اشتباه بزرگ دولت های غربی و مخصوصاً آمریکا در یکی پنداشتن دولت جمهوری اسلامی و مردم ایران اتفاقی نیست. قرن بیستم، دوران زایش و خیزش دولت/ملت هایی بود که بسیاری داعیه سروری بر جهان را داشتند. وقوع انقلاب اکتبر و تلاش روس ها برای صدور انقلاب شان و سپس کشیدن دیواری از اقمار دست نشانده به دور خود بهترین نمونه چنین حرکت های تمامیت خواهانه ای بود. لباسی که اینک پس از پس از فروپاشی شوروی، قرار است بر پیکر جمهوری اسلامی اندازه شود و بار دیگر چنین وظیفه ای به هالیوود-سخن گوی غیر رسمی دولت آمریکا و کاخ سفید- سپرده شده است…
نگاهی به تصویر ایران به مثابه یک تهدید اتمی در سینمای آمریکا
عملیات هالیوود یا چگونه یاد گرفتم دست از هراس برندارم و به ایران اتمی نفرت بورزم
آغاز نمایش شیرها برای بره ها آخرین ساخته رابرت ردفورد، یکی از لیبرال ترین چهره های هالیوود و اشاره های صریح او و فیلمنامه نویس اش به سیاست های دولت آمریکا در خاورمیانه و مخصوصاً ایران بار دیگر سبب افتادن نام ایران بر سر زبان ها شد. جدا از نگاه منتقدانه ردفورد به سیاست خارجی دولت متبوعش و هم چنین ارزش های سینمایی فیلم، آن چه برای خیل عظیمی از بینندگان جالب توجه بود سخنان سناتور جاسپر ایروینگ[با بازی تام کروز] بود که کنایه ای از جورج بوش و طرفداران او به شمار می رفت.
وقتی سناتور ایروینگ در فیلم رو به جنین راث، خبرنگار آرمان گرا، می گوید: می خواهید در جنگ با تروریسم برنده بشوید یا خیر؟ به گونه ای مستقیم سیاست های یک قرن اخیر دولت های مختلف آمریکا را فریاد می کند که خواستار استیلای بر دنیا بوده اند. این حرکت که با اقدامات وودرو ویلسون و کشاندن مردم آمریکا به صحنه جنگ جهانی اول اغاز شد، ابتدا مشتاقان زیادی را به خود جذب نکرد. اما در کوتاه مدت و استقرار دولت کمونیستی و سپس دست اندازی اش به کشورهای اروپای شرقی و آسیا سبب شد تا آمریکا در پایان عصر امپراطوری ها به عنوان یک استعمارگر تازه نفس خود را در برابر بزرگ ترین حکومت ایدئولوژیک قرن بیابد.
از همان آغاز هر دو طرف که قدرت رسانه جدید را کشف کرده بودند، سرمایه گذاری فراوانی برای ارسال پیام ها و نظریات خود روی نوار سلولویید به شکلی هنرمندانه کردند. شوروی در این زمینه با آیزنشتاین و چند نفر دیگر پایه گذار سینمایی شد که فقط نامش انقلابی بود و بعدها دستمایه خونخوارانی چون استالین شد تا اقمار کشور شوراها و مردم خودش را فریب دهد. هدایت توده ها تبدیل به مهم ترین وظیفه سینما شد، اما دو ابرقدرت تازه نفس با راه و روش هایی به شدت متفاوت سرگرم تربیت و هدایت افکار عمومی کشور خود بودند. این روش ها از خصلت ها بینان گذران صنعت سینمای دو کشور منبعث می شد که یکی دولتی بود و دغدغه بازگشت مالی نداشت و دیگری که فقط چهار سال قبل از پیروزی انقلاب اکتبر در کالیفرنیا و به دست سرمایه داران یهودی بنیاد شده بود، تنها و تنها به سود مالی می اندیشید. از نظر تهیه کنندگان هالیوود بهترین شعارها هم بدون سرگرمی شنونده ای نداشت و باید این داروی تلخ را با اسانس خوش طعم و بویی در هم می آمیختند تا ذائقه عموم آن را رد نکند. در سایه چنین سیاست های بود که فیلم های هالیوودی آرام آرام سینمای ملی دیگر کشورها را مورد تهدید قرار دادند.
وقتی روزولت بعد از واقعه هشتم دسامبر در بندر پرل هاربر به متفقین پیوسته و علیه ژاپن و آلمان اعلان جنگ داد، راه برای ارسال محصولات آمریکایی به اروپا هموار شد. زمانی که جنگ به پایان رسید، سیل مصنوعات ارزان و با کیفیت آمریکایی و طبعاً فیلم های هالیوودی بازار را به زیر سیطره خود در آورده بودند. اما متحدان دیروز در چرخشی سریع و حیرت انگیز تبدیل به دشمنانی بالقوه شدند و جنگ سرد را آغاز کردند. فیلم های هر دو کشور پر شد از تبلیغات سوء علیه جبهه مقابل و این گران قیمت ترین هنر/صنعت قرن بیستمی را تبدیل به بلندگوی اردوگاه های سرمایه داری و کمونیسم کرد.
