نوازندههائی با چشمهای درویش
فرهنگ، فرهنگ “چشم درویشی” بود. درویش کردن چشم چند دهه بود که انگار سینه به سینه میچرخید و به بعدیها میرسید. و آنقدر گشته بود تا رسیده بود به فیلمها و بعداً ویدئوها و شوهائی که نوارش تا دو دهه بعد دست به دست میگشت. این جلو جمیله میرقصید و آن پشت چندتا نوازنده ساز را میرقصاندند و اکثر ویلونزنها عینک دودی داشتند. جمیله بدن را به بالا و پائین میگرداند و میرقصاند و عینک دودیها ساز میزدند. همین بساط بعدتر در شوهای تلویزیونی که خوانندهی زن داشت هم برپا بود. با آن عینکها، هم میشد آرشه را روی سازی که محکم به پیشانی کتف چسبیده بود دید و هم نمیشد چیزی را از آن دورتر نگاه کرد. چشمها کاملاً درویش بود.
شاید نگاه کردن به خواننده و رقصنده حواس نوازنده را پرت میکرد، شاید هم مومن بودند و واقعاً نمیخواستند چشمشان به “ناموس” لخت و پتی پوش بیفتد. اگر نگاه کردن حواسشان را پرت میکرد پس چرا فقط حواس ویولونیستها پرت میشد و الباقی نوازندهها نه؟ اگر هم مومن بودند پس چرا برای منکر خدا ساز میزدند؟ یا شاید هم در روی عقیدتیاش همان عینک سیاهی بود که روی صورتها دیده میشد.
اصلاً بد وضعیت و شرایطی بود. “ناموس” با عشوه و لخت و پتی صاف میآمد جلوی چشمت و باید چشمها را درویش میکردی تا نبینی. بدبختیای داشتیما! این وضعیت در جمعهای خانوادگی بعد از انقلاب هم که آخر هفته خانهی آن موجود خوشبختی که ویدئو داشت جمع میشدند و “شو” نگاه میکردند برقرار بود. عینک دودی که نمیشد بین حضار پخش کرد، در عوض تا “ناموس” میآمد یا یک بزرگتری از آن ته یک “آقا رضا، آقا داوود، عباس آقا”ئی را صدا میکرد و بعد یک لنگه از آن ابروی کلفتش را بالا میداد که یعنی نوار را بزن جلو، یا بالاخره یکی در جمع “نهی از منکر” میکرد که چشا درویش! همه هم کلهها را پائین میانداختند. مکافاتی بود!
بعد از آن فرهنگ “چشم درویشی” به بیرون از ویدئوها هم آمد. اگر خانمی برای رخت پهن کردن میرفت روی پشتبام و باد چادرش را از سرش میانداخت و مردی نگاه میکرد فوری میگفت “داداش چشاتو درویش کن”. مرد هم عموماً میگفت “چشم آبجی”. این انقلاب چه آدمهائی را به زور با هم خواهر برادر کرد که حتی موی سر همدیگر را هم نمیبایست ببینند. همان انقلابی که زیاد ازش نگذشت که زنها را چنان توی پارچههای سیاه چادر پیچاند که دیگر چشم “برادرانشان” از اساس درویش شد. ولی هر جور که حساب میکردی اگر عینک دودی پخش میکردند از آنهمه توپ پارچه که تبدیل به مانتو و چادر و مقنعه شد ارزانتر تمام میشد.
تازه بعد از این، بعداً یک عده هم “شغلشان” شد چشم درویش کردن. در خیابانها گشت میزدند که اگر چشمی درویش نشد فوری بریزند با چوب و چماق چشم و صاحب چشم را درویش بکنند. اینطوری نصف “برادران” ایران در ده سال اول انقلاب پروندهی منکراتی چشم درویش نکردن داشتند. هم از مبداء درویش میکردند هم از مقصد. زنها را برای دیدن یک تار موی رها چنان با نگاهشان میجویدند که هیزترین نگاه نمیتوانست آنطور بجود، مردها را هم انگار که خط نگاهشان را آنقدر دنبال میکردند تا مبادا بهغیر از در و دیوار و کف زمین به جای دیگری بخورد. فرستند و گیرنده با هم قلم میشد. چشم درویش نکردن مجازات داشت همانقدری که درویش بودن مجازات دارد. انگار که از کل یک آدم فقط چشمش اگر درویش بشود اشکالی ندارد، اگر صاحب چشم درویش بشود باید برود همانجائی که چشم “نادرویش” میرود!