سالها از فعالیتهای برابریخواهی زنان و مردان در ایران میگذرد. سالها هزینه و سالها تلاش و باز هم هشتم مارس و بهانهای برای مطرح کردن معضلات زنان. بسیاری بر این باورند که برای درک تحلیل موقعیت کنونی٬ ناگزیر به آسیبشناسی تاریخی از خود هستیم. گیسو جهانگیری٬ جامعهشناس٬ فعال حقوق زنان و رییس بنیاد آرمانشهر در گفتوگو با “روز” ضمن آسیبشناسی حرکتها و فعالیتهای زنان پس از انقلاب ۵۷ ٬ نابرابری اقتصادی را ناشی از “جهانی شدن” میداند: “فشار بر زنان در دورهی جهانی شدن٬ بیشتر شده است. در واقع میتوان اینگونه بیان کرد که جهانی شدن نتوانست در مسالهی تبعیض نسبت به زنان و فرهنگ مردسالاری تغییری در جامعه ایجاد کند. پیشتر کمونیستها بر این باور بودند که با برقراری عدالت اجتماعی در شوروی سابق٬ امکان تحصیل و کار مساوی٬ به خودی خود٬ مسالهی تبعیض نسبت به زنان را حل میکند اما فمینیستها در جواب گفتند که شاغل بودن به تنهایی نمیتواند روابط غیر متعادل خانواده یا جامعه را تغییر دهد”.
مشروح گفتوگوی “روز” با “گیسو جهانگیری” را در ادامه میخوانید:
پس از انقلاب ۵۷ و برخورد حاکمیت با زنان به عنوان انسانهایی نابرابر٬ چرا زنان از صحنه جامعه و بازار کار حذف شدند؟ آیا سرکوب تنها دلیل آن بود؟
حضور میلیونی زنان پا به پای مردان در راهپیماییها و فعالیتهای مختلف هنگام انقلاب ۵۷ ٬ جامعه را به سوی سیاسی شدن بیشتر سوق داد در نتیجه زنان خود را شریک پروژهی جدید پساانقلابی دانستند. اما با روی کار آمدن حاکمیت جمهوری اسلامی و استناد آن به شریعت٬ اسلام و قرآن٬ خوانش متفاوت و تازهای از زنان و نقش آنها در جامعه ارایه شد.
محدود کردن زنان در حوزههای مختلف٬ پاکسازی آنان از ادارات دولتی با بهانههایی چون بدحجابی یا سر باز زدن از قوانین جدید و اجباری شدن حجاب باعث شد تا جامعه به شکلی به سوی سنتی شدن، به عقب بازگردد. بخشی از زنان انقلابی شهرهای بزرگ حالا میبایست خود را به سلیقهی حاکم وفق میدادند وگرنه حذف میشدند که البته حذف هم شدند. نه فقط نخبگان بلکه زنان عادی و خانهدار نیز به پشت دیوارهای خانهی خود خزیدند چراکه انتظار چنین یورشی را نسبت به خود نداشتند. عامل اصلی کنارهگیری آنان سرخوردگی سیاسی و اجتماعیشان بود که همین امر در دراز مدت باعث شکلگیری محفلها٬ انجمنها و در نهایت جنبش زنان شد.
ایران پس از انقلاب٬ در دههی شصت از سویی با کشتار حاکمیت در زندانها مواجه و از سوی دیگر درگیر جنگ با عراق شد. در این میان زنان بسیاری به جامعهی فعال پیوستند. زنان و مادران زندانیان از یکسو و حضور زنان به عنوان حامی یا پرستار در پشت صحنههای جنگ از سوی دیگر.
