خون بازی حاج منصور ارضی

محمد رهبر
محمد رهبر

مداح پیر که سینه چاکانش به او لقب “شمس المادحین” داده اند، گفت که بچه ها این یهودی صفت را هر جا گیر بیاورند می کشند و پولش را می دهد. چه قدرش را نگفت و اینکه از کدام مال حلال خواهد داد. سالهاست که اهالی هیات می گویند حاجی هیچ وقت برای مداحی پاکت نمی گیرد. می گویند در بازار تهران کار و باری دارد، برنج فروش است. به هر حال باید آنقدر داشته باشد که جایزه ای برای سر اسفندیار مشایی که یهودی امت اسلامش می داند، تعیین کند.

دادستان تهران به مشایی حق داد تا شکایتی بنویسد و تقدیم دادسرا کند و نماینده اقلیت یهودی هم از این بد نامی که مداح شیعه در شب قدر به همه یهودیان نسبت داد، شکوه ای کرد و کسی هم نشنید.

 شبهای بعد باز هم صدای حاج منصور، چهار خیابان آن طرف تر از مسجد ارگ را پر کرد و دستفروش ها پایین میدان پانزده خرداد، دل و جگر باد زدند و قیمه دادند وآلبوم های جدید حاج منصور و طاهری و کریمی و هزار مداح دیگر را فروختند.

 شاید میان لباس مشکی ها و نوجوانان لاغرِ ریش تُنک که لابه لایِ هوندا 125 های اسقاطی، شوخی و خنده می کنند، کسی هم به جایزه فکر کند و گرفتن کلید بهشت، با قتل رحیم مشایی.

 

آواز های خون

از همان پنج سالگی می خوانده و گریه می کرده و گریه می گرفته. حاج منصور جایی گفته است که پدرش در خورجین استری جایش می داده و به مجالس روضه می رفته است. این صدا که او دارد از کودکی سوخته است. گریستن و غم داشتن و با اشک بزرگ شدن. حاج منصور حتی این اشک را تا نوزادی عقب می کشد و برای اهل هیات می گوید اشکی که مادران در روضه ها می ریخته اند، بخار می شده  و اشک و شیر به جان نوزادان می رفته و این هیاتها حاصل آن است.

 زندگی منصور ارضی در هیات و با هیات بوده است. می توان اثرات حجت الاسلام کافی را که از روحانی_ مداحانِ پیش از انقلاب بود و در سانحه رانندگی درگذشت، همچنان در  پیر سالی حاج منصور دید. دشمنی دیرینه با شریعتی از همان روضه های تکفیری کافی آمده است وگرنه حاج منصور آنقدر وقت نداشته تا در تاریکی هیات، کتابی از شریعتی بخواند. مطهری را قبول دارد. معتقد است که بعد از انقلاب کتابهای مطهری آمد و سپاه را نجات داد و نزدیک بود که کتابهای آن ملعون_شریعتی _ سپاه را بگیرد.

 اگر بخواهد از سالهای پیش از انقلاب یادی کند، لعنتی است بر شاه و کاباره داران که جوانها را فاسد می کردند و از میان آن همه نام روحانی و روشنفکر و مبارز تنها یاد یکی دو نفر را بزرگ می دارد. یکی حجت الاسلام کافی است و دیگری مداحی به نام” چمنی” که گویا استاد جوانی های ارضی در مداحی بوده  است و هیاتی به نام او در خیابان تهران نو هنوز بر پاست و هر چهارشنبه شب، حاج منصور آنجاست.” هیات حسین جان”. حیاطی است که سقفش را ایرانیت زده اند و به دیوار بالا خانه، عکس مردی شبیه سیاووش قمیشی است که کرواتی دارد و صورت بی ریش و این همان چمنی، استاد حاج منصور ارضی است. اینجا قرارگاه حاج منصور است در تمام سالهای گذشته، از دوره گمنامی تا نامداری.

اگر منصور ارضی خواننده بود، رکورد اجرای کنسرت زنده را می شکست. چهارشنبه ها ، جمعه ها ، سه شنبه ها، از تهران نو تا خیابان سعدی و باغ طوطی در شاه عبدا العظیم. واین به غیر ماههای محرم و صفر و رمضان است که منصور ارضی آوازهای خون سر می دهد.

