چرا باید دهان ها را دوخت؟

نویسنده
سها سیفی

داریوش میم که نویسنده وبلاگ “ملکوت” است در حاشیه خبر لغو امتیاز “مدرسه” اینطور می نویسد:‏

شنیدم که یکی از اتهامات‌شان اشاعه‌ی الحاد بوده است! ظاهراً آراء تازه‌ی محمد مجتهد شبستری باعث آشفتنِ ‏خواب آسوده‌ی عده‌ای شده است. اما گرفتیم که باورهای فقیهی روشن‌اندیش و استادی دانشگاهی که سابقه‌ای ‏درخشان در کار علمی دارد، با باورهای عامیانه سازگار نباشد، مگر این گوشه‌نشینان عالمِ اندیشه آزارشان به چه ‏کسی می‌رسد که حالا باید دهان‌شان را دوخت؟ مگر “مردم” همگی اندیشه‌های‌شان به معنای لفظی کلمه همه ‏موحدانه و ناب و خالص است؟ ‏

با این حساب باید پاره‌ی بزرگی از جامعه را به جرم اندیشه‌های ناسازگار با باورهای رسمی به حبس و بند کشید. ‏اما صورت مسأله بسیار ساده‌تر از این‌هاست. اصلاً ماجرا را من تفتیش عقیده و نظارت بر اندیشه نمی‌بینم. لایه‌ی ‏زیرین ماجرا این است: کین‌خواهی! اما این کینه‌ورزی از چه روست؟ حسادت؟ این آزار و اذیت اهل اندیشه از ‏کجا صادر می‌شود؟ ‏

همیشه در دیار ما نسبت مجازات و عمل، نامتناسب بوده است. این هم نمونه‌ای دیگر از آن. مگر زیان بی‌شمار ‏کسانی که در لباس دین‌داری و با تظاهر به تشرع، آرام‌آرام ریشه‌ی دین را می‌سوزانند، کمتر است؟ ضربه‌ای که ‏متنسکان و قشریان ظاهربین به دین می‌زنند، به مراتب مهلک‌تر از ضربه‌ای است که حتی روشنفکران دین‌ستیز ‏به دین می‌زنند.‏


‎ ‎بیچاره ما مرغ‌های عزا و عروسی‎ ‎

‏”زیتون” از تکاپوی دوم خردادی ها در آستانه انتخابات مجلس هشتم می نویسد:‏

اصلاح‌طلب‌ها این روزا حسابی به تکاپو افتادن برای انتخابات مجلس 24 اسفند رأی جمع کنن.با همه تماس ‏می‌گیرن که بیایید متشکل شیم، جلسه برگزار کنیم، کمک مالی جمع کنیم و این یکی مجلسو دست خودمون(!) ‏بگیریم و چنین کنیم و چنان کنیم.‏

آخه بگو این همه سال مجلس و رئیس‌جمهوری دستتون بود چیکار کردین؟ می‌گن ایندفعه موضوع فرق کرده. ‏فریاد می‌زنیم و حق ملتو می‌گیریم. اوضاع چه فرقی کرده؟ معجزه شده؟ شجاعت شما زیاد شده؟ قوه‌ی ناطقه‌تون ‏پیشرفت کرده؟

تازه… تو این سال‌های احمدی‌نژاد، چرا هر وقت از سر ضرورت کارمون به شماهایی که مسندی دست‌دوم در ‏اختیار دارید افتاده با تبختر باهامون رفتار کردید و سنگ جلو پامون انداختید که هر چی باشه ما هنوز یه گوشه از ‏حکومتو در دست داریم و یه گوشه‌ی لحاف ملا هنوز دست ماست و شما دگراندیشید و…‏

