عفت ماهباز
جمعه ساعت هفت بعد از ظهر قرار است مسیح علی نژاد در دانشگاه لندن سخنرانی داشته باشد.
مسیح را از جنجال هائی که جناح راست در مجلس برایش به راه انداختند، می شناختم . از آن سوالی که از خاتمی کرده بود که چرا برای شیرین عبادی پیام تبریک نفرستادید … و از پاسخ خاتمی .
برای رسیدن به جلسه سخنرانی او، با عجله چند دقیقه مانده به هفت به دانشگاه سوآز می رسم. از دو زن جوان که از روبه رو می آیند به فارسی می پرسم اتاق 79 کجاست؟ دختری سبزه رو و ریزه، با کلاه مشکی که مویی از آن پیدا نیست، سراپا مشکی عین دختران ایرانی اروپا با اطمینان به من لبخند می زند و چشمش قبل از خودش حرف می زد و با خنده سمت راست را نشان می دهد .
به موقع رسیده ام. زیبا میرجسینی و بهنود در ردیف جلو نشسته اند به سمت شان می روم سلام و عید مبارکی بین ما رد و بدل می شود که ناگهان آن دختر کوچولوی خندان کنار ما سبز می شود. اقای بهنود معرفی اش می کند هردو می خندیدیم. می پرسد هم دیگر را می شناسید؟ مسیح می گوید من برای ایشان کار فلش را کردم! می گویم جه فلش زیبایی!
طبق معمول ما ایرانیان سر ساعت هنوز عده ایی نیامده اند. جلسه را با تاخیر مسعود بهنود آغاز می کند. دو نسل روزنامه نگار با تفاوت سنی بیشتر از سی سال کنار هم نشسته اند. بهنود اغاز سخن می کند می گوید در سال 1360 یک دوره از روزنامه نگاری ایران تمام شد بدون آن که افراد آن تجربیاتشان را به نسل بعد منتقل کرده باشند. جنگ که شد دیگر روزنامه نگاری وجود نداشت. بیش تر روزنامه نگاران از کشور رفتند. پانزده سالی تک و توک مجله هائی وجود داشت و روزنامه نویسی متوقف بود تا دوم خرداد رسید و نسلی را آورد که تجربه را از ما نگرفته بودند و خود آموخته و زندگی آموخته شروع به کار کردند.
به گفته بهنود در این نسل دختران خبرنگار مشخص ترینند و موثرترین. حتی بیش از همتایان خود در تمام دنیا کار کردند. وی در معرفی مسیح علی نژاد اشاره کرد که خبرنگاران پارلمانی در صد سال گذشته در بین روزنامه نگاران ایران مشخص بوده اند. مسیح هم زن خبرنگارست و هم با خبرنگار پارلمانی شروع کرده است.
بعد از این معرفی نوبت مسیح است. به جشمهای حاضران می نگرد. مثل همان فلش توی راه ابتدا با نگاهش حرف می زند. با عجله و تند تند. “اول جواب اقای بهنود را بدهم : برای نسل ما فرصتی نبود تا به دنبال نسل قبلی روزنامه نگاران باشیم. و وطایف را از انها بگیریم تلاش ما بر ان بود که همان مقدار جو حاکم را حفظ کنم و به جلو رویم.”
بعد گفت اینجا نیامدم برای سخنرانی، اما چیزی که بسیار مشتاقم جوابش را بدانم این است که دیدم من اینجا چیزی هم باید بدهم و بدهکارم! ما در ایران به اندازه کافی متهم بودیم. نهادهای رسمی از روزنامه نگاران خوششان نمی آید. روزنامه نگاران همیشه متهم هستند. انگار جامعه از آن ها می خواهد که به جایش همه کار بکند؛ هم اعتراض، هم بخشش، هم تحمل. از اواخر دولت خاتمی فضای سردی بر جامعه حاکم گشت. روزنامه ها محبوبیت خود را در میان مردم از دست دادند. روزنامه نگاران ناامید و دلسرد شدند. در این میان ما از طرف گروه معدودی متهم شدیم که مصالحه جوئی می کنیم و با حاکمیت کنار آمده ایم. حالا در خارج از کشور هم می بینم که کسانی ما را قبول ندارند واقعا چه توقعی از ما دارید؟ توجه کنید در چه فضایی ما کار کردیم. در دوره ای که خاتمی رفت و احمدی نژاد آمد.
خبرنگار جوان ایرانی که مجله زنان از قول خودش به او “جوجه اردک زشت” لقب داده بود رو به حاضران می پرسد آن چه ما گرفتارش شدیم حذف و خشونت نبود، این را گوئی عده ای در نمی یابند. زندگی در شرایطی که گروهی با شعارهای پوپولیستی، بخشی از مردم را با خود همراه کرده اند، ظرافتی می طلبد که باید خواننده هم متوجهش باشد.
