ایران و مسأله شرارت

نویسنده

مایکل لدین

از زمان وقوع جنگ جهانی دوم گرایش شدیدی ما را سوق داده به اینکه دریابیم چگونه نسل کشی، حکومت های ‏تروریست و جنگ فراگیر بوجود آمدند و چگونه می توانیم از وقوع آنها در آینده جلوگیری کنیم. ‏

ما بدنبال پاسخ چند سؤال اساسی بوده ایم: چرا غرب نتوانست وقوع این فجایع را پیش بینی کند؟ چرا تلاش های اندکی ‏برای از بین بردن موج فاشیست صورت گرفت و چرا همه رهبران غرب و بسیاری از اندیشمندان غربی عملا ً با ‏فاشیست ها به گونه ای رفتار کردند که انگار آنها نه انقلابیون براستی خطرناک بلکه رهبران عادی سیاسی بودند؟ چرا ‏قربانیان اصلی – یهودیان – نیز نتوانستند به حجم بدبختی و فلاکت قریب الوقوع خود پی ببرند؟ و چرا عنصر مقاومت ‏اینقدر نادر بود؟

اکثر مردم در نهایت یک “توجیه” دوگانه را پذیرفتند: بی مانندی شرارت و بی سابقه بودن آن در طول تاریخ. ایتالیا و ‏آلمان از زمرۀ متمدن ترین و بافرهنگ ترین کشورهای جهان بشمار می رفتند. بنابراین، درک به قدرت رسیدن یک ‏عنصر شرور در کشورهایی که اندیشمندانی مانند کانت، بتهوون، دانته و روسینی را پرورش داده است، دشوار بود. ‏

با این تفاسیر چگونه می توان رهبران غرب، چه رسد به قربانیان، را بخاطر شکست در پیش بینی امری که کاملا ً تازه ‏بود- کشتار جمعی سیستماتیک در مقیاسی گسترده که خود تهدیدی برای تمدن بشمار می رفت- سرزنش کرد؟ پیش از ‏این چنین تلاش سازمان یافته ای برای نابودی کل یک “نژاد” صورت نگرفته بود و پیش بینی وقوع آن تقریبا ً ‏غیرممکن بود. ‏

برخی از اندیشمندان در تجزیه و تحلیل این موضوع سایر رژیم های شرور مانند روسیۀ استالین را نیز، که میلیون ها ‏نفر را به طور سیستماتیک قتل عام کرد و جاه طلبی های آن تهدیدی برای غرب بشمار می رفت، گنجانده اند. ما این ‏مقوله را نیز مانند فاشیسم مورد مطالعه قرار داده ایم تا دفعه بعد بتوانیم عنصر شرارت را که مجددا ً تهدیدی برای ما ‏محسوب می شود، شناسایی و از وقوع آن جلوگیری کنیم.‏

اکنون ما اطلاعات فراوانی دربارۀ این قبیل رژیم ها و جنبش ها داریم. برخی از برجسته ترین اندیشمندان ما به بررسی ‏ماهیت آنها پرداخته اند و دلایل موفقیت شان را تجزیه و تحلیل کرده اند. آنها بار دیگر در کنار ما هستند، اما عملکرد ما ‏همچنان مانند قرن گذشته است. جهان امروز باز هم غرق در همان نطق های قدیمی و درگیر اقدامات جنبش ها و رژیم ‏های امروز است- از حزب الله و القاعده گرفته تا طرفداران خمینی و وهابیون سعودی- که سوگند خورده اند ما و امثال ‏ما را نابود کنند. آنها مانند اخلاف خود در قرن بیستم علنا ً مقاصد خود را بیان می کنند و هر کجا و هر زمان که بتوانند ‏آنها را عملی می کنند. ما نیز به مانند پیشینیان خود در قرن بیستم بندرت آنها را جدی می گیریم و از این رو دست به ‏عمل نمی زنیم. به کرات پیامدهای سخنان آنها را کم اهمیت تلقی می کنیم، گویی این سخنان روایت اسلامی یا عربی ‏‏”سیاست” هستند که برای مصارف داخلی در نظر گرفته شده اند و برای نائل شدن به اهداف داخلی طراحی شده اند.‏

واضح است که توجیه هایی که ما برای کوتاهی مان در عمل در قرن گذشته ارائه دادیم، اشتباهند. ظهور جنبش های ‏مسیحایی امری تازه نیست و ما اطلاعات فراوانی دربارۀ آنها داریم. علاوه بر این توجیهی برای شگفت زدگی ما از ‏موفقیت رهبران شرور، حتی رهبران کشورهایی که پیشینه کهن تاریخی و دستاوردهای بزرگ فرهنگی و سیاسی داشته ‏اند، وجود ندارد. ما همه اینها را می دانیم. بنابراین ما باید مجددا ً همان سؤال های قدیمی را مطرح کنیم. چرا ما در امر ‏پیش بینی قدرت روزافزون دشمنان شرور شکست می خوریم؟ چرا با آنها به گونه ای رفتار می کنیم که انگار پدیده ‏های سیاسی عادی هستند؟‏

شکی نیست که دلایل زیادی وجود دارند. یک دلیل اعتقاد راسخ به این موضوع است که همه ابناء بشر اساسا ً یکسان ‏هستند و همه آنها ذاتا ً خوبند. تاریخ جامعه بشری، و در رأس آنها تاریخ قرن گذشته، به خلاف این موضوع اعتقاد ‏دارد. اما قبول این واقعیت که بیشتر ملت ها شرور هستند و تمامی فرهنگ ها حتی بهترین آنها می توانند طعمه رهبران ‏شرور واقع شوند و کت بسته به امر آنها درآیند، خوشایند نیست. اکثر فرهنگ های معاصر غرب عمیقا ً به خوبی بشر ‏اعتقاد دارند. ما تمایلی به کنار گذاشتن مقوله ایمان نداریم و به رغم وجود همه شواهد و نشانه های عکس، ترجیح می ‏دهیم راه عقلانی را دنبال کنیم، حتی در برخورد با دشمنانی که تعصب کاملا ً غیرعقلانی آنها مشهود است.‏

این موضوع صرفا ً یک بحث فلسفی نیست، چرا که برای ما قبول تهدید به معنای اقدام علیه آن است، اینکه ما باید دست ‏کم به طور موقت در بسیاری از حوزه ها از خودمان از خودگذشتگی نشان بدهیم. این بار جهل و نادانی نمی تواند بهانه ‏ما باشد. اگر ما مغلوب شویم، علت شکست ما نه نبود دانش و درک بلکه ارادۀ ضعیف مان خواهد بود. ‏

منبع: وال استریت ژورنال، 7 ژوئن‏