نگاهی به زندگی و آثار تئو آنجلوپولوس
آنچه یافت می نشود…
“تئو آنجلوپولوس” را شاعر سینما نامیده اند. شاعری تراژیک که به واسطه ی پیوند عمیقش با حماسه، اسطوره و ادبیات یونان، سینمایی روایی – تغزلی خلق کرده است. سینمایی که چون یک تابلوی نقاشی بیننده را محو تصاویر جادویی خود می کند، تصاویری که بر بستر تاریخ و حماسه غنوده اند و مملوند از نماد، اسطوره وعشق. آنجلوپولوس همه ی این مفاهیم را با موضوعات انسانی واجتماعی رایج در زندگی بشر می آمیزد، موضوعاتی چون هویت فرهنگی، جنگ، مرزبندی جغرافیایی، مهاجرت، بیقراری، نوستالژی، تنهایی و حزن آدمی. او هم چنین از حیرانی روشنفکرانی سخن می گوید که همواره در جست و جو برای یافتن گم شده ی خویش هستند، گم شده ای که هرچه آن را می جویند، کمتر می یابند. آنجلوپولوس این تصاویر را با قاب نقره ای سینما زینت می دهد و نقش هایی جاودان را برای این هنر می آفریند.
“تئو دوروس آنجلوپولوس”، در بیست و هفتم آوریل سال 1935 در خانواده ای بازرگان، در شهر آتن دیده به جهان گشود. کودکی و نوجوانی تئو مصادف بود با بروز تنش های گوناگون در یونان. در سال 1941 این کشور توسط نیروهای متفقین اشغال شد و پس ازآن نیز جنگ های داخلی شدت گرفت و متعاقب آن اختناق بر فضای سیاسی کشور حاکم شد. همه ی این عوامل تاثیراتی عمیق بر ذهن و روح آنجلوپولوس گذاردند مساله ای که به خوبی در آثار او نیز مشهود است.
تئوآنجلوپولوس، پس از اتمام تحصیلات مقدماتی اش، در سال 1953 به تحصیل در رشته ی حقوق در دانشگاه آتن پرداخت و در همین دوران بود که تمایلات چپ گرایانه اش در عرصه ی سیاست هویدا شد، او در سال 1957، از ادامه ی تحصیل در این رشته دست کشید و برای مشق فلسفه به دانشگاه سوربن فرانسه رفت. وی در ابتدای دهه ی 1960 میلادی به مدرسه ی فیلمسازی “ایدک” رفت و آنجا بود که اصول فیلمسازی را فرا گرفت. آنجلو پولوس در سال 1964 و همزمان با اتمام تحصیلاتش به زادگاه خود آتن بازگشت و در روزنامه ی “آلاگی” مشغول به کار شد، روزنامه ای که پس از مدتی توسط حزب نظامی توقیف شد. او سپس به عنوان منتقد سینمایی و روزنامه نویس در مجله ی چپ گرای “ تغییر دموکراتیک” آغاز به کار کرد. اما در کنار آن از علاقه ی اصلی خود، فیلمسازی، نیز غافل نبود. “بازسازی” نام اولین فیلم بلندش بود که وی آن را در سال 1970 و در سن سی و پنج سالگی ساخت. اما شاید نقطه ی عطف زندگی او با ساخت فیلم “بازیگران دوره گرد” (1975) رقم خورد، فیلمی که گرچه تحسین منتقدین سینما را برانگیخت و عنوان بهترین فیلم سال را از سوی انستیتو فیلم بریتانیا از آن خود کرد، اما از سوی دیگر موجب محرومیت وی از حرفه ی روزنامه نگاری شد. چرا که فیلم نقدی تند و گزنده بود بر ستمی که بر فرهنگ یونان آن روز می رفت، ستمی که نتیجه ی کودتای نظامی یک افسر امنیتی بنام “ پاپادوپولوس ” در سال 1967 بود و موجبات گسترده شدن بساط دیکتاتوری نظامیان و متعاقب آن خفقان فرهنگی را فراهم ساخته بود.