 خواندن هزار باره مقتل و گفتنِ وصف شمشیر و نیزه و خنجر و پاره شدن گلو و بریدن سر و فواره زدن خون از دو دست بریده.

آنقدر گفته است که بعضی وقت ها خیالِ تازه ای از خون می توان شنید، تخیل منصور ارضی، بعد از چهل سال مقتل خوانی کار را به جزئی ترین نشانه ها می کشاند و اسمش را می گذارد، روضه های شهودی.

در دنیای سیاه و سرخ ذهن حاجی، بچه مسلمانها در اقلیت هستند و از چپ و راست مورد حمله. هیچ امیدی نیست به جز آمدن امام غایب. برای نوجوانان هیات، دنیای ترسناکی تصویر می شود که در آن با انواع و اقسام دشمنانِ ارمنی و یهودی و سنی و آمریکایی و حتی اکثریت مردم ایران که به لهو و لعب مشغولند در جنگ نابرابر و شبانه روز به سر می برند. بچه مسلمانها در محاصره کامل هستند. وضع وقتی  خرابتر می شود که  حاج منصور شرح می دهد  نگاه به نامحرم و فیلم و کتاب و دختر و پسر و در مجموع همه امور زندگی ،می تواند از آنها دشمن پیغمبر بسازد و از دایره یاران امام علی بیرون پرتاب کند.

آرمان شهرِ حاج منصور ارضی رفته است و تا امام غایب بیاید، باز نخواهد گشت. هشت سال جنگ و هر روز شهید از نظر حاجی بهترین دوران عصر حاضر است. البته حاج منصور شهرتش را از سالهای جنگ ندارد، می گویند بیشتر در پادگان دوکوهه و پشت جبهه بوده است. حاج منصور مداح مشهور بعد از جنگ است.

 شاید شهرتش با قهر کردن از شیخ حسین انصاریان آغاز شد. به رسم همه مداحان او هم پای منبرِ یک روحانی می خواند، اما اختلاف افتاد و مداح عصیان کرد و هیاتی بر پا و  بازماندگان از جنگ که در دنیای پشت جبهه غریب افتاده بودند، جایی برای گریه و ناله و گاهی فریاد یافتند.

 

بیعت با سیاست

 بیعت جانانه منصور ارضی و اهالی هیات با سید علی خامنه ای،رهبر تازه رسیده جمهوری اسلامی بعد از خرداد سال 68 و در گذشت بنیانگذار نشان از ظهور طبقه ای تازه می داد که قرار است دست توانای رهبری باشند که هنوز نیامده او را مظلوم می دانستند.

 منصور ارضی می خواند: نه هر که را سینه چاک است/اطاعت از خامنه ای ملاک است.

هیات های متحرک و ثابتِ حاج منصور، نوجوانان جنگ ندیده و میان سالان خیری ازجبهه ندیده را با صدای سوزناک جمع کرده بود. یک نوع حزب که  مرامنامه اش گریه بود و اساسنامه اش پروراندن خشم نسبت به آن بیرون و جامعه گناه زده ایران .

حاج منصور با سازندگی هاشمی رفسنجانی سر سازگاری نداشت. با آن ملاک  که داشت، قدرت یافتن هیچ کس را نمی پسندید، چه مردم رای داده باشند چه نه . حرف حرف آقا بود و اصلا این ابداع کلمه” آقا” از شب های هیات و سخنرانی های چند دقیقه ای حاج منصور میان مداحی های دوساعته می آمد.

 هاشمی رفسنجانی رسما خائنی معرفی می شد که از سر اضطرار به  آقا تحمیل شده و به نوعی “اَکل میت” است. از همین بود که پیروانِ حاج منصور نماز جمعه را پشت سر هاشمی رفسنجانی  فُرادی می خوانند و این امام جمعه به فتوای حاجی، عدالت که هیچ، اصلا مسلمانی نداشت.

حاج منصور با روحانیان هم میانه خوشی نداشت. فقیه چه می فهمد عشق چیست. وقتی شعر بلند “من حسین اللهی ام ” را خواند ، اعتراض بسیاری از علمای قم برخاست. اما حاج منصور در پاسخ  دوباره خواندش.

