چیزی ورای آنچه چشم می بیند‏

نویسنده

halehanvari.jpg

ناتالی هانمن ‏

هاله انواری به دنبال چیز شیرینی می گردد. این عکاس و نویسندۀ ایرانی همانطور که در کافه شلوغ نزدیک باربیکن ‏در لندن- جائی که این هفته به هنرنمائی در آن مشغول خواهد شد- نشسته، با چشمانی خسته به من نگاه می کند و می ‏گوید به یک نوشیدنی شیرین احتیاج دارد و بلافاصله سفارش یک نوشابه را می دهد. ‏

اثر انواری، به نام قدرت کلیشه، تاحدی تحت تأثیر عطش به رنگ و انرژی قرار گرفته است، چیزی که به گفته او ‏دیدنش برای چشم آسانتر از چادر مشکی است و به عنوان یک عنصر بصری دم دستی از ایران در نزد غرب دچار ‏نقصان شده است. ‏

انواری می گوید: “چادر مشکی، جامۀ نابخشودنی است. حتی وقتی از آن عکس می گیرید، هیچ نقطه تمایزبخشی در آن ‏وجود ندارد: نه سایه و نه نور روی آن بازی نمی کنند. تنها یک چیز ساکن و جامد است.” انواری به کشف نور، صدا و ‏تحرک در آثارش می پردازد- نمایشی از عکس همراه با بیان- زیرا به گفته او، این ها چیزهائی است “که مردم ‏‏(درباره آن) با زنان ایرانی ارتباط برقرار نمی کنند. چادر به طرز بارزی، امکان هرگونه تصوری را از آنها گرفته ‏است.“‏

درواقع چیزی که اثر انواری مایل به توصیف آن است، برخلاف تصویر غالبی که در غرب به نمایش درآمده، این است ‏که این کشور تنها از زنان مشکی پوش تشکیل نشده است. در سفری که اخیراً به ایران داشتم، دیدن زنان جوان در ‏تهران، اصفهان و شیراز با پوشیدن لباس های رنگی، گاهی مدهای طراحی شده و روسری هائی که برای نشان دادن ‏رنگ و مدل مو به عقب رانده شده بودند، صورت هائی با آرایش روشن و کت های بلندی که روی کمرشان به تنگی ‏قرار گرفته بود، توجه مرا به خود جلب کرد. در جاهای دیگر نظیر شهر کویری یزد، جائیکه روحانیون از حرف شنوی ‏بیشتری برخوردار هستند، استفاده از چادر سیاه بیشتر متداول بود.‏

انواری 46 سال پیش به عنوان یک مسلمان شیعه در تهران به دنیا آمد. او را قبل از انقلاب اسلامی 1357 به یک ‏مدرسه تحت نظارت کلیسا در جنوب غربی انگلستان فرستاده بودند، مدرسه ای که برای خانواده های مرفه ایرانی ‏شناخته شده بود. سپس برای تحصیل سیاست و فلسفه به دانشگاه کیل در استفوردشایر رفت. او در سال 1992 به ایران ‏بازگشت و با همسرش آشنا شد و سپس به کار مترجمی و تصحیح در روزنامه نگاری خارجی مشغول به کار شد. ‏

سالهای سختی در کشور بود. انقلابی که در ابتدا تحت حمایت خیلی از مردم بود، از جمله پدر انواری که به عنوان ‏روزنامه نگار در دوره شاه زندانی شده بود، به سرعت رنگ خشونت و خون را گرفت. سپس هشت سال جنگ با عراق ‏از راه رسید که هزاران قربانی گرفت. ‏

او می گوید: “اوائل که برگشتم، خیلی ترسناک بود. ظاهر آنجا خیلی تغییر کرده بود. انقلاب رنگ را از کشور گرفته ‏بود و جنگ، کمر آن را شکسته بود.“‏

حجاب با انقلاب آمد و پوشش آنرا برای زنان در ملاء عام اجباری کرده بود. چادر سیاه مسأله روز نبود و اما در برخی ‏استان ها فشار زیادی برای پوشیدن آن وجود داشت. انواری می گوید: “تبلیغات زیادی وجود داشت که آنرا پوشش برتر ‏معرفی می کرد و خیلی جاها اگر چادر سیاه به سر نداشتید، اجازه وارد شدن را نمی دادند.“‏

انواری در خانواده ای که به قول خودش “چادری” بودند بزرگ شد و برای ورود به دنیا از آن خجالت نمی کشید، و ‏البته به این رفتار با احترام خاصی نگاه می کند. او افراد دانشگاهی نظیر صبا محمود، لیلا ابو لغود را به خاطر می ‏آورد که در باب اهمیت معنا و مفهوم روبند بحث می کردند، و گاه و بیگاه تحت انتقاد فمینیست های غربی قرار می ‏گرفتند. ‏