آنجولوپولوس پس از آنکه از کار نوشتن در روزنامه بازماند، تمامی همت خود را صرف فیلمسازی کرد، او با دید شاعرانه اش به ساخت فیلم های سیاسی روی آورد. فیلم هایی که گرچه موضوعاتی کاملا سیاسی داشتند و همیشه هم گام با حوادث روز گام بر می داشتند اما هرگز شکل سیاسی ژورنالیستی به خود نگرفتند.
آنجولوپولوس در سایه ی تراژدی از تاریخ و حماسه می گوید. او با درهم آمیختن اسطوره و شعر، تاریخ معاصر یونان را که سراسر رنج و محنت بوده را به تصویر می کشد و با تلفیق احساسات وطن پرستانه و نوستالژی گونه، چهره ی جاه طلب و بیرحم سیاستمداران را عیان می سازد. او گرچه همواره سعی دارد تاریخ حماسی یونان را بن مایه ی آثار خود قرار دهد، اما نگاهش را تنها معطوف به مردم یک خاک نمی کند، او در واقع برای نوع بشر از هر ملیتی فیلم می سازد و فریاد تراژیک تاریخی خود را محدود به سرزمین خود نمی کند. قهرمانان او یا در تبعید خود خواسته اند و یا در گم گشتگی اما همگی سودای بازگشت به وطن را در سر می پرورانند. نمونه ی آن شاعری ست که در فیلم “ابدیت و یک روز” ( 1998) پس از سالها دوری از وطن به کاشانه اش بازگشته، شاعری که در تنهایی و سرگشتگی خود غرق است و شعرش را واژه های “ تنهایی” و “ خیلی دیر” احاطه کرده اند. فیلم درباره ی زمان است، زمانی که حتی یک روزش می تواند به درازای ابدیت باشد. آنجلوپولوس در این فیلم بیننده را به سفری حزن آلود ولی در عین حال دل نشین می برد، سفری که در آن هارمونی نوستالژی و امید و اندوه و شعف به زیبایی هرچه تمام تر طنین انداز است. فیلم که برنده نخل طلای جشنواره ی کن در سال 1998 شده است، نمونه ی دیگری از سینمای شاعرانه و اندیشمندانه ی آنجلوپولوس را به نمایش در می آورد. ریتم کند فیلم، حرکت های آرام، طولانی و پیچیده ی دوربین همگی در کنار یکدیگرند تا شاخصه های فیلم های این فیلم ساز را تکمیل کنند.
تئو آنجلوپولوس نزدیک به بیست فیلم بلند سینمایی ساخته و حدود ۳۰۰ جایزه بین المللی دریافت کرده که از مهم ترین آن ها می توان به جایزه ی شیر طلایی جشنواره ونیز در سال ۱۹۸۰ برای فیلم “اسکندر کبیر”، جایزه ی بهترین فیلمنامه و جایزه فیپرشی از جشنواره ی کن برای فیلم “سفر به سیترا ( 1984) و جایزه ی شیر نقره ای فستیوال ونیز برای فیلم ” چشم اندازی درمه” در سال 1988 اشاره کرد. فیلم “چشم اندازی در مه” و فیلم هایی چون “نگاه خیره ی اولیس” (1995)، “گام معلق لک لک” (1991) و “دشت گریان” ( 2004) از جمله آثار این فیلمساز هستند که برای مخاطبان ایرانی نیز آشنا هستند.
آنجلو پولوس در فیلم “ گام معلق لک لک” به روایت زندگی عده ای از مهاجران در یک اردوگاه می پردازد، مهاجرینی که هیچ کدام نام ندارند و همگی با کوچ غیر قانونی، مهاجرت اجباری و یا گریز از میهنشان دست به گریبان اند. فضای وهم انگیز، گرگ و میش، مرطوب و باتلاق گونه ای که در سراسر فیلم آدمها، اشیا و زمان و مکان را احاطه کرده است از همان آغاز فیلم و با تصویر یک فاجعه ی انسانی بیننده را متاثر و درگیر می سازد. فیلم تمام بی عدالتی های حاصل ازجنگ، خشونت و نژاد پرستی را فریاد می کند و در نهایت با نگاهی امیدوارانه فردایی بی سلاح و جنگ و اجبار را برای جهان پیش بینی می کند.