حالا چی شده که ما باز به‌دردخور شدیم؟ بیچاره ما مرغ‌های عزا و عروسی!‏


‎ ‎روی چشم آقای معاون میوه نمی خوریم‎ ‎

احمد سیف در “نیاک” نوشته است:‏

معاون وزیر بازرگانی در یک اقدام انقلابی از یافتن بهترین و موثرترین شیوه مقابله با تورم در ایران خبرداد که ‏در عنوان این خبر یعنی “مردم میوه نوبرانه نخرند” منعکس شده است. البته بگویم و بگذرم که ظاهرا روی شان ‏نشده است که علنا و رسما بگویند که بهترین سیاست این است که مردم نه فقط میوه نوبرانه که اصلا میوه نخرند، ‏گوشت هم نخرند، تخم مرغ را هم که باعث می شود کلسترول شان برود بالا بهتر است نخرند. ‏

آقا جان، مگر مرض داری! خوب نخر دیگه…. وقتی نخری، قیمت ها هم سقوط می کند و پدر تورم را در می ‏آوریم. مگر زمان انوشیروان عادل در ایران این همه تنوع میوه داشتیم که حالا داشته باشیم! حرف مرا باور نکنید. ‏خودتان بخوانید:‏

معاون وزیر بازرگانی با تاکید بر اینکه مردم از خرید میوه نوبرانه خودداری کنند، گفت که در تمام دنیا میوه ‏نوبرانه گران است و این توقع بی جایی است که در ایران مردم انتظار داشته باشند میوه نوبرانه را با قیمت پایین ‏از بازار دریافت کرده یا با قیمتی مناسب نظیر فصل تابستان خریداری کنند!‏

به روی چشم آقای معاون، از خرید میوه های نوبرانه جدا خودداری می کنیم.‏


‎ ‎آخه اینم شد تظاهرات؟‎ ‎

نویسنده “آوای موج” نامه یکی از دوستانش را منتشر کرده که روایت یک اعتصاب و تظاهرات کارگری در ‏کاناداست. او از شرح این روایت نتیجه جالبی می گیرد:‏

بالاخره جلوی پارلمان وایسادیم و نماینده کارگرها رفت پشت بلندگو و کلی از این و اون تشکر کرد که حمایت ‏کرده اند و ملت هم کلی دست زدند. یک اعلامیه خواند که در واقع همان درخواست کارگرها قبل از شروع ‏اعتصاب بود و بعد دو سه تا شعار محترمانه و صلح آمیز دادند و تظاهرات تمام شد! جالب اینه که وقتی که شعار ‏می دادند، در پایان هر شعار اونا نزدیک بود با مشتهای گره کرده بر حسب عادت تظاهرات در ایران از دهنم در ‏بره: “مرگ بر امریکا”.‏

حالم بد شد از این تظاهرات صلح آمیز و محترمانه کانادایی!! نه سنگی به شیشه ای, نه شعار مرگ بر کسی، نه ‏کتک کاری ای، نه ضربه باتومی، نه فراری و نه هیچ چیزی!! آخه اینم شد تظاهرات؟‎!‎

‎ ‎اتمسفر خریدن به هر قیمت‎ ‎

لئون در “همه می دانند” از یک رفتار اجتماعی ایرانیان می نویسد:‏

در محله بچگی من خانواده‌هایی بودند که از عهده سیرکردن شکم‌شان برنمی‌آمدند، خانه‌هایشان محقر و کوچک‌تر ‏بود. خانواده‌هایی هم بودند که نمی‌دانستند پولشان را چطور خرج کنند، توی خانه استخر و چندتا ماشین داشتند. ‏زندگی خانواده من به هیچ کدام از اینها شبیه نبود. ما از سه طبقه مالی مجزا، دیوار به دیوار زندگی می‌کردیم و ‏اگر احترامی بود به صرف همسایگی بود نه مقدار پولی که در جیب یا توی بانک داریم‎.‎

