یکشنبه 19 تیرماه 1390، کانون رهاورد در هانوفر آلمان، نشستی را با عنوان «به یاد جانباختگان جنبش سبز مردم ایران از سهراب تا هاله و هدا» برگزار کرد. سخنرانان این نشست عبدالکریم لاهیجی، منصوره شجاعی و خدیجه مقدم بودند. متن سخنرانی منصوره شجاعی در این مراسم را در زیر می خوانید:
از “ندا و سهراب” تا “هاله و هدا”
امروز می خواهم به یاد جانباختگان واقعه اخیر و جنبش سبز مردمی سخن بگویم. و چه تلخ و عاصی می شوی هربار که سخن در بیان وقایع تاریخی کشور بگشایی و آن تاریخ و آن واقعه پر باشد از یاد جانباختگانِ سربلندی که سربلندی یک ملت اند و اندوه اشان تلخی خاطرات آن ملت.
مثلا همین امروز از سالگرد واقعه هیجدهم تیر و از دانشجویان از دست رفته بگویم، یا از داغی داغ های دو ساله خردادی و از چهل روز اندوهٍ برخاک افتادن هاله؟… از همدردی های خواهرانه با فیروزه صابر درسوگ برادر، آن زندانیِ مرگ هدا صابر؟ و امروز در میان شما دوستان هجرت کشیده چگونه می توانم لب ببندم بر آنچه در سال های شصت و ماه نحس شهریور شصت و هفت گذشت؟؟
می بینید یاران؟ از سربداران تا سر برداران، پٌر قصه داریم و سخن آزادی به فرجام نرسیده است هنوز…
اما امروز مقرر است که از خردادهای داغ این سال ها بگویم، از واقعه بیست و دو خرداد 1388 تاکنون. پس بگذارید که در آغاز سخن در توصیف روز و روزگار دوسال پیش کشورم از جمله برتولت برشت مدد گیرم او که خود نقال و نمایشگر تاریخ وحشت و سرکوب بود و چنین گفت: “آن کس که می خندد خبر هولناک را نشنیده است “.
آری، آن روز آن کس که می خندید، دیگر دختران کوچه های شاد و پسران خیابان های سبز و رنگارنگ روزهای پیش نبودند، آن کس که می خندید زنان خشونت پرهیزشهرهای دور ونزدیک و مردان آرام و صبور خانه های خالی از همسر نبودند. آن روز، آن کس که می خندید “ابلیس پیروز مستی بود که سور عزای مردمان را بر سفره نشسته بود”(1)…
از پس ماهی پرنشاط و پرامید برمردمان امان چه می رفت؟ خود دیدم که پسرجوان در سکوتی تلخ، کفش های مندرس شده ازبار گام هایی که روزهای پیش خیابان را به شورٍطلب دموکراسی پیموده بود با اندوه و بی امید به پامی کند… کجا میرفت؟ پرسیدم از او، به آرامی جواب داد: “خیلی دور نمی روم… دیروز یک رای دادم میروم تا ببینم رای من کجاست؟”
و این جمله مرسوم و رایج آن روز جوانان شهر بود که مادران به شتاب بدرقه اشان کردند و بیش تر نیز همراه شان شدند… و دریغ که برخلاف تصور حقیقی و ساده شان چنان دور رفتند که دیگر بازنگشتند. جوانانی همچون ندا، سهراب، محمد، امیر، کیانوش، محسن، رامین و تن های عزیزی که با گام های استوار رفتند و افتاده بر “تن کش” بازگشتند و مادرانِ اشان چونان “تهمینه” در رثای “سهراب” دل از سینه بیرون کشیدند و چنین خواندند:
“تو را به مردن چه کار؟ /سخن از جشنی بود! /نه ! تو دستوریِ مردن نداشتی، / درکدام واژه ی ناخجسته مرگ آمد ورفت، که ماندانستیم؟ / ندیدم یلی را اینهمه شتابان، سوی مرگ خود روان! / زنان ! شیوه ی ایران کنید، چون روانِ چهارده ساله برنا سوی فردوس می رود!” (2)
و فاجعه اینجا بود و جنایت این بود، و جفا اینگونه بر مردمان رفت… مردمی که از پس سال ها تجربه و آزمون دیگر مرگ آرمان شان نبود، مردمی که به سختی و محنتِ سالیانی سیاه چونان سنگ زیرین آسیاب شده بودند و جوهره وجودشان به حقیقت، از هرگونه مرگ خواهی و انتقامجویی دورشده بود… مردمی که نه برای کشته شدن و انتحار که در طلب زیستی مدنی به خیابان آمده بودند، مردمی که در چارچوب قانون یک نظام هرچند غیردموکراتیک پای صندوق های رای رفته بودند، به کاندیداهای تایید شده آن نظام رای داده بودند، رای اشان دزدیده شده بود و اینک فقط یک سوال داشتند، بسی معصومانه و محقانه: “رای من کجاست؟”….