آیا بحران پیش آمده پس از انقلاب را میتوان دوران عبور زنان از سرخوردگی دانست؟ فعالیت کنشگران این حوزه چه نقشی در پررنگ کردن حضور زنان در جامعه داشت؟
حضور پررنگ دختران و زنان در ابعاد مختلف زندگی اجتماعی پس از گذراندن دوران رکود بر اثر سرخوردگی ربطی به حرکتهای سیاسی - مدنی زنان نخبه در چند شهر بزرگ کشور ندارد. اما باید توجه کرد که با وجود تمام محدودیتها برای زنان٬ جنگ مانند تمام جنگهای جهان موقعیت خاصی برای زنان ایجاد کرد. زمانی که مردها و پسرها در جنگ هستند٬ دولتها به طور معمول برای پر کردن خلاهایی که ایجاد میشود بیشتر به نیروی زنان و مادران به عنوان نیروی کار استناد میکنند. فردای انقلاب و تقارن آن با جنگ ایران و عراق این تصور را ایجاد نمیکرد که زنان از تصویر جامعه حذف شدند. بحث ایجاد شده بر کلمهی “رجال” به عنوان یکی از شاخصهای ریاستجمهوری نشان از همین حضور و تمایل به دستیابی به مشترکات سیاسی زنان بود.
اما یکی از انتقادهایی که به جنبش زنان وارد است٬ مبنی بر تمرکز فعالیتهای آنان بر مرکز است. این انتقاد از زمانی که گروههای فعال زنان در دورهی ریاست جمهوری محمد خاتمی شکل و صدا پیدا کردند بر آنها از سوی غیرمرکزنشینها وارد شده است. به نظر شما آیا این جنبش خود را در مرکز محصور کرد؟
این حرکت اجتماعی، یک حرکت شهری روشنفکری است. فعالان زنان در حوزههای مختلف مثل انتشار مجله تا تاسیس انجمن فعالیت داشتند. به هر حال زنان شهری٬ تحصیلکرده و تا حد زیادی حرفهای عمل میکنند. وقتی که ما از جنبش زنان صحبت میکنیم منظورمان طبقهی خاص معلمان٬ وکلا٬ پزشکان یا روزنامهنگارانیست که در این حوزه فعالیت دارند در حالیکه باید تاکید داشت که همزمان زنان سنتی و مذهبی نزدیک به رژیم جدید و حتی زنانی که خود را حذف شده میدانستند٬ در این دوره فعال بودند. در حقیقت نقش انقلاب را باید مد نظر داشت که باعث به وجود آمدن تغییرات کیفی میشود به طوریکه حاشیهنشینترین افراد٬ خود را وسط میدان مییابند. باید قبول داشت که طبقهای از زنان شاغل و تحصیلکرده غیر مذهبی٬ دستاورد ۳۰ سال پایانی حکومت شاه بودند.
در واقع شما معتقدید تغییراتی که در حوزهی زنان رخ داد بر اساس عوامل سیاسی و محیطی بود.
عامل سومی نیز وجود داشت و آن فعل و انفعالات پساانقلابی است که مانند یک زلزلهی درونی عمل میکند. این زلزلهی درونی کسانی را که حضوری پر رنگ داشتند٬ حاشیهنشین و حاشیهنشینان را در مرکز ثقل قرار میدهد. انقلاب یک شوک است که ممکن است یک قرن برای هضم آن به طول بیانجامد. یادمان نرود که ما تنها ۳۵ سال آن را از سر گذراندهایم.
زمانی بود که دوچرخهسواری دخترها تبدیل به یک بحث ملی شده بود و در واقع از این طریق بحث آزادی و برابری زنان مطرح میشد. در حالیکه در سالهای پس از انقلاب به خاطر جنگ و ترویج فرهنگ شهیدپرستی٬ کشور افسرده شده بود.