آدم‌هایی را می‌شناسم که حاضرند خانه‌ای که در محله‌ای آرام و بی‌آزار و خلوت دارند را بفروشند، ماشین‌شان را ‏هم بگذارند روش، تا گردن هم زیربار قرض و قسط وام فرو بروند تا خانه جدید در محله‌ای اسم و رسم دار باشد. ‏اینها چی می‌خرند؟ خانه بهتر؟ نه. اتمسفر. ‏

اینها زندگی درکنار آدم‌های مرفه‌تر از خود را می‌خرند. زیاد دنبال اسم برای این بیچاره‌ها نگردید. فرانسوی ها ‏قدیم اختراع کردند: اسنوب‎.‎‏ اسنوب‌ها چه وقت خیال می‌کنند در این معامله کلاه سرشان رفته؟ وقتی آدمی نامتناسب ‏با آن اتمسفر با بدبختی خریداری شده را در اطراف محل زندگی‌شان می‌بینند. پس به طرق مختلف واکنش نشان ‏می‌دهند. اینطور وقاحت تولید می‌شود و در اکثر مواقع به صورت ارثی منتقل می‌شود‎.‎


‎ ‎نمایشگاهی بدون عرضه!‏‎ ‎

امیرلعلی در “ قلم های سرخ” از مشاهداتش در نمایشگاه مطبوعات می نویسد:‏

دیروز رفته بودم نمایشگاه مطبوعات؛ احتمالاً همه شنیدن یا رفتن و دیدن که چقدر در مقایسه با سال‌های قبل سرد ‏و بی‌روحه. سخن گفتن از اینکه هدف دولت از برگزاری مهجور این نمایشگاه چیه کار بیخودیه و همه نسبت بهش ‏آگاهن.‏

نکته مورد توجه در نمایشگاه مطبوعات امسال که قرار نبوده و نیست که پر مخاطب باشه و یه عده از شهرستان و ‏تهران برای بازدید سری بهش بزنن، هزینه غرفه آرایی رسانه‌هاست. شاید بهترین غرفه‌آرایی‌ها و پرهزینه‌ترین ‏اونا مربوط به غرفه‌های ایران، همشهری و جام و جم بود به طوری که یکی از غرفه‌ها 60 میلیون تومن برای ‏غرفه‌آرایی خرج کرد.‏

در نمایشگاه‌های مختلفی که در طول یک سال برگزار می‌شه، مثل نمایشگاه صنعت، مبلمان، شیرینی و شکلات ‏و… غرفه‌ها سعی می‌کنن هزینه بیشتری کنن تا بیشتر تو چشم باشن و بتونن بازاریابی مطلوب‌تری داشته باشن اما ‏توی نمایشگاه مطبوعات قرار نیست بازاریابی خاصی اتفاق بیافته. بنابراین صرف هزینه برای غرفه‌ها فقط رقابت ‏ظاهری و خودنمایی بین رسانه‌هاست.‏


‎ ‎نه اینجایی؛ نه آنجایی‎ ‎

این پست “بلوط” هم در باره ایرانی های خارج از کشور خواندنی بود:‏

تازگی ها دقت می کنم در رفتار آدمهایی که سالهاست اینجایند. ایران را قبل از انقلاب یا همان سالهای اول بعد از ‏انقلاب ترک کرده اند. همه هم لزوما سلطنت طلب یا طرفدار این اپوزیسیون های عجیب و غریب نیستند. مردم ‏عادی هستند مثل من. سرشان به کار و تجارت و زندگی شان است. هنوز هم عاشق قرمه سبزی اند و فرق شیرینی ‏نخودچی خوب و بد را می فهمند.‏

اما رفتارشان چیزی کم دارد. چیزی گم کرده اند انگار. دیگر نه اینجایی اند نه آنجایی. شاید هم همان آنجایی بیست ‏سال قبل مانده اند. شوخی هایشان برای ما جالب نیست. عقایدشان هر چقدر هم امروزی باشد هرچقدر هم بی بی ‏سی و زمانه و گویا بخوانند باز هم انگار خیلی دورند. یکی می گفت می روم ایران برای دعوا با برادرم برای ‏ارث و میراث. شاید دستگیرم کردند و ممنوع الخروج شدم. تجسمش از دعوا، دعواهای کافه ای لاله زار است ‏هنوز. ‏