و این پرسش مشخص و مستدل آن روز، میراث دوران تلاش مادرانِ آن پسران و دختران بود. مادرانی که از سالیانی پیش در پی شکل دادن جنبش برابری خواهانه و مطالبه محور زنان با یک پرسش به خیابان سرازیر شده بودند: حق من کجاست؟ و حالا آن مادران با تکیه بر تجربه گرانقدر خویش بدرقه کننده جوانان بودند و نیز مشایعت کنندگان شان… و گاه حتی پیشروان آنها… تا که پاسخ پرسش خویش درکنار پرسشی دیگر بیابند…
نگاهبانان و حافظان میراث مبارزات خشونت پرهیز و مستدل… مادرانی که هر دو گروه خشونت طلب و خشونت دیده را گاه یک سان به دیده مهر نگریستند و پند و پرهیزشان دادند از رفتار پرعناد… و بدین گونه هر کشته که برخاک می افتاد نهادی از صلح و مهر و برابری از خاک سر برمی آورد که به دستانی تهی درروزهایی مصیبت اندود ساخته می شد و این ساختن به دستِ خالی زنان بود…یادگار حضورشان در جنبش دموکراسی خواهی.
پروین اعرابی، مادرِسهراب، آن “تهمینه کارزارخرداد”، که مادران دیگر را نیز به میدان کشاند، “مادران عزا”… که در همان دوران روسری های سیاه خویش را در پیوند با روسری های سپید مادران آرژانتینی جهانی ساختند و در رثای فرزندان خویش، حماسه مهر و پایداری را نماد گشتند، “کمیته همبستگی زنان علیه خشونت های اجتماعی” که در بحبوحه ارعاب و سرکوب و گریز و خفا با انتشار بیانیه و دفترچه هایی در نقد خشونت های اجتماعی اعلام موجودیت کرد، گروه های حمایت از خانواده های کشته شده و زندانی، “حامیان مادران پارک لاله” در سراسر جهان، “همگرایی سبز زنان”در تجدید بیعت با جنبش دموکراسی خواهی… و اینها همه حاصل کار زنانی بود که خشونت پیشه نبودند و سازنده بودندو در بحبوحه سرکوب و دستکیری و فرار همچنان به برابری و صلح و مدنیت می اندیشیدند…
کدام ملت را سراغ دارید که کشته شوند و از جان برخاک افتاده شان نهاد پایداری و خشونت پرهیزی سر برآرد؟ کدام ملت را سراغ دارید که سرکوب شوند و آثار ضد خشونت کتابت کنند؟ کدام ملت را سراغ دارید که به زندان روند و همچنان به آموزش چهره به چهره و روشنگری بپردازند؟….کدام زن زندانی را سراغ دارید که در روز ملاقات به همسرش بگوید که “حتی اگر آزاد شوم بیرون نمی آیم که همین جا در بند عمومی چهار موکل دارم و نمیتوانم تنهای اشان بگذارم” که این را نسرین ستوده گفت به همسرش، رضا خندان… کدام دختر عزادار را سراغ دارید که در تشییع جنازه پدر به ضرب سپاه کین و خشم کشته شود و پیام صلح وعدالت اش سرلوحه مبارزات این کارزار بماند که این حال بر”هاله سحابی” رفت…آری! هاله این “ایراندخت برابری خواهی”…
برای پیدا کردن این صفت در معرفی شخصیت هاله سحابی هیچ زحمتی نکشیدم، واژه ها خود غلتید و جاری شد بعد باصدای بلند خواندم ایراندخت برابری خواهی… و این صفتی بود برازنده و حاوی پیامی که از ابتدای جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران در سال 1388 در تعریف جضور زنان فعال دراین جنبش به عین مشاهده می شد. و بیش از همه در تعریف هاله، هم او که دل سپرده آزادی و برابری بود… زیبایی حضوربی پروای یک زن در فضای اشغال شده توسط مردان سیاست، قدرت و سرکوب.