با توجه به پیشرفت تکنولوژی و ایجاد راههایی متفاوت برای اشتغال زنان اما به هر حال ما همچنان در ایران از نابرابری اقتصادی و حرفهای رنج میبریم. موقعیتهای نابرابر و محدودیتهایی که برای زنان ایجاد شده و همچنین نگاه مردانه بر بازار کار. بازار کار زنان را در امروز جامعه ایران چطور میبینید؟
میخواهم این موضوع را به جهانی شدن ربط دهم. عدهای معتقدند که جهانی شدن یک مرد است. با نگاه به حوزهی کشاورزی متوجه میشویم که زنان غیرشهری و روستایی توانستند امکانات بهتر و بیشتری داشته باشند اما درآمد حاصل از آن در دست مردها قرار میگیرد. اگرچه زنان بیشتر کار میکنند اما وظیفهی خانه و تربیت فرزندان نیز کماکان برعهدهی آنهاست. فشار بر زنان در دورهی جهانی شدن٬ بیشتر شده است. در واقع میتوان اینگونه بیان کرد که جهانی شدن نتوانست در مسالهی تبعیض نسبت به زنان و فرهنگ مردسالاری تغییری در جامعه ایجاد کند. پیشتر کمونیستها بر این باور بودند که با برقراری عدالت اجتماعی در شوروی سابق٬ امکان تحصیل و کار مساوی٬ به خودی خود٬ مسالهی تبعیض نسبت به زنان را حل میکند اما فمینیستها در جواب گفتند که شاغل بودن به تنهایی نمیتواند روابط غیر متعادل خانواده یا جامعه را تغییر دهد.
درست در همین نقطه است نقش حرکتهای فکری و اجتماعی مطرح میشود. به طور مثال برای مقابله با این روند میتوان به انتخابات شوراها اشاره کرد. یا انتخاب زنان به عنوان شهردار یا فرماندار در مناطق دورافتاده میتواند مفید باشد. نمیتوان جنبش زنان را تکخطی نگاه کرد بلکه عدهای میتوانند تحقیق کنند٬ برخی برای تغییر قوانین مبارزه کنند و گروهی نیز برای دسترسی به استقلال تلاش کنند.
صندوق بینالمللی پول، به تازگی گفته کلید رشد اقتصادی جهان در دست اشتغال زنان است. اما نابرابری در بازار کار را در کشورهای پیشرفته و جهان اول نیز شاهدیم، آیا سوق دادن زنان به سوی چنین بازار کار و تقویت فردیت در آنان با آرمانهای فمینیسم که تلاش برای برابری در تمام عرصهها و دوری و مبارزه با نابرابریست، همخوانی دارد؟
فعالان زن به درستی مطرح میکنند که جنبش فمینیستی با هدف تغییر مناسبات قدرت و روابط اجتماعی به میدان پا گذاشت و نه فقط مساله این که من چه کنم که زندگی فردی خودم با خواستهای خودم موقعیت برتری پیدا کند. مساله این است که ما نیز در ایران شاهد نابرابری طبقاتی و نوعی نخبهگرایی که در سیستم نئولیبرال وجود دارد، هستیم. ما از معدود زنان قدرتمند مانند رایس، تاچر یا مرکل صحبت نمیکنیم؛ چراکه در ردههای بالا، ممانعت آگاهانه برای دسترسی به برخی محافل برای زنان وجود دارد. هر سال در کشورهای پیشرفته در هشتم مارس که میخواهند از اهمیت زنان بگویند، از مطالعه جهانی صحبت میکنند که مثلا در کارخانههای بزرگی که رییس زن است، تولید ۲۰ درصد بیشتر است یعنی از مدیریت زنان در حوزهی اقتصادی تعریف میشود. یعنی زن به عنوان یک تولیدکنندهی سیستم سرمایهداری مطرح میشود. الان حدود ۱۵ سال است که سازمان ملل از توازن بین جنسیتها صحبت میکند و مساله خشونت نسبت به زنان را عمده میکند اما مساله توازن بین جنسیتها اگر مجموعهای از روابط نئولیبرالی را زیر سئوال نبرد، شعار باقی میماند کما اینکه حضور زنان در بازار کار به خودی خود، مناسبات قدرت را میان زن و مرد تغییر نمیدهد. امروز سازمان ملل به عنوان ضامن یک سیستم جهانی نئولیبرالی عمل میکند؛ ضامنی برای قدرت غیر متوازن جهان چه از نظر سیاسی و اقتصادی در داخل جغرافیای کوچکتر کشورها و در چه خانوادهها میان زن و مرد. به همین دلیل است که در شورای امنیت کشورهایی که برندهی جنگ جهانی دوم و اتفاقا از ۵ کشور ثروتمند جهاناند، گرد هم میآیند. اگر به قوانین بینالمللی هم استناد میکنیم، این قوانین به ما اجازهی زیر سئوال بردن روابط ناموزون و غیرعادلانه قدرت را نمیدهد بلکه آن قوانین در تحکیم قدرت میکوشد.
