نظامیان و سیاست

میر حمید سالک
میر حمید سالک

انتخابات دورۀ دهم ریاست جمهوری، آبستن مسائل گوناگونی بود. یکی از این اتفاقات طرح مجدد بحث دخالت نظامیان در امر سیاست بود. از همان ابتدای فعالیت های انتخاباتی، گروه های سیاسی مختلف دخالت احتمالی نیروهای مسلح در سرنوشت انتخابات را گوشزد کرده، آنرا مورد اعتراض قرار دادند. آیا این نخستین بار بود که خطر آن می رفت تا نظامیان بتوانند سرنوشت کشور را تغییر دهند؟ آیا برای اولین بار است که میزان این دخالت تا به آن حد بالا گرفته است تا نام کودتا را با خود یدک بکشد؟ آیا این افزایش قدرت نظامیان محصول چند سال به قدرت رسیدن احمدی نژاد است، یا بر عکس این رئیس جمهور دهم است که قدرت خود را وام دار افزایش حضور روز افزون اهالی جنگ در عرصۀ سیاست است؟ اگر پذیرفته ایم که قبل از طرح نام احمدی نژاد، نظامیان حاضر، ناظر و بازیگر بازی های سیاسی بوده اند، باید پاسخ بدهیم که آیا قبل از فوت آقای خمینی هم در این سودا بوده اند؟ آیا شایعۀ تردامنی بخش هایی از نیروهای مسلح و الودگی آنها به انواع و اقسام فسادهای مالی و اخلاقی تنها به بیست و یکی دو سال اخیر مربوط می شود و یا قصه سر دراز دارد؟ به نظر می رسد سپاه از روز اول شکل گیری خود، با هدف به چنگ آوردن قدرت شکل گرفته و کاملا به عنوان یک حزب سیاسی مسلح به تدریج پله های ترقی قدرت را طی کرده تا اینکه امروز نماینده خود را بر کرسی ریاست جمهوری نشانده است. برای اثبات این مدعا باید به ابتدای شکل گیری سپاه، به عنوان جدی ترین نیروی نظامی و سیاسی حال حاضر ایران، باز گردیم. در همین جا باید تأکید کنم که طرح این مطالب به هیچ وجه نافی، ارزش ها، رشادت ها و از خود گذشتگی آن بخشی از نیرو های سپاه و سایر نیروهای مسلح نیست که در طی جنگ هشت ساله از جانشان مایه گذاشتند تا از میهن خود پاسداری کنند.

تاریخچه شکل گیری سپاه با یکی از سازمان های سیاسی ایران عجین شده است. اگر نخواهیم بپذیریم که سپاه حاصل تجدید سازمان یک تشکیلات سیاسی بوده، می توانیم بپذیریم حداقل یک نیروی سیاسی در تشکیل آن مؤثر بوده است. آن تشکیلات و نیروی سیاسی همان جناح راست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است. کسانی چون رضایی و رحیم صفوی از اعضای دست راستی تشکیلات هفت گانه ای، چون منصورین و توحیدی صف بودند که به کمک افراد “چپ گرایی” چون نبوی، سلامتی، آرمین و الویری، مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند. تمامی اعضای این تشکیلات سیاسی با هدف کسب قدرت وارد سیاست شده بودند. در پی سقوط شاه اگر چه در قدرت شریک شده بودند، اما مالک همۀ آن نبودند. بنا براین بدیهی بود که برای در اختیار گرفتن تمامی قدرت، در کشمکش های سیاسی وارد شوند. بعد از انشعابی که در سازمان مجاهدین انقلاب، زیر نظر نمایندۀ آقای خمینی، آقای راستی، فردی با گرایشات راست،  رخ داد، هر دو جناح این سازمان در سودای کسب قدرت به کار خود ادامه دادند. البته با یک تفاوت کوچک، جناح چپ یعنی کسانی چون سلامتی و نبوی ردای وزارت به تن کردند تا در زیر ذره بین اجتماع مورد رصد باشند، و دست راستی ها جامۀ رزم بر تن کردند، تا به بهانۀ جنگ و دفاع مقدس در نهایت پنهان کاری به اهداف خود نزدیک شوند. در زمینۀ تشکیل سپاه، تأثیر زودگذر افرادی چون محسن سازگارا را که به دنبال ایجاد ارتشی مردمی چون ارتش های خلقی ویتنام علیه آمریکا بودند، و یا نظامیانی که از درون ارتش شاه بنا بر اعتقادات خود به این نیروی نظامی نوبنیاد پیوسته بودند، وارد این ملاحظات نمی کنیم. چرا که خیلی زود یا خودشان از این عرصه کناره گرفتند چون سازگارا، و یا شاید مثل کلاهی ها با هواپیمایی به کناره ها فرستاده شدند. هم چنان که کاظمی سوار سفینه ای بی بازگشت شد.

