۱- اگه به یک نفر که تازه پاش رو توی زندان گذاشته و در هیات یک زندانی در اومده، بگی که تو می تونی مدتهای زیادی بودن در این شرایط رو تحمل کنی، خیلی بعیده که باور کنه! غالب این زندانیان تازه وارد هیچ درکی از قدرت تحمل عجیب آدمیزاد و انعطاف پذیری حیرت انگیز اون ندارند. اونها وقتی با یک زندانی با سابقه مواجه می شن با تعجب در این فکر فرو می رن که مگه ممکنه یک انسان اینهمه مدت توی یک چار دیواری بمونه و هیچ بلائی سرش نیاد! این احساس تعجب ریشه در سوتفاهمی داره که اکثر انسانهای آزاد دچارش هستند و اون اینکه دوست نداشتن شرایطی رو با تحمل نکردن اون مترادف معنا می کنند. آخه اونها عادت کردند که وقتی موقعیتی رو دوست ندارند و نمی پسندند، تحملش نکنند و به هر زحمتی که شده از شرش خلاص بشن.. خاص بودن تجربه یزندان اما به این نکته بر می گرده که یک زندانی درون وضعیتی قرار گرفته که ازش خوشش نمیاد و امکان رهایی از اون رو هم نداره و دقیقا همینجاست که زندانی متوجه می شه مفهوم طاقت و تحمل تا چه موقعیتها رو تحمل می کنند تنها به این دلیل که تحملش می کنند! درست مثل آدمهایی که توی بعضی شرایط زنده می مونند، تنها به این سبب که زنده می مونند!!
۲- از بزرگترین مشکلات یک زندانی سیاسی، فاصله ی زیاد میان احترامیه که خودش واسه خودش قائله و احترامی که ساختار سرد و بی روح زندان واسه هیچ کس قائل نیست! مشکل اینجاست که اکثر زندانیان سیاسی توی محیط هایی رشد کردند که روابط انسانی در اون خیلی محترمانه و با ملاحظه بوده و در ضمن اونا برای خودشون هویت و شخصیت خاص، متمایز و با اهمیتی تعریف کرده بودند، هویت و تشخصی که وقتی با بقیه زندانیها جمع زده می شی و همردیف قرار می گیری، دیگه چیزی از اون باقی نمی مونه…اصلا فقط کافیه در همون بدو ورود به زندان و موقع بازرسی بدنی ازت بخوان لخت شی، تا بفهمی شخصیت متفاوت و متمایز یعنی چی! به همین خاطره که خیلی از سیاسیون درزندان، شاید به همون اندازه که شوق آزادی دارند، طلب و عطش محترم شمرده شدن هم همراهشونه.. شاید باورش سخت باشه اما قسمت زیادی از اطلاعاتی که زندانی های سیاسی در مرحله ی تحقیقات در اختیار دستگاه امنیتی قرار می دن، نه ناشی از اعمال فشار یا زور (برعکس تصور رایج) که اتفاقا نتیجه ی احترامیه که بازجوها برای متهم قائل می شن! نکته اینجاست که یک زندانی سیاسی در مقام کسی که در و دیوار زندان و قوانین و مقررات و عواملش هویت اون رو انکار می کند، وقتی با فردی مواجه می شه که با هویت و شخصیت متمایزش اون رو خطاب قرار می ده، چنان مشعوف می شه که به هیچ عنوان نمی خواد این رابطه و احترام نهفته در اون رو از دست بده! خنده دار به نظر می رسه اما خیلی از حرفهایی که زندانی ها در این شرایط علیه خودشون می زنند، به این دلیله که حس می کنند انکار بعضی مسائل به ظاهر منطقی! خلاف آداب یک رابطه ی محترمانه است!!