مسیح علی نژاد سپس به ترسیم فضای موجود روزنامه نگاری می رود. شرایطی که خودسانسوری بیش از پیش شده. چون در فضای رسانه ای کشور، ناامنی وجود دارد که سبب می گردد افراد خود دادستان خویش شوند، گاهی پیشاپیش به محاکمه خویش بپردازند و به خود سانسوری تن دهند. اواخر مجلس ششم دلسردی و بی تفاوتی مردم به حدی بود که بازتاب تحصن مجلس ششم حتی تا میدان سپه هم نرسید .
در بخش دیگر جلسه فیلمی از دیدار مسیح علی نژاد وهمکارانش از روستای پیدن کوین از توابع عنبرآباد کرمان برای حضار پخش می کند. قصدش آن است که نشان بدهد در شرایط حاضر نفس روزنامه نگاری درست می تواند کارها بکند و می کند. این روستا را در حقیقت علی زادسر نماینده روحانی جیرفت در مسجد هفتم کشف کرد. وقتی که در مجلس و در مخالفت با کمک های خارجی گفت الآن در کشور دهی هست که مردمش مانند قرون ماضی در غارها زندگی می کنند. رفتن روزنامه نگاران به این روستا و گزارش هائی که آوردند نشان داد که روستائی به دشت فقیرند اما غاری نیست. در نتیجه چنان شد که دستگاه های بازبینی به حرکت آمدند که گزارش عنبرآباد سیاه نمائی وضع کشور است!
در این فیلم مسیح به پیدن کوئه با مردم حرف می زند مردمی پا برهنه و در سنگلاخ و بیابان بی پا پوششی را ه می روند و گاه سر بی شام می خسبند و گاه نانی به دندان می کشند. اما زنانش حجاب دارند و دخترکان شش هفت ساله نیز و دخترکان کوچک خدا را می شناسند بی آنکه بدانند خانه چیست. مسیح در میانه خارزار بیدین کویه گریان ره می سپارد و از مردم می پرسد خدا را می شناسید و نماز می خوانید؟ راستی این دخترک که در جا و جلد خود گنجیدنی نیست، سراپا حرکت است آنجا پی چی می گردد؟ به پاسخ کدام سوالش می خواهد، برسد.
“فیلم را تهیه کردم و آوردم تهران و پرسیدم شما که غار کشف می کنید چرا به کمک آنها نمی روید؟ این گرسنگان خداشناس نیاز به کمک دارند آما آنها اجازه ندادند فیلم نشان داده شود و من دوباره متهم سدم.”
در بخش سئوال و جواب از علی نژاد می پرسم تو به عنوان یک خبرنگار زن با جنجالی که برایت درست کردند، و ماجراهائی که بر تو گذشت چه چیز بیش تر ازارت داد.
جوابش ساده و آماده است. “آرزو می کردم بجای هر انجه که هیاهو است بیایند و دیدگاه های و طرز کارم را به عنوان خبرنگار نقد کنند، اما چنین نبود بجای همه اتهاماتی می زنند. من یک زن جوانم و در ایران زندگی می کنم. اتهام رابطه غیراخلاقی سخت و دردناک است. و این همان است که در کتابم [تاج خار] نوشته ام.
حاضران از مسیح علی نژاد می خواهند که درباره کتابش توضیح بدهد. کتابی که بعد از روی کار آمدن دولت جدید دیگر اجازه چاپ ندارد. و این جاست که او از زندگی خود می گوید از کسی که به او عشق می ورزد و همین عشق روزنامه های جناح راست را به زدن اتهام ها واداشت. دنبال پویان می گشتند و می خواستند بدانند پویان کیست. پسری که دوستش دارم و رابطه ام با وی از پرده برافتاده است.
چشم های پر از شیطنتش از اشک پر می شود وقتی یکی از حاضران می پرسد پویان کیست. و شرح می دهد از زمانی که عاشق شد و هنوز نوجوانی بود؛ و هنگامی که عشقش همراه با نزدیک ترین دوستش رفتند و او را تنها گذاشتند. اما نه تنها بلکه با “پویان” پسرکش.
“چنین بود که بعد از جنجال مجلس به خودم می گوید عشق بزرگم را در زندگی باختم و عشق حرفه ای را هم در این ماجرا باید ببازم. این بارها برای شانه ام سنگین است.”
بخش پایانی سخنان صمیمی و بی تکلف مسیح علی نژاد به ماجرای جنبش زنان در کشور مربوط می شود. او در حالی که در بقیه سخنانش نومید بود به این بخش که می رسد از امیدی سرشارست و گزارشی می دهد درباره حرکت های تازه زنان. از اعتراض های مدنی شان. و در حالی که ساعت مجاز دانشگاه به پایان رسیده مسعود بهنود ضمن تشکر از مسیح علی نژاد گفته های وی را با مثال هائی تائید می کند که در وصف شور زنان است. در آماری که وی می دهد هم نوعی دلسردی در میان معلمان، دانشجویان و حتی روزنامه نگاران گزارش می شود، اما می گوید “دیدید که زنان این نسل تازه چه خوب صدای خود را به گوش دنیا رساندند.”