این به چنگ آوردن قدرت نظامی با دست اندازی سایر گروه های دست راستی، به مرکزیت هیئت های مؤتلفه، به سایر ارکان های قدرت هم زمان است. حلقۀ واسط سپاه با مؤتلفه آقای رفیق دوست است که تا پست وزارت سپاه در زمان موسوی پیش می رود. یعنی به همان ترتیب که مؤتلفه با قرار گرفتن در رأس سازمان هایی چون کمیتۀ امداد، با آن همه ثروت غیر پاسخ گو، تلاش داشت قدرت اقتصادی خود را افزایش دهد، با ایجاد ارتباط با فرماندهان دست راستی سپاه قدرت نظامی و به تبع آن سیاسی خود را نیز تقویت می کرد. اما آقای خمینی به واسطۀ کاریزمای خود و تمایل بیشتری که به “نیرو های چپ داخل حکومت” داشت، بزرگترین مانع قدرت در دخالت های بیش از حد نظامیانی بود که با راست ها نرد عشق می باختند. بارها شاهد بودیم که خمینی نظامیان را از دخالت در سیاست منع کرده بود. بدیهی بود که ارتش به ویژه بعد از پاکسازی اول انقلاب و همچنین پس از کودتای نوژه دیگر عملا نیروی قابل توجهی نباشد که بتواند در سیاست دخالت بکند. از سوی دیگر ارتش به شدت در کنترل بود. کسانی که تابستان سال شصت و یک در بازداشتگاه سپاه اصفهان بودند، خوب به خاطر دارند که چگونه بخش بزرگی از نیروهای هوانیروز اصفهان به همراه فرماندهان عالی رتبۀ آن، بر اساس یک سناریوی ساختگی و مسخره مجبور به تحمل ماه ها سلول های انفرادی شدند، تا اعتراف کنند که قصد براندازی جمهوری اسلامی را دارند. و اگر مرحوم ربانی املشی، دادستان کل کشور، دخالت نمی کرد سرنوشت امروز دستگیر شدگان مشخص نبود. بنا بر این به رغم این همه تأکیدات رهبری در آن موقع، یک بار دیگر دیدیم ایشان مجبور شدند به هنگام مرگ به نظامیان، تو بخوان سپاهیان، گوشزد کنند که وارد عالم سیاست نشوند. به همان ترتیبی که امروز گوش نظامیان به این حرف ها بدهکار نیست، در زمان رهبری آقای خمینی، با شدت کمتر، “برادران سپاه” به دنبال خواست های خود بودند؛همچنان که در ماجرای ایران کنترا شاهد بودیم. به همان طریقی که رضایی در مناظرۀ خود با احمدی نژاد اعتراف کرد که بسیاری از استانداران و فرمانداران با صلاحدید سپاه انتخاب می شدند. به همان شکلی که این نیروی نظامی، مانند ارتش سرخ کاملا سیاسی شوروی سابق، صاحب دفتر سیاسی بود. نشریه پیام انقلاب به اندازۀ تمام نشریات سیاسی هم عصر خود حاوی تحلیل ها و مطالب سیاسی بود. این شواهد و دلایل بسیار دیگر، که از حوصلۀ این بحث خارج است، نشانگر عمق سابقۀ فعالیت های سیاسی سپاه برای کسب قدرت می باشد.

در زمینۀ فعالیت های اقتصادی، و به تبع آن آلودگی های احتمالی، در همان اوایل انقلاب نیز شواهدی در دست است. از زمانی که رفیق دوست در مجلس استیضاح می شد، آن چه که در حافظۀ تاریخی ملت باقی مانده است، مجموعۀ سؤالاتی است که به واسطۀ فعالیت های غیر قانونی اقتصادی سپاه از او شد. این فعالیت ها با شائبه های بیشمار فساد مالی نیز همراه بود. همین فعالیت ها اگر او را از کرسی وزارت به زیر کشید، مانع از آن نشد تا در بنگاه اقتصادی بزرگتری، بنیاد مستضعفان، روش سابق خود را به یاری دوستان قدیمی پی نگیرد. بدیهی است این اتفاق، تنها نمونه ای از فعالیت های پنهانی سپاه در دوران حیات بنیانگذار جمهوری اسلامی باشد. مابقی این عملکردها در هاله ای از ابهام باقی مانده است، چرا که  شرایط جنگی و نقش سپاه در آن مانع از آن می شد که کسی بتواند به این راحتی وارد این حریم شود. این مورد هم وقتی به سطح افکار عمومی کشیده شد که تشت رسواییش از بام افتاد.