۳- گاهی وقتها یک زندانی کمی تامل در سلول انفرادی به بصیرتهایی در مورد زمان دست پیدا می کنه که شاید یک فیلسوف پس از سالها تفکر و تفلسف هم راهی به اون نداشته باشه.. آخه یک زندانی در سلول انفرادی دچار تجربه ای می شه که خیلی به ندرت در زندگی عادی برای انسان پیش میاد و اون تجربه مواجه شدن با عریانی زمانه! یعنی شرایطی که زمان خودش رو لخت و عور و بدون حجاب وقایع و اتفاقات به انسان عرضه می کنه.. به بیان دیگه اگه زندگی رو به گوش دادن موسیقی وقایع و اتفاقاتی تشبیه کنیم که روی نوار کاست زمان ضبط شده، اونوقت بودن در سلول انفرادی مثل گوش دادن مداوم به یک نوار کاست خالیه!.. زندانی توی این موقعیت مات و متحیر می مونه که این زمان تا حالا کجای زندگی ما بوده که الان اینطور به جون ما افتاده و با این مهارت و قدرت شکنجه مون می ده! زمانی که مثل یک چاه عمیق و بی انتها در برابرت قرار می گیره و ناچارت می کنه که تمام داشته ها و اندوخته ها و اندیشه ها و خلاقیت ها و هنرهات رو توش بریزی تا شاید بتونی دهنش رو ببندی اما زهی خیال باطل، این حفره پر شدنی نیست!!.. اینجاست که حس می کنی شاید در تمام زندگی ات کاری به جز نبرد با زمان نکردی! به خودت می گی شاید همه ی اونچه که در مسیر زندگی ازت صادر شده، اعم از ارزشی یا غیرارزشی، خوشایند یا ناخوشایند، متفاوت یا غیر متفاوت، همه و همه چیزی جز ترفندهایی برای کنار اومدن با زمان نبوده! توی این طور مواقع ذهن هایی که میل به کلی بافی و نقطه اشتراک گرفتن از حوادث عالم رو دارند، مایلند اینطور نتیجه گیری کنند که؛ همه ی انسانهای جهان، در هر نقطه و مکان، آگاهانه یا ناآگاهانه مشغول یک کار واحد هستند و اون کلنجار رفتن با زمانه و زندگی چیزی نیست جز آموختن تدریجی هنرها و مهارتهای این رویارویی بنیادین…
۴- در مورد افرادی که بعد از تجربه ی زندان تبدیل به انسانهای موجه تر و اخلاقی تری می شن، تقریبا با اطمینان می شه این حکم رو صادر کرد که بیگناهند و یا حداقل اینکه چنین تصوری از خودشون دارند.. این نکته به این خاطره که اکثر افراد خلافکار که به دلایل موجه و عادلانه به زندان می افتند، تنها تاثیری که از زندان می گیرن اینه که از این به بعد چگونه به فعالیتهاشون ادامه بدن بی اینکه گیر قانون بیا فتن! البته زندانیان بیگناه هم اصلا دلشون نمی خواد که به زندان برگردند اما خب از اونجا که دلایل قانونی و حقوقی برای زندانی بودن خودشون ندارن (و احتمالا به اصل علیت و حکمت در هستی قائلند) به ناچار دست به دامن دلایل هستی شناختی می شن.. این افراد گاهی هم تمام مسیر زندگی شون رو مرور می کنن تا شاید بتونند خطاهایی رو بیابند که بواسطه ی اون دلیل رنج و مشقت امروز رو بهتر بفهمند و جالب اینجاست که اکثر اونها خیلی زود به این نتیجه می رسند که حکمت حضورشون در زندان رو کشف کردند! ادعایی که نه قابلیت اثبات داره و نه می شه کاملا ردش کرد!! تفاوت این افراد با زندانیان خلافکاری که مورد غضب قانون قرار گرفتن و راههای درروی زیادی هم دارند اینه که احساس می کنند وضعیت امروزشون ناشی از خشم یک شعور کلی و فراگیر در جهانه، شعوری که نمی شه چیزی رو ازش پنهان کرد، نه می شه دورش زد! در واقع به نظر می رسه که اگه این افراد بخوان که به تجربه ی خودشون وفادار بمونند، چاره ای جز این ندارند که پروژه های اصلاحی رو روی خودشون اعمال کنند! پروژه هایی که اگر چه شاید به نتیجه نرسه و شاید هم مدت زیادی دوام نیاره اما خب کمتر زندانی بیگناهی رو می شه پیدا کرد ، که هرگز دچار چنین وسوسه ای نشده باشه و چنین پروژه ای رو کلید نزده باشه!