اما نکته کلیدی برای انواری این است که خاله و مادربزرگ او هرگز خود را در چادر مشکی نپیچیدند و همیشه ‏چادرهای رنگی به سر می کردند. انواری می گوید: “اسلام می گوید زن باید محجوب باشد، اما نمی دانم اولاً چرا باید ‏محجوبیت فقط برای زنان باشد، و دوم اینکه چرا باید به رنگ سیاه باشد.“‏

انواری به این حقیقت اشاره می کند که بسیاری از زنان حجاب را رد می کنند. او می گوید: “طرز فکری وجود دارد که ‏تنها راه مؤثر مقاومت در برابر جمهوری اسلامی در 30 سال گذشته، این بوده که زنان محدوده حجاب را به عقبتر ‏برانند و نوعی حالت ویژۀ به آن بدهند.“‏

او با اشاره به خانه های کاشان که شامل یک اندرونی است، می گوید: “ایرانی ها به داشتن طرز زندگی دوگانه معروف ‏هستند: زندگی بیرون و زندگی درونِ خانه. معماری ما هم آنرا نشان می دهد. یک بخش اندرونی که چیزهای واقعی در ‏آن اتفاق می افتد، و یک بخش بیرونی که مهمانان را در خود پذیرائی می کند.” او رایانۀ دستی اش را باز می کند تا ‏عکس هائی از یک نمایشگاه هنر ایرانی در لندن را به من نشان بدهد. او توضیح می دهد ایدۀ دو قسمت خصوصی و ‏عمومی نقش اصلی را در آثارش بازی می کند و اینکه او چگونه دربرابر دستمایه شدن چنین ترکیبی در غرب به ‏اعتراض پرداخته است. ‏

انواری اعتقاد دارد زنان در ایران اعم از اینکه چادر به سر کنند یا خیر، “مشکلات مشابهی دارند و به عنوان زن و با ‏یکدیگر، به مسائل مشابهی می پردازند”، از جمله قوانین ناعادلانه طلاق، حضانت فرزندان، ارث و حق مسافرت. ‏بااینحال به نظر می رسد هم جمهوری اسلامی و هم غرب تلاش می کند آنها (چادری ها و بقیه) را متمایز بداند. ‏

انصای می گوید: “من متوجۀ احساس جدا افتادن از زن های چادری شدم، کسانی که با آنها بزرگ شدم و با من مهربان ‏بودند… این موضوع همیشه با این حقیقت آمیخته بود که من شش سال با روزنامه نگاران خارجی کار کردم و صرفنظر ‏از اینکه آنها درباره چه چیزی می نوشتند، دیدگاهشان همیشه این بود که زنان ایرانی در چادر سیاه پوشیده شده اند. آنها ‏درباره اقتصاد، سیاست، خاویار ایرانی و قیمت نفت مطلب می نوشتند اما تصویرِ همراه این نوشته ها، همیشه دربر ‏دارندۀ یک زن ایرانی پوشیده در چادر مشکی بود. چنین تصویری باعث می شود همه فکر کنند شما خیلی دست پائین و ‏تحت سرکوب هستید.“‏

انواری می گوید: “یکی از دلایل انجام کارهایم این بود که در هر دو کشور افغانستان و عراق، وضعیت زنان به عنوان ‏دستمایه ای برای حمله به آن دو کشور و برخلاف قوانین بین المللی مورد استفاده قرار گرفت. من ترجیح می دهم حجاب ‏به سر کنم و زندگی آرامی را به دور از بمباران هسته ای داشته باشم. توضیح آن سخت است… مردم در طول 30 سال، ‏چند تا انقلاب را می توانند تحمل کنند؟”‏

انواری به عنوان یک عکاس خودآموخته، احساس می کند بخشی از پیکرۀ رو به رشد زنان عکاس ایرانی است، از ‏جمله حنا میری جانیان، بیتا ریحانی، رعنا جوادی و غزاله هدایت که به هویت و مکان پرداخته اند. او می گوید: “ما ‏باید راهی پیدا کنیم تا خودمان و زندگی مان را به شما نشان بدهیم، بدون اینکه چیز زیادی نشان بدهیم و مسؤولان را ‏ناراحت کنیم، همین زندگی را خیلی هیجان انگیز و رنگارنگ می کند.“‏

موقعیت انواری، او را مناسب توصیف چنین مسائل بینابینی می کند. “احساس می کنم بین یک تکه سنگ و یک جای ‏سخت قرار گرفته ام. در یک کشور که آنجا را خانه خودم می دانم مرا می پوشانند، و در کشور دیگری که آنرا هم خانه ‏خودم می خوانم، مرا برهنه می کنند… خیلی از زنان جوان در ایران نسبت به صورت و بدنشان وسواسی شده اند ولی ‏وقتی از آنها می پرسید چرا اینکار را می کنید؟ یک چیزی درون خودتان وجود دارد که فکر می کند… این نوعی ‏مقاومت است.“‏

منبع: گاردین- 6 دسامبر ‏