اما دخالت نظامیان در امور اطلاعاتی هم امر تازه ای نیست. سپاه قبل از تشکیل وزارت اطلاعات حداقل در زمینه مقابله با گروه های سیاسی حرف اول و آخر را می زد. کسانی که در سال های شصت تا زمان تشکیل وزارت اطلاعات، در ارتباط با گروه های سیاسی بازداشت می شدند به خوبی به یاد می آورند که تمامی مراحل باز جویی و تشکیل پرونده، به عهدۀ “برادران سپاه” بود.  بعید به نظر می رسد حتی پس از تشکیل وزارت اطلاعات، بحش هایی از سپاه که درگیر مسائل امنیتی بودند، به یک باره از این مسئولیت دست شسته باشند. طبیعی است که همین نیروها باید در خدمت وزارت اطلاعات درآمده باشند. در چنین شرایطی آیا می توان پذیرفت که به یک باره تمامی ارتباطات ارگانیک آنها با سازمان مادر قطع شده باشد؟ بنابراین پدیده هایی نظیر زندانی که در پادگان عشرت آباد است، دنبالۀ منطقی سیاست های اطلاعاتی امنیتی گذشتۀ سپاه است. روشن است گروهی که هوس قدرت دارد، باید به همۀ اشکال ممکن از خود محافظت نماید.             

 بعد از فوت آقای خمینی،به دو علت اساسی راست ها و در نتیجه شریک نظامی آنها، سپاه پاسداران، قدرت بیشتری گرفتند. اول آنکه آقای خامنه ای در زمانی که رئیس جمهور بود هیچ گاه نتوانست نخست وزیری و تفکرات “چپ گرایانه” موسوی را بپذیرد. او ناچار بود به واسطۀ “تهدید روزافزون” موسوی و همفکران، و حمایت های همیشگی آقای خمیمی از ایشان، از خود دفاع نماید. به همین دلیل هر روز بیشتر به راست ها نزدیک شد. او در نماز جمعۀ 29 خرداد به روشنی به این مسئله اعتراف کرد. او مدعی شد به رغم سال ها دوستی با آقای رفسنجانی، عقایدش به آقای احمدی نژاد، تو بخوان گروه های حامی رئیس جمهور، نزدیک تر است. اما این نزدیکی فقط به ایام انتخابات مربوط نمی شود. سال ها بود که ایشان تکلیف خود را روشن کرده بودند. بعد از به رهبری رسیدن، به ناچار،اعضای بیت را نیز از جمع متحدین قدیمی خود انتخاب کرد. تنها مقایسه ای بین آقای توسلی، رئیس دفتر آقای خمینی، و آقای محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر آقای خامنه ای، نشان خواهد داد که چه چرخش اساسی در ارکان رهبری این کشور اتفاق افتاده بود. حضور شخصیتی چون فلاحیان در پست وزارت اطلاعات نشان از آن دارد که دیدگاه امنیتی رهبر چقدر می تواند پاسخی به ملاحطات امنیتی دوستان قدیمی باشد. انتخاب شمخانی به فرماندهی سپاه و لاریجانی به ریاست رادیو و تلویزیون در حقیقت اسباب نزدیکی بیشتر سپاه به قدرت را فراهم می کند. چه چیزی باعث شده است یک دامپزشک، به خاطر بسیجی بودنش، بیش از بیست سال بر بالاترین پست نظامی این مملکت تکیه زده باشد؟ همۀ اینها می تواند در چهارچوب ارتباطاتی ارزیابی شود که در دوران هشت ساله ریاست جمهوری آقای خامنه ای شکل گرفته است.