۵- یکی از بزرگترین تفاوت های سیاسیون امروز با نسل پیشین در تفاوت معناییه که برای زندانی بودن قائلند.. نسل گذشته به واسطه ی فهم ایدئولوژیک و مبارزه جویانه اش از امر سیاسی و ضرورتی که در حذف و نابودی حریف سیاسی اش (دشمن) می دید، تحمل زندان و هزینه های مرتبط با اون رو هم جزوی از پروژه ی سیاسی خودش قلمداد می کرد. اونها عرصه ی سیاست رو به مثابه صحنه ی جنگی تلقی میکردند که در نهایت یک پیروز بیشتر نداره وخشونت و رنج جزو گریز ناپذیر چنین فهمی از سیاست به حساب میاد.. در مورد نسل جدید اما قضیه کاملا متفاوته .. سویه های پراگماتیستی و پلورالیستی فهم مسلط سیاسی امروز که غایت امر سیاسی رو رسیدن به یک توافق و مصالحه ی منصفانه و متوازن میدونه ،اهالی سیاست رو ترغیب میکنه که رفتار سیاسی شون رو به نحوی سامان بدن که با کمترین هزینه ،بیشترین نتیجه رو بدست بیارن .. زندانی بودن در این پارادایم سیاسی ،تحمل یک رنج ضروری و با معنا نیست ،بلکه نوعی بدشانسی وناکامی در پیشبرد پروژه ی سیاسی محسوب میشه … برای همینه که یک زندانی سیاسی دیروز این امکان رو داشت که عمری که در زندان گذرونده رو جزو زمانهای با ارزش و با معنای زندگی خودش تلقی کنه،اما نسل امروز چنین تصوری نداره..حتی مقاوت کردن در زندان و ایستادگی بر روی مواضع خود هم در این دو نسل معنای کاملا متفاوتی داره.. در نسل پیش چنین مقاومتی نشانه عمق کینه و نفرت زندانی نسبت به طرف مقابل و ناامیدی مطلق او از اصلاح وضع موجود و ضرورت یک انقلاب به حساب می اومد اما در شرایط امروز بیشتر نشانه ی خوشبینی زندان نسبت به طرف مقابل و امیدواری او به تغییرات مثبت در همین سازو کار موجوده.. بدبیاری زندانیان سیاسی امروز با همه ی این گرایشهای مصلحت گرایانه و توافق جویانه شون اما اینجاست که حریف اونها در جریان این تغییر نسل، چندان میل و رغبتی به تجدید نظر و دگرگونی در خودش نشون نداده و بر مدار همون فهم سیاسی دیروز با مخالفینش برخورد می کنه!!…
۶- و اما قسمت طنز ماجرا؛ اگر روزی در قامت یک زندانی پس از تحمل حبس به بهانه آزادی یا مرخصی پاتون رو از زندان بیرون گذاشتید و با تعریف و تمجید دیگران مواجه شدید که: «به به! عجب روحیه ای! چه انسان مقاومی!!» اصلا به خودتون تبریک نگید!.. این تحسین ها بیشتر از اونکه نقطه ی قوتی رو در شما به تصویر بکشه نشونه ی همه ی اون امتیازهائیه که شما ندارید و یا از دست دادید! نکته اینجاست که شما به عنوان یک زندانی نه کار و فرصت شغلی مناسبی دارید که بشه ازش حرف زد و نه سرمایه و دارائی که بشه به خاطرش تبریک گفت! نه می شه به آثار فرهنگی و هنری که خلق نکردید اشاره کرد نه سلامتی و احیانا خوش تیپی که براتون باقی نمونده! توی چنین شرایطی به نظر هیچ راهی برای اطرافیان باقی نمی مونه جز اینکه به یک ویژگی انتزاعی متوسل بشن که هیچ معیار و شاخصی برای اون وجود نداره، چیزی مثل روحیه!! تازه اون دسته از افراد که در تحسین هاشون صادقانه عمل می کنند هم بیشتر تحت تاثیر اون ذوق زدگی و شعفی قرار می گیرن که هر انسانی وقتی از محیط بسته خلاص می شه از خودش بروز می ده، شعف موقتی که اشتباها حمل بر روحیه می شه! البته گاهی اوقات هم اطرافیان چنان تحت تاثیر ذهنیت و پیشداوری منفی در مورد زندان قرار دارند که وقتی یک زندانی رو بعد از مدتها سالم و سرپا می بینند، ناخودآگاه زبان به تحسین باز می کنند. بگذریم، به هر حال یک زندانی به نقش یک انسان ساده لوح و بی جنبه هرگز اینقدر نزدیک نیست که تعریف و تمجید دیگران رو جدی می گیره و روش حساب می کنه! اون باید به خاطر داشته باشه که دیگران وظیفه ی اخلاقی شونه که از او تعریف کنند و بهش روحیه بدن، اما روشن بینی حکم می کنه که خودش شرایط رو صادقانه و بدون توهم بسنجه و ارزیابی کنه، داشتن چنین قدرت سنجشی از معدود امتیازهائیه که یک زندانی واقعا می تونه برای خودش قائل باشه وبه اون بنازه!!…
منبع: سایت کلمه