فیلم “نگاه خیره ی اولیس” نیز از جمله فیلم های تحسین شده ی این کارگردان است، فیلم که موفق به کسب جایزه ی بزرگ هیات داوران جشنواره کن در سال 1995 شد، عنوان فیلم سال اروپا را نیز به خود اختصاص داد. فیلم با این جمله آغاز می شود: “ اگر روح بخواهد خود را بشناسد، باید به درون روح خیره شود” داستان از فیلم ساز یونانی الاصلی حکایت می کند که چون دیگر قهرمان های فیلم های آنجلوپولوس از زادگاه و موطن خویش دور افتاده است، وی که در آمریکا زندگی می کند برای اکران فیلم جنجال برانگیز و تابو شکن خودش به زادگاهش باز گشته است. اما حقیقت آن است که او این سفر را به قصد یافتن حلقه های فیلمی تدوین نشده که ساخته ی اولین فیلمساز یونانی ست آغاز کرده است، تو گویی حلقه ها نمادی هستند برای آشنا شدن فیلمساز با اصالت فطری اش و سفر راهی ست برای جستن همان گم شده ای که قهرمان سرگشته به جست و جوی اوست. او به گذشته می رود از بالکان و آلبانی و بخارست می گذرد و در پی گذر از خاطرات کودکی جنگ و صف سربازان را می بیند، چهره ی نگران مادر و دستگیری پدر را از خاطر می گذراند و…. در همه ی این سفرها دختری به همراه اوست، دختری که هربار در نقشی متفاوت ظاهر می شود، او سرانجام به شهر جنگ زده ی سارایوو می رسد، و در آنجا بالاخره مردی را می یابد که حلقه های گمشده را در اختیار دارد و می خواهد آنها را پس از سالها تدوین کند. دراینجا بازهم همان دختر هم سفر فیلمساز است و این بار نقش دختر مرد تدوینگر را ایفا می کند، تا آن که روزی در شهر مه می شود، گویی در شهر همه به صلح موقت رسیده اند. کنسرت موسیقی خیابانی و نمایش برگزار می کنند. پس از آن فیلمساز و خانواده ی مرد تدوین گر در مه به خانه باز می گردند اما فیلمسازدر یک لحظه دیگران را گم می کند. در همان مه است که صدای سربازان شنیده می شود آنها بقیه را دستگیر کرده و همانجا اعدام می کنند. فیلمساز خود را به بالای سر اجساد میرساند و بالای سر جسد دختر می گرید و در انتها رو به دوربین می گوید:
“سه حلقه فیلم…سفر…ازچند مرز برای رسیدن به خانه باید عبور کنیم؟ بین یک آغوش و آغوش دیگر…بین نداهای عاشقان…من از سفر برایت می گویم…تمام طول شب و تمام شبهایی که می آیند…تمامی سرگذشت بشر را…داستانی که هرگز پایان نمی یابد”
آنجلوپولوس با ساخت فیلم “دشت گریان” در سال 2004 در جشنواره بین المللی فیلم برلین، نامزد دریافت خرس طلایی شد و در جشنواره تورنتو نیز موفق به کسب جایزه ویژه هیئت داوران گشت. این فیلم در سال 1379 در بیست و سومین جشنواره بین المللی فیلم فجر نیز سیمرغ ویژه هیئت داوران را از آن خود کرد.
