پرده اول
مرگ از بزرگترین موهبت هایی است که در پایان زندگی بر انسان نازل می شود، ولی گاها گیر می کند و نازل نمی شود تا یک آیت الله، مثلا مهدوی کنی، بی آبرو یا تنبیه شود که در زیر دهها دستگاه و سیم و سرم دیگر نه به این دنیا راه دارد و نه آن دنیا او را می طلبد. شاید هم آغاز محکومیت مهدوی کنی است که زمین و زمان همه دست به دست هم داده اند تا نمیرد و معلوم شود کار این آیت الله، مانند بسیار دیگری از آیت الله ها گیر اساسی دارد.
هنوز صدای مهدوی کنی در گوشم زنگ می زند که سی سال پیش در مهدیه تهران دعای کمیل می خواند و نیز سیمای صدها جوان و نو جوان دسته گل ایرانی را در ذهن دارم که قبل یا بعد از رفتن جبهه با چشم های خیس پای منبر او می نشستند و هزار هزار رفتند و باز نگشتند. آن جوان ها رفتند و بازنگشتند اما آیت الله مهدوی کنی ماند. آنقدر ماند که دیگر حتی نمی توانست صاف راه برود، اما به همراه همسر پیر و دختر و همه عروس ها و دامادها و داماد دامادها، چنان بر امپراطوری مالی جامعه الصادق چنگ زدند که گویی سهم خانوادگی آنان از جمهوری اسلامی است. فقط پاساژ میلاد شهرک غرب و مجتمع تجاری نور و صنایع پوشاک جامعه و منزل شخصی پنج هزار متری آنها میلیاردها تومان ارزش دارد واز بسیاری از مراکز خرید اروپا پررونق تر است. املاک و مستغلات تحت پوشش آنها هم هیچگاه حسابرسی نشده و از گرانترین سرمایه های ایران است؛ اموالی که فقط افشای روابط آن از سوی مهدی خزعلی به بازداشت و سلول انفرادی او منجر شد و فقط به این شرط آزاد شد که متن افشاگری هایش در باره شبکه مهدوی کنی ها را از سایتش بردارد.
سه سال پیش که برای خریدن یک ساعت مچی به مرکز خرید میلاد در شهرک غرب رفتم و از تعدد مراکز فروش ساعت و جواهر های میلیونی در حیرت بودم، نمی دانستم که سود خرید آن به حساب جامعه الصادق رفته است و از قضا سود خریدن بسیاری از کالاهای لوکس در تهران به حساب این مجموعه می رود که هیچ مرجعی آن را حسابرسی نمی کند، مدیران آن انتصابی اند و انتخاب نمی شوند، همه اهل بخیه و اهل معامله و از معتمدین آیت الله هستند، حساب هایشان در دفاتر دولتی ثبت نمی شود درآمدهایشان شفاف نیست، مالیات نمی پردازند و به قول علما به کر اتصال دارند. و بدتر از همه اینکه همه این چپاول ها به نام خدا واسلام و پیغمبر صورت می گیرد.
آیت الله مهدوی کنی رئیس مجلس خبرگان که طبعا باید حافظ و حسابرس جان و مال و آبرو و ناموس مردم می بود و نبود، شاید یکجا و یک نفره دارد تقاص آن همه ظلم و رنج و جهل و فقری را که بر ایرانیان رفت، پس می دهد.
پرده دوم
اما دکتر ناصر کاتوزیان، پدر علم حقوق ایران و ازنویسندگان پیش نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی وقتی دو هفته پیش در بیمارستان بستری شد نه به کسی بدهکار بود نه اموال شبهه ناکی داشت که مدعی داشته باشد، و نه حتی گوشه ای از زندگی او در ابهام بود. به همین دلیل به آرامی و بی هیچ دغدغه ای جهانی را ترک کرد که با حقوق کارمندی در انتظام آن تلاش کرده بود. او از بنیانگذاران حقوقی مملکتی بود که امثال مهدوی کنی میوه چین آن شدند و در آن جولان دادند. مقایسه مرگ و زندگی دکتر ناصر کاتوزیان و مهدوی کنی، یک جورهایی مقایسه دو جریان فکری و اجتماعی جامعه ایران است که چالش میان آنها هنوز ادامه دارد. اولی از حدود قانونی و اخلاقی خود اندکی عدول نکرد اما دومی از هیچ امکان دنیایی و آخروی برای بیشتر بهره بردن نگذشت. مهدوی کنی یک امپراطوری مالی از خود باقی گذاشت که مدعی بود برای خاطر خدا آن را اداره کرده است. اما امثال ناصر کاتوزیان با محرومیت از ابتدایی ترین حقوق اجتماعی از دانشگاه اخراج شد در حالی که به غیر از تدریس و فعالیت علمی اشتغال دیگری نداشت. به نوشته خودش در حالی که از بنیانگزاران نظام حقوقی جمهوری اسلامی بود چنان در حاشیه و فشار قرار گرفت که حتی تامین هزینه یک زندگی عادی برایش غیر ممکن شد. نویسنده رفرانس های حقوقی دانشگاههای ایران برای سالیانی حتی نمی توانست هیچ انتشاراتی را به انتشار کتب و آثار حقوقی اش متقاعد کند و در دانشگاه نام او از همه منابع حقوقی حذف شد.با این حال او نماینده طیفی بود که مجیز گویی کسی را نکردند و به توجیه ظلم و فساد حاکم نپرداختند و برای اینکه به کار گرفته شوند هم سفره امثال مهدوی کنی ها نشدند. و این جدال ادامه دارد بین کسانی که تلاش دارند ایران را بسازند و برای مردم قابلیت های زندگی ایجاد کنند و کسانی که سهم در سهم، امتیاز ویژه می خواهند. هرچند مردم هنوز راه به جایی نبرده اند و جمهوری اسلامی طوری سازماندهی شده که از درونش لشکر مهدوی کنی های بسیاری با همسر و عروس و داماد می جوشد و بهره های خاص می برند، اما در یک نکته تردیدی نیست و آن اینکه، امروز مردم بسیار بیشتر تفاوت امثال مهدوی کنی و ناصر کاتوزیان را می فهمند.