علت دوم را باید در سیاست های هشت سالۀ آقای رفسنجانی ارزیابی کرد. ایشان بعد از رسیدن به ریاست جمهوری تلاش کرد مناسبات جدید اقتصادی را که به نوعی از اقتصاد لیبرالی سرمشق می گرفت، در جامعه حاکم کند. این مناسبات، فرهنگ خود را تمنا می کرد. باید شیوۀ زندگی ریاضت طلبانۀ زمان جنگ جای خود را به زندگی مصرفی می داد. باید “سردارسازندگی” می توانست از طریق “مانورهای تجمل” “بچه حزب اللهی ها” را وادار کند دست از حکایت های جبهه و جنگ بردارند و وارد کارهای اقتصادی شوند. حالا خود همین “بچه ها” هم می خواستند از سفرۀ نعمتی که گسترده شده است، بهره ای ببرند تا جبران عقب افتادگی های گذشته شود. همین گرایش، روز به روز به قدرت راست ها در کابینه و مجلس افزود. به نحوی که آخرین بازماندگان “چپ گرا” به تدریج از قطار قدرت پیاده شدند. خاتمی جای خود را به لاریجانی و میرسلیم سپرد، معین رفت و گلپایگانی آمد و نوری قدرت خود را به بشارتی تفویض کرد. مجلس سوم هم به مجلس چهارمی تبدیل شد که نفر اولش از تهران بود و اخلاق در خانواده را درس می داد و همان قدر از سیاست می دانست که گالیله از جراحی قلب باز. آخر قبلا رئیس دولت گفته بود به اندازه کافی از سیاست می داند و بقیه بهتر است به کاری غیر از سیاست بپردازند. این قدرت گیری بی حد و حصر راست ها و ورود سپاهیان و اهالی اطلاعات به فعالیت های اقتصادی، توان گذشتۀ نطامیان را دو چندان کرد؛ و این همه باعث شد غولی از شیشۀ سیاست ایران آزاد شود که حتی معجزۀ دوم خرداد و حوادث متعاقب آن هم نتوانند او را به جای اول خود باز گردانند.

دوران هشت سالۀ حکومت خاتمی هم بخش دیگری از این تراژدی است. این درست است که در ابتدای کار راست ها از اصابت ضربه ای سهمگین دچار سردرگمی شده بودند، اما دیری نپایید که خود را باز یافتند و توانستند “هر نه روز یک بار” توطئه ای در کار خاتمی بکنند. بخشی از این توطئه ها همان بود که به قتل های زنجیره ای معروف شد. اما دخالت های بزرگتر را زمانی دیدیم که به خاتمی نامه نوشتند و او را به کودتا تهدید کردند. اما کار به همین جا ختم نشد. به زبانی دیگر و با قدری دقت در می یابیم آنها تهدیدات خود را عملی هم کردند. مگر در کودتا به غیر از اشغال رادیو و تلویزیون، بستن روزنامه ها، انحلال مجالس، اشغال فرودگاه ها و خلع رؤسای جمهور و دولت ها از قدرت، کار دیگری می کنند؟ نظامیان از بابت صدا و سیما خیالشان راحت بود. سال های طولانی است که آن را در اشغال خود دارند. همان وقت که روزنامه ها را تعطیل کردند، زمانی که در یک نمایش ساختگی با حذف تمام رقبای جدی، مجلسی بی خاصیت را شکل دادند و عملا و علنا آن را منحل کردند و آنگاه که فرودگاه امام را بستند، در حقیقت به تهدیدات خود عمل می کردند. از قدرت رئیس جمهور هم که چیزی باقی نگذاشته بودند. چرا که خاتمی همان قدر قدرت داشت که بارها از خود به عنوان یک تدارکاتچی یاد کند. در حقیقت انتخابات ریاست جمهوری نهم، به نوعی، جشن پیروزی کودتا و تعیین فرمانده آن بود. چهار نفری که درنهایت از طرف جناح راست نامزد انتخابات بودند، همگی از فرماندهان سپاه بودند که رخت نظامی گری را از تن بیرون آورده بودند تا قبای ریاست دولت کودتا را بر تن کنند. این همه وزیر، وکیل، استاندار و فرماندار با سابقۀ نطامی در دولت نهم، حتی در زمان دولت نظامی ازهاری هم دیده نشده بود.