انگار دارم دچار همان درد هایی می شوم که روزهای اول و سال های اول منتقد بزرگش بودم. شاید برای این ‏است که دیگر در جمع ها ساکت تر می نشینم و تا آخر یک مهمانی را می توانم بدون بهانه کردن سردرد و تلفن ‏وضعیت فوری ساختگی تحمل کنم. لابد دو سال دیگر هم که بگذرد یک تابلوی “چو ایران مباشد تن من مباد” و ‏‏”مجسمه فروهر” هم به خانه ام اضافه می شود…‏


‎ ‎تقدیرگرایی مفرط ایرانی‎ ‎

مانی در آخرین پست اش در وبلاگ “چهاردیواری” (تحت عنوان “من هم می ترسم”) که گویا به عنوان نوشته ای ‏از محمد جواد کاشی اشارت دارد می نویسد:‏

این روزها تقدیرگرایی مفرط ایرانی به قضاوقدر، خود را به خوبی به نمایش میگذارد. خودمان را فریب ندهیم. ‏وقتی خطر بمب اتمی که قرار است روی سرمان ریخته شود، ما را به تحرک و دخالت در سیر سرنوشت اسفباری ‏که احتمالا انتظارمان را میکشد، وانمیدارد؛ چه چیز دیگری ممکن است چنین تأثیری در ما ایجاد کند؟

آیا رفتار و عمل (درواقع بی­عملی) ما برای مراجع قدرت پیامی جز این دارد که ما از تصمیم گیری برای ‏سرنوشت خود عاجزیم، شما برای ما تصمیم بگیرید؟

یک مفهومی در زبان آلمانی هست که برگردان آن به فارسی “اشتراک­ سرنوشت” می شود. آگاهی نسبت به این ‏سرنوشت مشترک به منزله یک زیربنای ذهنی همگانی وجه تمایز و تشخص ملت های بالنده است. اعضای یک ‏ملت با همه تعارض ها و تخاصم ها و گونه گونی عقاید و منافع متضاد، جملگی سرنشینان “یک” کشتی واحد ‏هستند که سرنوشت شان به هم پیوند خورده است. همه چیز می تواند موضوع بحث، جدال و زدوخورد باشد، ‏سلامت کشتی تنها استثنا است.‏

‎ ‎چت درمانی!‏‎ ‎

هیچوقت در باره “چت درمانی” چیزی شنیده بودید؟! امید حبیبی نیا در “آینه های روبرو” منتشر کننده مطلب ‏مفصلی در این زمینه است که پیشتر در وب سایت یک رسانه دیگر منتشر شده است. اگر مایل به کسب دانسته ‏های بیشتری در این زمینه هستید، روی لینک کلیک کنید:‏

این روزها در رسانه‌های آلمانی‌زبان و نشریات علمی جهان بار دیگر از “چت‌درمانی” یا درمان از راه گفت و ‏گوی اینترنتی‎ (Chat Therapy) ‎سخن به میان آمده است؛ با این حال سابقه پژوهش و کاربردهای بالینی آن به ‏بیش از پنج سال می‌رسد‎.‎

با این همه چت‌درمانی اصولاً یک روش تازه بحث‌انگیز در درمان‌های روان‌شناختی محسوب می‌شود. زیرا بر ‏خلاف روش‌های سنتی و شیوه‌های ارتباطی قرن بیستمی در این روش، بین درمان‌گر و درمان‌جو (یا مُراجع) ‏ارتباط مستقیم وجود ندارد. درمان‌گر نمی‌تواند از طرز صحبت، لباس و آرایش، نشستن، حالت‌های رفتاری و به ‏طور کلی مشاهدات خود از بیمار/مُراجع به ارزیابی کلی دست یابد‎.‎