فیلم، زندگی زنی به نام “النی” را از سال ۱۹۱۹ تا اواخر دهه چهل به تصویر می کشد. النی در زمان انقلاب به عنوان پناهنده ای از “ادسا” درخانواده ای به فرزندی پذیرفته می شود. این خانواده پسری هم سن و سال او به نام “الکسی” دارد، النی و الکسی شیفته ی یکدیگر می شوند، حال آنکه پس از این که النی به سن قانونی می رسد، “اسپیرس” پدر خانواده تصمیم می گیرد با وی ازدواج کند. اما النی در روز عروسی به همراه پسر می گریزد. ماجرای فیلم در عین آن که از جنگ و بی خانمانی روایت می کند اما آمیخته با عشق است، با آنکه حزن آلود است اما امید را نوید می دهد. النی درپایان فیلم در حالی که در کنار دریایی آرام زانو زده است فریاد می کشد و دشت را به گریه می آورد گریه ای که با شیون النی همراه می شود و لرزه براندام بیننده می افکند. فیلم همانند دیگر آثار آنجلوپولوس از تنهایی هم سخن می گوید فیلم تنهایی النی را از همان آغاز زندگی اش شروع می کند و سرانجام به این تنهایی بر سر جنازه ی فرزندش پایان می دهد. اما آنچه فیلم را تبدیل به اثری شاعرانه و تغزلی می سازد ترکیب جادویی رنگها، اصوات، موسیقی و تصاویر است که عمیق ترین احساسات انسان را درباره عشق و نفرت، امید و هراس و مرگ و زندگی بیان می کند. “دشت گریان” آیینه ای از سی سال تاریخ سرزمین یونان است که آنجلوپلوس به شکلی نمادین آنرا در قالب زندگی النی به تصویر کشیده است. النی در این فیلم نمادی از وطن آنجلوپولوس است و سیرحوادث و پیشامدهای ناخوشایندی که در فاصله سالهای 1919 تا 1949 در یونان رخ داد را از نظر می گذراند. وقایعی چون هجرت، برادرکشی، نسلکشی، غربت. پرداختن به آب و رودخانه در این فیلم با آنچه در “گام معلق لک لک” می گذرد مشابه است.
تئوآنجلوپولوس آثار مطرح دیگری را نیز خلق کرده است، فیلمهایی چون” آتن، بازگشت به آکروپلیس” (1983)، “پرورشدهنده زنبور عسل” (1986) و “غبار زمان” (2007).
آنجلوپولوس فیلمسازی بود که با نگاه شاعرانه اش پرسشگرانه به دنیای مدرن و زندگی بشر عاصی نظر می افکند، او چون فیلسوفی فکور به مکاشفه ی رابطه ی تاریخ و سیاست روز می پرداخت و قهرمان هایش را درعین حال که در ساختار روایی فیلم قرار می داد، در بستر زمان شناور می ساخت، ترکیبی که او از نوستالژی و رویا رقم می زد بیننده را به ژرف نگری و تفکر می خواند. او رخدادهای سیاسی و اجتماعی را با تراژدی ها، اشعار و اساطیر یونان باستان مربوط می ساخت و صحنه ی جدال انسان با سرنوشتش را در قالب سفرهایی تو در تو نقاشی می کرد. آنجلوپولوس اما همواره و در تمام طول زندگیش دلتنگ سرزمین اساطیری اش بود، او دریغا گوی یونانی بود که زیر لایه های تاریخ مدفون شده بود، یونانی که حالا ورشکسته و درمانده در گوشه ای از اروپا چشم انتظار کمک بانک های اروپا بود، اما با این همه دل این هنرمند برای یونان و میهنش می تپید، از همین رو بود که از 26 دسامبر 2011 ساخت فیلم “ دریایی دیگر” را کلید زد، فیلمی که قرار بود مشکلات اقتصادی و بحران مالی یونان را به نمایش گذارد و سیاستمداران بی کفایت و سودجویان فرصت طلب را به باد انتقاد بگیرد. اما افسوس که روزگار مهلتش نداد. وی در روز 24 ژانویه ی 2012 در حالی که مشغول گرفتن سکانسهای خارجی همین فیلم در شهر بندری پیرائوس درنزدیکی آتن بود، بر اثر تصادف شدید با یک موتورسیکلت درگذشت و شیفتگان آثارش را با زمزمه ی این شعر “واهان دریان” بر جای گذاشت:
رستگاری را تنها یک راه است
و بیش از این نیست
دوست داشتن، جاودانه سوختن
و پیوسته دردمند بودن