اگر آیت الله خمینی به مداحان محلی نمی گذاشت و به حاج آقا کوثری چند هزار تومانی می داد تا بخواند و برود، رهبر تازه رسیده قدر مداح می دانست. این دیگر یک مداح نبود ، طبقه ای غلیان کرده بود از اجتماعی نا بسامان  که می توانست در هیپنوتیزم شبهای هیات سید علی را به جای علی بن ابی طالب بگذارد و صبح روز بعد به تمام دشمنان رهبری حمله ور شود.

 حاج منصور به سال 76 که رسید تمام قد در سیاست فرو رفته بود. از خاتمی متنفر، فریاد می زد که گریه هایی که گرفته را نخواهد بخشید مگر اینکه اهالی هیات به ناطق نوری رای بدهند. دوم خرداد، 22 میلیون نفر به خاتمی رای دادند. هیات هم ریزش کرد.

 

هیات در حکومت 

روزهای بد اصلاحات، هیات حاج منصور را مچاله کرد. ریزش ها و عصبی شدن های حاجی به فحاشی از پشت بلندگو رسید. ملاک بودن آقا هر کاری را حلال می کرد و میان 22 میلیون دشمن و در اقلیت بودن نشانه ای می شد از حقانیت. پیش از این، حاج منصور تا آخر عرفان را هم رفته بود. در سالهای دهه هفتاد و در مسجد ارگ و ماه رمضان چله می نشست تا امام غایب را ببیند و عاقبت هم در شبی مدعی شد که هم او امام زمان را دیده است و چند جانباز که در مسجد بوده اند شاهد قصه دیدار.

با چنین دیداری و با چنان ملاکی، اهالی هیات روحیه ای می گرفتند تا دست به هر کاری  بزنند، حتی ترور. سعید عسگر از بچه های هیات حاج منصور بود، از هیات های خصوصی که حسین سازور شاگرد مستقیم منصور ارضی اداره اش می کرد. سعید عسگر ، سعید حجاریان عضو شورای شهر اصلاح طلب را ترور کرد و نشان داد که آن آوازهای خون  را می توان به صدای گلوله گره زد.

 اصلاحات به دولت محمود احمدی نژاد ختم شد. یکی از بچه های هیات، بالاخره رییس جمهور شد. عکس های یادگاری احمدی نژاد و دوران خوشی که با لقب رییس جمهور به هیات می آمد و کنار حاج منصور مودب می نشست، در قاب خاطرات منصور ارضی مانده است. اما چنین نیز هم نماند. بااینکه اهالی هیات در سرکوب های سال 88 کلت به کمر و چماق بر دست به میدان آمدند و با این حساب در دولت حق آب و گِلی داشتند، اما احمدی نژاد دل به روضه ای دیگر داشت و نگاهش به اسفندیار مشایی مات مانده بود.

 حلقه اتصال به امام زمان نه آقا بود و نه حاج منصور ارضی ، این اسفندیار مشایی بود که حرف تازه می زد و اتفاقا مداح هم بود و قرآن هم می خواند.

   اتحاد محمود احمدی نژاد با منصور و هیاتی ها  بر باد رفت . کار به جایی کشید که سعید حدادیان خواهر زاده حاجی در حلقه عماریون جای گرفت . حلقه ای که قرار بود تا بر خود رایی های دولت افسار بزنند. ملاک حاج منصور فقط آقا بود و رییس جمهور محبوب هم مبدل شد به آقای رییس که فریب یک یهودی صفت را خورده است.

منصور ارضی در این بیست سال برای بسیاری از رجال جمهوری اسلامی دعای مرگ کرده است. سال 76 و در پی سخنرانی ماه رجب آیت الله منتظری ، دعا کرد که مرگ مرجع تقلید به زودی برسد چون نمی توان با او کاری کرد.

 بارها برای هاشمی رفسنجانی خواهان مرگی سریع شده است و به خاتمی که رسیده اصل و نسب و سیادت را به قرآن بر سر نیزه تشبیه کرده است.

 قالیباف شهردار تهران هم عمر سعد عصر جدید است و عاقبت در دولت محمود احمدی نژاد یک یهودی پیدا شد.

با همه این خون بازی حتی یکبار پای حاجی به دادگاه نرسیده ، هیات دژمستحکمی است که نقبی تا بیت رهبری دارد. شاید بتوان گفت حاج منصور و هیاتش تنها طبقه حامی و فعال آقاست و در این هجوم بی کسی ها که رهبر را تنها کرده، فقط صدایِ حاج منصور مانده است.