روش مبارزاتی هاله و دیگر یاران اش در مادران صلح و جنبش زنان و جنبش ملی نماد مبارزاتی “ساتیاگراها” (3)ی گاندی است مبارزانی دلباخته وصلح طلب، پای نهاده در روشی که گاندی درباره آن چنین می گوید: تفاوت مبارزه ساتیا گراها با جنگ های متعارف در این است که در این نوع جنگ ها، هدف، به زانو در آوردن حریف از طریق تحمیل رنج بر اوست ولی در مبارزه ساتیا گراها، مبارز، رنج را برخود هموار می کند و آنرا داوطلبانه می پذیرد و همین تحمل ارادی رنج است که تبدیل به نیرویی می شود که بر حریف تاثیر می گذارد و سرانجام، او را به پذیرفتن خواسته ها وا می دارد.(4)
هزینه ای که زنان و مردان و جوانان از سهراب تا هاله و هدا و دیگران… در تجمع های خیابانی سال های اخیر و به ویژه دو سال اخیر متحمل شده اند همان رنجی است که به گفته گاندی داوطلبانه بر خود هموارکرده اند تا نیروی بالقوه آنان را برای ادامه راه، بالفعل سازد و لجاجت حریف را نیز محک زند. شاید هرگز به کسی برنخوریم که در این کارزار شرکت داشته و ازپرداخت هزینه های آن ناله سرداده باشد. همانگونه که هاله و پروین اعرابی و دیگر مادران و خواهران و یاران بیانگر این واقعیت بودند و هستند…
حضور هویت مند زنان در این جنبش و تاثیرپذیری این جنبش از حضور آنان، تاکیدی است بر چند خصیصه در تعریف این جنبش یعنی خشونت پرهیزی، مطالبه محوری، تکثرگرایی و نهادسازی و نهادپروری… که این آخری را همچون سلاحی در برابر کودتاگران قدرت مدار باید به نگاهبانی نشست.
نقل است اززنده یاد، مهندس بازرگان که در سالهای پس از کودتای بیست و هشتم مرداد سی و دو به عزیز تازه در خاک شده جنبش ملی، مهندس عزت الله سحابی گفته بود که اگر ما نهادهای مدنی و تشکل های متعدد مردمی داشتیم هرگز کودتا نمی شد.
پس هم بدین سبب بود که درطول چهار سال اول دولت آقای احمدی نژاد، یک به یک تشکل ها و نهادهایی که زنان و دیگر اقشارطی پانزده سال اخیر به دست خالی بنا کرده بودند بستند تا که زمینه این کودتا مهیا شود. و چه ساده لوحانه پنداشتند که با پاشیدن بذر مرگ، نهال تازه رسته “نهاد سازی” را خشک خواهند کرد که دیدیم زنان برابری خواه و مادرِان صلح و دختران ِوطن دوستی و تهمینه های سهراب ازکف داده…. چه مهربانانه در آن دوران نامهربان نهادها که ساختند وهرچند به سختی و مشقت اما هنوزادامه می دهند… زنانی از تبار آزادی خواهی و برابری جویی… طلایه داران صفوف مبارزه…
آه، که چه کردند زنان دراین صدسال از مشروطه تا خردادهای داغ این سالها… پابه پای مردان اشان از همراهی تا پیشروی، از پشت سر بودن تا پشت سرگذاشتن… جلوداران صفوف خشونت پرهیزی… طعمه های چرب ونرم دستگیری، زندانیان مجاور بند مردان، جان باختگان در زندان ها و در خشونت های خیابانی، اعدام شده بر دار بی عدالتی، مهاجران اجباری و پناه جویان غریب و دور از یار و دیار، و گاه چونان هاله سرمست از بودن در میان مردمی که پیاله برابری خواهی را از خمخانه آزادی پر کرده بودند، تشنه نوشیدن جرعه ای از سبوی رهایی در تشییع پیکربزرگ مرد وطن، تشییع شدند.
و چه کردند مردان همراه این زنان در صد سال از مشروطه تا خردادهای داغ این سال ها، از حمایت تا همراهی، از همدردی تا هم رایی، از سلول به سلول پیام عاشقانه خواندن برای نوعروسان در بندشان تا تیمار کودکانی که مهر مادران خویش را در تنهایی پر عظمت پدر می جستند و گاه چونان هدا که در غم کشته شدن اسطوره ای یک زن، دربند بند مردان خردادی، اعتصاب غذای خویش را به نوشیدن جرعه ای از سبوی رهایی، مستانه شکست و جاودان شد. یاد همه شان عزیز و راه شان هموار باد…
پانویس:
1. احمد شاملو
2. سهراب کشی. بهرام بیضایی. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان. 1389.
3. . satyagraha پایبندی به حقیقت”؛ “جست وجوی بی وقفه حقیقت”.
4. مهاتما گاندی و مارتین لوترکینگ: قدرت مبارزه عاری از خشونت. مری کینگ. ترجمه شهرام نقش تبریزی. تهران: نشرنی
منبع: مدرسه ی فمینیستی