در پایان٬ پس از گذشت ۳۵ سال از انقلاب٬ با تمام همگراییها و شکستها جنبش زنان ایران را چطور میبینید؟ آیا توانسته از تجربیات گذشته بهترین استفاده را داشته باشد؟
به نظر من جنبش زنان در ایران آشفته است؛ دورهای که در آن قرار داریم با جهانی شدن تقارن پیدا کرده است. از نظر فکری
ما ملغمهای هستیم از اطلاعات تکهتکه شده و تحلیل نشده از دیگر نقاط جهان. برای مثال ما هنوز طوری نوشتههای نوال السعداوی را میخوانیم که انگار دیروز صحبت کرده باشد. صحبتهای او را همزمان به همراه دانستههایمان از جنبش فمنها بر یک میز گذاشتهایم و عاجز ماندهایم از تحلیل آنکه هر کدام از اینها در چه دورهای٬ بر اساس چه تجربهی مشخصی و چرا نوشته شده است.
البته شدت گرفتن سرکوبهای غیر قابل قبول دورهای از طرف حکومت٬ هر بار بر پیکرهی زنان خوشفکر و فعال٬ ضربه وارد میکند. برای ما قابل هضم نیست که بهترین فرزندان کشورمان که در خدمت آگاهی جمعی و دادخواهی از زنان هستند به عنوان “خطری برای امنیت ملی” زندانی سیاسی باشند. حال آنکه آنها به ریشهیابی معضلات و ارایه پیشنهاهای اساسی میکوشند. مشکلات واقعی کشورمان یعنی فقر٬ جبر٬ اعتیاد٬ فحشا و … بپردازند.
برخی از بازیگران شناخته شدهی جنبش زنان، به شدت سیاستزدهاند. البته این تنها زنان نیستند که با تغییر عناصر داخل رژیم، هیجانزده و با تغییری دوباره، سرخورده میشوند. ما نیاز به مجموعهای از بازیگران داریم که در بخشهای متعدد و حوزهی عملی گوناگون فعال باشند. ما نه قرار است که تنها منتظر تغییرات سیاسی از بالا باشیم و نه اینکه به خاطر فشارهای موجود، سر نخ و آرمانهای خود را گم کنیم و دچار افسردگی جمعی شویم. به طور مثال برای کمپین یک میلیون امضا، تا وقتی که قوانین تبعیضآمیز در ایران تغییر نکرده، پایانی نمیتوان متصور بود٬ حتی اگر در این روند بسیج افکار عمومی یا شیوهی رایزنی تغییر کند.گفتوگو با مردم در گوشه و کنار کشور با واقعیتهای متفاوت و رنگارنگ اقلیمی خود باید فعالتر شود و از سوی دیگر اگر میخواهیم قوانین را تغییر دهیم، مجبوریم با تصمیمگیرندگان در مورد قوانین، وارد گفتوگو شویم نه آنکه چون خط مشی سیاسیمان مختلف است، درهای گفتوگو را ببندیم. ما نیازمند کار میدانی و علمی هستیم تا درک عمیقتری از زندگی٬ معضلات و آرزوهای زنان کشورمان داشته باشیم. باید کمی از مرکز دور شویم و به سراغ حاشیهنشینها برویم.