکی تان دعوت می کنم، از راپونزل تا شنل قرمزی بگیرید تا علی بابا و میمون های پرنده و تک شاخ… رضایت کودکان، نوجوانان و حتی شما بزرگ ترهای عزیز، تضمین می شود!
ژانر: ماجرایی، خانوادگی، فانتزی.
بولت Bolt
کارگردان: بایرون هاوارد، کریس ویلیامز. فیلمنامه: دان فوگلمن، کریس ویلیامز. موسیقی: جان پاول. تدوین: تیم مرتنز. طراح صحنه: پل ای. فلیکس. بازیگران(فقط صدا): جان تراولتا[بولت]، میلی سایروس[پنی]، سوزی اسمن[میتنز]، مارک والتون[رینو]، ملکوم مک داول[دکتر کالیکو]، جیمز لیپتون[کارگردان]، گرگ گرمان[کارگزار]، دیدریش بادر[گربه کهنه کار]، نیک سواردسون[بلک]، کلوئی مورتز[پنی جوان]، رندی ساویج[شرور]، کری والگرن[میندی]، گری دلیزل[مادر پنی]. 103 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: American Dog. نامزد اسککار بهترین فیلم انیمیشن، نامزد 5 جایزه از مراسم Annie، نامزد انتخاب منتقدان بهترین انیمیشن سال و بهترین آواز از مراسم منتقدان فیلم رسانه ها، نامزد جایزه بهترین انیمیشن از مراسم انجمن منتقدان شیکاگو، نامزد جایزه گولدن گلاب بهترین انیمیشن و بهترین آواز، نامزد جایزه بهترین فیلم انیمیشن از مراسم PGA، نامزد جایزه ساتلایت بهترین انیمیشن.
سگی به نام بولت که تمام عمرش را همراه صاحبش پنی، با بازی در یک سریال تلویزیونی در نقش یک ابر قهرمان سپری کرده، خود را دارای نیروهای خارق العاده می داند. تا اینکه یک روز، بعد از پایان فیلمبرداری در حالی که تصور می کند پنی توسط چهره منفی سریال دزدیده شده، اشتباهاً سر از خارج استودیو و شهر نیویورک در می آورد. در آنجا با گربه خیابانی مونثی به نام میتنز و موشی به اسم رینو آشنا می شود. آشنایی با این دو و زندگی در شهر به وی می آموزد که صاحب قدرت های خارق العاده نیست و زندگی عادی با آنچه در استودیو می گذرد، تفاوت بسیار دارد. همزمان در هالیوود، پنی که از گمشدن سگ محبوبش به شدت غمگین شده، از سوی مسئولان تحت فشار گذاشته می شود که فیلمبرداری را با سگی شبیه بولت ادامه دهد. بولت نیز که خواهان بازگشت است، به زودی با علاقمند شدن به میتنز خود را بر سر دو راهی می بیند. حال او باید میان پنی و میتنز یکی را انتخاب کند….
چرا باید دید؟
بولت اولین تجربه ساخت فیلم بلند زوج انیماتور بایرون هاوارد و کریس ویلیامز است. هر دو در پروژه های مهمی چون مولان، لیلو و استیچ، جوجه کوچولو، پوکاهانتاس، عادت تازه امپراطور و برادر خرس حضور داشته و تجربه اندوخته اند و بیهوده نیست که سکان هدایت پروژه ای 150 میلیون دلاری به آنها سپرده شده است. البته بولت بیشتر از آنکه فیلمی متعلق به آنها باشد، پروژه ای از دیزنی است. تنها تفاوتش با نمونه های قبلی استفاده از تکنیک CGI و شوخی با تصاویر آشنای تماشاگر امروز است. ولی در مورد بولت چه چز دیگری می شود گفت؟
متاسفانه فیلم هایی چون بولت یا وال. ئی. با کمک حیوانات و روبات ها موفق شده اند حال و هوایی انسانی تر از فیلم های زنده خلق کنند و می شود آن را نشانه ای بر آغاز عصر تازه ای از فیلم های انیمیشن-حتی عصر طلایی انیمیشن هالیوودی- نام داد. خیلی مبالغه آمیز شد، نه؟
شاید برای نوشتن این حرف ها زود باشد، پس در این صورت بیایید درباره سگ و گربه ای که نقش های اصلی فیلم به عهده آنهاست، به شکلی متفاوت صحبت کنیم و ببینیم آیا توانسته ایم به ورای ظاهر جاده ای یک فیلم کارتونی که کلیشه های ابدی سگ و گربه را به کار گرفته، دست پیدا کنیم:
سگ ها جزئی از دنیای خیال ما هستند و گربه ها بخشی از دنیای واقعی.