اما سؤال آخر این است که سپاه از کجا این الگو را به دست آورده است؟ همان طور که درابتدای بحث به آن اشاره شد، تمایل به دخالت در سیاست از ابتدا در تار و پود سپاه و اعضای آن وجود داشت. اما وجود دو ارتش در کنار مرزهای ما می توانست الگوی مناسبی برای سپاه باشد. ارتش های پاکستان و ترکیه در دو سوی شرقی و غربی ایران وسوسه های لازم را برای این نظامیان تازه به دوران رسیده فراهم می کرد. اما از میان این دو، ارتش پاکستان می توانست آموزگار بهتری باشد. اولا ارتش پاکستان بعد از بلایی که بر سر ذوالفقار علی بوتو آورد و ضیا الحق را به ریاست جمهوری رساند، روز به روز به گرایشات اسلامی نزدیک تر شد. هر چه باشد این یکی جمهوری اسلامی پاکستان بود و آن یکی جمهوری سکولار ترکیه. افزون بر آن دخالت ISI در جریانات افغانستان و همکاری با مجاهدین افغانی می توانست به عنوان حلقۀ رابطی برای ارتباط با واحدهایی از سپاه باشد که به سازماندهی و آموزش مجاهدین مستقر در ایران مشغول بودند. شاید همان روزها سپاهیانی که به دنبال کسب قدرت بودند دریافتند اگر می خواهند در قدرت باشند اولا باید چون ارتش پاکستان پول داشته باشند و همچون او سازمانی شبیه به ISI را در اختیار داشته باشند. شاید همان فعالیت های مشترک در آن روزهاست که باعث می شود تا حمید گل، از فرماندهان قدیمی ISI، در مصاحبه ای در 18 فوریۀ 2008 آرزوی اتفاقی شبیه به انقلاب اسلامی را در پاکستان مطرح کند. اما در همۀ این سال ها که به این مسئله اندیشیده ام، هنوز به این سؤال فکر می کنم که چرا اولین فرمانده سپاه، ابوشریف ، بعد از برکناری از فرماندهی سپاه به سفارت ایران در پاکستان فرستاده شد؟ 

روزگاری بخشی از فعالین سیاسی از قدرت گیری سپاه خوشحال بودند. هر شهیدی از اعضای سپاه، در هنگام آخرین سفرش، هزاران چشم گریان را از میان توده های مردمی با خود به همراه داشت. امروز چه پیش آمده است که اعضای سپاه چنین در مقابل نیروهای سیاسی و مردم قرار گرفته است؟ پاسخ روشن است. طعم شیرین قدرت، حلاوتی است که به این راحتی از کنار آن نمی توان گذشت. معامله ای که چند روز پیش در بازار بورس صورت گرفت، هواپیمای پر قدرتی بود که از باند پرواز فرودگاه پیام برخاسته بود، از فراز خط لولۀ دوستی گذشته بود و آنروز در خیابان جمهوری نشست. مسیر این پروازبا چکمه های نظامیان کوبیده شده است. اما این راه به روی بقیه پروازها بسته و ناروشن است. ورود به آن اسم اعظمی می خواهد که در اختیار همگان نیست. داستان دلدادگی پول و قدرت، از قدیمی ترین حکایت های عاشقانۀ دنیاست.

 

ISI در سال 1948 از دل ارتش پاکستان، بعد از جنگ 1947 با هندوستان، بیرون آمد. در جریان جنگ دوباره با هندوستان در 1965 و متعاقب آن در سال 1966 تجدید سازمان یافت. در دوران ذوالفقار علی بوتو قدرتش به شدت کاهش یافت. بعداز کودتای ضیاالحق و به مناسبت حضورش در مسئلۀ افغانستان دوباره قدرت گرفت، به نحوی که سازمانی که قرار بود تنها در مسائل اطلاعاتی کشمیر فعال باشد، حوزۀ فعالیتش به تمام پاکستان گسترش یافت. به ترتیبی که امروز بدون اجازۀ نظامیان و به خصوص ISI در پاکستان خیلی از کارها صورت نمی گیرد.

عباس آقا زمانی، معروف به ابوشریف از فعالین سیاسی اسلامی قبل از انقلاب بود. پس از جواد منصوری به عنوان  فرمانده سپاه انتخاب شد که شایع بود به خاطر روابط نزدیکی که با بنی صدر داشت و از طرف او به فرماندهی سپاه انتخاب شد. بعد از برکناری بنی صدر او را هم برکنار کردند. اما مشخص نشد به رغم تردید  حاکمیت در مورد او چرا به عنوان یک دیپلمات به پاکستان فرستاده می شود و تا سطح سفیر ارتقاع می یابد. او پس از بازگشت به ایران ارتباط خود را با مجاهدین افغان حفظ کرد و شایع است که هنگام ورود مجاهدین به کابل در این عملیات حضور داشته است. یکی از اتفاقات مهم زمان سفارت او در پاکستان، دستگیری اعضای حزب تودۀ ایران و انحلال این حزب بود. این اتفاق به دنبال سناریویی بود که از پاکستان شروع می شد.