سگ ها جدا از دوستی صادق، یک منجی هم می توانند باشند. ولی گربه ها حیواناتی نمک نشناس هستند که بعضی وقت ها گرفتارشان می شویم.
سگ ها می تواند با انداختن نگاهی معصومانه لقمه را از دستان شما خارج کنند، ولی گربه ها باید برایش بجنگند.
رنگ سگ ها به شکلی نمادین روشن(سفید) و رنگ گربه ها تاریک(سیاه) است، گربه سیاه بدشانسی ولی سگ سیاه موفقیت می آورد.
سگ ها خیال پردازند، احساسات شان قوی، توام با هوشمندی است، و در زمینه دوست داشتن و دوست داشته شدن صاحب توانایی هستند. گربه ها باهوشند، این هوش خصلتی شیطانی دارد.
سگ ها بازیگر مادرزاد هستند، گربه ها روحیه هنرمندانه دارند و بیشتر از این که خود به هنر بپردازند، الهام بخش دیگران هستند.
سگ ها همیشه به دنبال صاحب شان هستند و گربه ها به دنبال آزادی.
دنیای سگ ها اگر به یک خانه منحصر نباشد، باز هم خانه است. ولی دنیای گربه ها کوچه هاست. سگ ها به محض ورود به خانه ای جدید بلافاصله به آن خو می گیرند، اما گربه ها شروع به گشت و گذارهای رازآمیز و کشف سوراخ سنبه های آن می کنند.
سگ ها همیشه صادقند، ولی گربه ها دست بالا نسبت به خودشان صداقت دارند.
سگ ها فیلم داستانی/انیمیشن هستند و گربه ها فیلم مستند.
ولی…. بولت در ورای این حرف ها که به شوخی و جدی زدیم، بازپرداخت کمیک و انیمیشن شاهکار هوشمندانه پیتر ویر-نمایش ترومن- و دعوتی است به واقعیت و کشف آن، البته نه مثل فیلم ویر به هر قیمتی، که هرگز نمی تواند پس زمینه یک محصول دیزنی باشد. بولت تا نیمه ژانویه بیش از 110 میلیون دلار در گیشه آمریکا درآمد داشته، که با توجه به برخورد شدیداً مثبت منتقدان آمریکایی، بازاریابی مناسب و بازی ویدیویی ساخته شده بر اساس آن، بی تردید بر آن افزوده خواهد شد. ولی شخصاً دلیل موفقیت آن را استفاده از موسیقی و آواز مناسب و ریتم تندش می دانم. صدای تروالتا هم بی تاثیر نیست!
ژانر: انیمیشن، کمدی، خانوادگی، فانتزی.
افسانه دسپرو The Tale of Despereaux
کارگردان: سام فل، رابرت استیونهگن. فیلمنامه: گری راس بر اساس داستان سینمایی ویل مک راب، کریس ویسکاردی و کتابی از کیت دی کامیلو. موسیقی: ویلیام راس. مدیر فیلمبرداری: براد بلکبورن. تدوین: مارک سولومون. طراح صحنه: ایوجنی توموو. بازیگران(فقط صدا): ماتیو برادریک[دسپرو]، داستین هافمن[روسکورو]، اما واتسون[شاهزاده پیا]، تریسی اولمن[میگری ساو]، کوین کلاین[آندره]، ویلیام اچ. میسی[لستر]، استنلی توچی[بولدو]، کیاران هیندز[بوتیچلی]، رابی کالترین[گرگوری]، تونی هال[فورلاف]، فرانسیس کانروی[آنتوانت]، فرانج لانجلا[شهردار]. 90 و 93 دقیقه. محصول 2008 انگلستان، آمریکا. نامزد جایزه بهترین کارگردانی-بهترین موسیقی-طراحی صحنه و استوری برد از مراسم Annie، نامزد جایزه بهترین انیمیشن از مراسم انجمن منتقدان شیکاگو، نامزد جایزه ساتلایت بهترین فیلم انیمیشن.
سال ها سال قبل، در سرزمینی با زیبایی هوش ربا، انسان ها غرق در شادی و خوشبختی زندگی می کردند. تا اینکه یک روز به دنبال واقعه ای دور از انتظار، دل پادشاه این سرزمین می شکند. شاهزاده اسیر اندوه و مردم دستخوش نا امیدی می شوند. زندگی دیگر روال سابق را ندارد، البته تا وقتی که دسپرو متولد شود. موشی کوچک با گوش هایی بسیار بزرگ که از تمام موش ها جسورتر است. از چاقو، تله موش و گربه نمی ترسد و بسیار هم کنجکاو است، چون از لحظه تولد شروع به گشتن و یافتن کرده و می خواهد از هر چیز سر در بیاورد. از طرف دیگر عطشی سیری ناپذیر به ماجرا و هیجان او دیده می شود و همین باعث می شود تا یک روز سر از کتابخانه شاهی در آورد. در آنجا خواندن را یاد گرفته و کتاب ها او را به دنیاهای تازه ای رهنمون می سازند. دنیایی که در آن شوالیه ها عازم مبارزه با اژدها هستند تا شاهزاده خانم های اسیر را نجات دهند. دسپرو که خود را در عالم خیال شوالیه می پندارد، یک روز با شاهزاده پیا آشنا می شود که بعد از فوت مادرش دچار افسردگی شدید شده است. واقعه ای که سبب می شود دسپرو قوانین را زیر پا گذاشته و با انسان ها صحبت کند. ولی فرجام این کار تبعید دسپرو است. اما آشنایش با روسکورو زندگی یکنواخت تبعید را برای دسپرو عوض کرده و او را به درون ماجرایی پرتاب می کند که تا پیش از آن فقط در کتاب ها خوانده بود….
چرا باید دید؟
سام فل و رابرت استیونهگن از انیماتورهای شناخته شده امروز هستند. البته این اولین تجربه کارگردانی استیونهگن است، ولی سام فل یک فیلم تلویزیونی و دو فیلم کوتاه دیگر به همراه انیمیشن بلند Flushed Away را در کارنامه دارد. Flushed Away که از گران ترین انیمیشن های سال های اخیر بود و با وجود موفقیت نه چندان درخشانش در گیشه آمریکا، خللی به ادامه کار فل وارد نکرد. البته از میزان بودجه افسانه دسپرو هم اطلاع دقیقی در دست نیست، اما فروش 50 میلیون دلاری آن -تا اوایل ژانویه 2009- هم بدون شک قادر به تامین هزینه هایش نمی تواند باشد.
انیمیشن رایانه ای افسانه دسپرو بر اساس کتابی چهار قسمتی و محبوب به نام The Tale of Despereaux: Being the Story of a Mouse, a Princess, Some Soup, and a Spool of Thread (2003) ساخته شده و تفاوت هایی جزیی در شخصیت پردازی و نحوه روایت قصه اش با آن دارد. اما موفق شده نظر نویسنده و منتقدان آمریکایی را جلب کند. سفر شخصی موشی که می کوشد همچون اصیل زادگان رفتار کند و روحیه شوالیه ها را دارد، در نگاه اول به دلیل ریخت ناموزونش یادآور دیگر انیمیشن دریم ورکز-شرک- است. ولی بر خلاف شرک که قصد داشت نشانگان آشنای قصه های پریوار را زیر و رو کند، دسپرو فیلمی به غایت متعارف-حتی فولکلوریک- است که از فرهنگ سلتی و نشانگان آن بسیار سود می برد. چیزی که باعث می شود با مراجعه به نشانه های آشنای قصه و ریخت شناسی قهرمان، حسی نوستالژیک به افسانه های کهن نیز در آن پیدا کنیم. حسی که با تلاش سازندگان فیلم در خلق فضایی شبیه به آثار برادران گریم مشهودتر شده و همین می تواند باعث دافعه نزد خردسالان شود.
و بر عکس، حال و هوایی مالیخولیایی اش-به خصوص در صحنه های تنهایی شاهزاده خانم پیا- و پرداخت شخصیت هایش، برای نوجوان ها و حتی بزرگ ترها[مخصوصاً با اصرار سازندگانش در وفادار بودن به زبان شعرگونه منبع اقتباس آن] بسیار جذاب تر است. چون همین زبان مانع از دنبال کردن قصه مهیج و دارای ریتم سریع آن توسط خردسالان می شود. به همین خاطر می شود به اتکا به همین دلایل و استفاده نویسنده و سازندگان آن از موتیف های شرقی و زیرساخت فلسفی اش، انیمیشنی بسیار جذاب برای بزرگسالان ارزیابی کرد. پس اگر شما نیز جزو بزرگسالانی هستید که هنوز تماشای کارتون را دوست دارند، از شنیدن افسانه دسپرو با صدای بانو سیگورنی ویور غافل نشوید! توصیه ایمنی: از آوردن بچه ها خودداری شود! ژانر: ماجرایی، انیمیشن، کمدی، خانوادگی، فانتزی.