نزدیک به نیم قرن جنگ سرد زمینه ساز تولیدات فیلم های فراوان و بالیدن ژانرهای مختلفی از قبیل جنگی، جاسوسی و بالطبع سیاسی شد. بزرگ ترین پدیده این دوره جیمزباند بود که دنیای غرب هر بار او را به جنگ شر آفرینی دیگر می فرستاد، تا دموکراسی و لیبراسی را از گزند اردوگاه چپ حفظ کند. اما اکنون چند سالی است که جنگ سرد تمام شده، دیوار برلین فرو ریخته و شوروی نیز به کشورهای ریز و درشتی تبدیل شده که برخی محتاج صدقه جهان سرمایه داری هستند تا زنده بمانند. اما از دیدگاه آمریکا و هالیوود جنگ هنوز تمام نشده است. تنها اتفاقی که افتاده جایگزینی دشمنانی تازه در عرصه سیاست خارجی آمریکاست. و چه کسی است که جرات آن را داشته باشد تا بگوید اهمیت نبرد با تروریسم، کمتر از جنگ سابق با اتحاد جماهیر شوروی و بلشویک هاست؟
خصلت مشترک دولتمردان در خلق دشمنان خطرناک داخلی و خارجی[به خصوص در ساختار حکومت های ایدئولوژیک] برای ترساندن ملت خویش و در نتیجه حفظ یکپارچگی و تضمین بقاء حکومت چیز تازه ای نیست. کاری که بنیان گذار جمهوری اسلامی پیش از به قدرت رسیدن ضرورت آن را دریافته بود و چه مستمسکی بهتر از مسئله فلسطین و اسرائیل، تا بتوان با دولت حامی آن که یکی از بزرگ ترین ابرقدرت های نیمه دوم قرن بیستم به شمار می رفت، سر شاخ شد. شعار مرگ بر آمریکا، اسرائیل و بعدها چندین کشور دیگر از نیاز به منحرف کردن افکار عمومی ریشه می گرفت. طرف مقابل نیز بیکار ننشسته بود. جمهوری تازه تاسیس اسلامی ایران و حامیانش[یاسر عرفات و دیگر فلسطینی ها در آغاز] که تروریسم را به عنوان روش مبارزه سیاسی برگزیده بودند، تبدیل به شر آفرین های جدید هالیوود شدند. تنها شش سال پس از استقرار دولت جمهوری اسلامی، تصویر خمینی در فیلم نیروی دلتا[مناخیم گولان] منهدم شد. این اعلان جنگ رسمی هالیوود به دشمن تازه و رهبر معنوی آخرین حرکت توتالیتاریستی زمانه بود. فیلم ماجرای ربوده شدن یک هواپیما توسط تروریست های لبنانی بود که گروهی از بازیگران مطرح آن زمان هم چون لی ماروین و چاک نوریس نقش های اصلی آن را ایفاء می کردند.
جمله تبلیغاتی فیلم “آنها با تروریست ها مذاکره یا معامله نمی کنند… بلکه منفجرشان می کنند” که پیش از آن نیز توسط دولت اسرائیل و موساد به عنوان راهکاری جهت مقابله با تروریست های فلسطینی به کار گرفته شده بود، مدتی بعد تبدیل به شعار اصلی حکومت آمریکا نیز شد.
اصرار دولت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی نیز بر صدور انقلاب و طبعاً به آشوب کشیدن خاورمیانه به مذاق سیاست مداران آمریکایی که خاورمیانه نفتی را همیشه آرام می خواستند، خوش نیامد. گسترش ترورهای سیاسی در این منطقه [مانند ترور انور سادات که نامش قاتل وی زینت بخش یکی از خیابانی های تهران شد!] و حمایت رسمی و علنی این دولت از چنین حرکاتی، در کوتاه مدت ایران و ایرانی را که زمانی کشورش توسط جیمی کارتر جزیره ثبات خوانده شود، بدل به هیولایی خونخوار کرد که در صدد ایجاد وحشت و بازگرداندن دوران سیاه قرون وسطی بود. فرضیه ای که چندان بی راه هم نبود، پس باید برای مقابله با آن به سرعت دست به کار می شدند.
با نگاهی اجمالی به سینمای آمریکا در دهه 1980 می توان شخصیت های فرعی بیشماری را در قالب عرب، ایرانی و کلاً خاورمیانه ای یا مسلمان یافت که یا تروریست یا احمقی که فقط بر روی دریایی از ثروت خوابیده و کاری جز اداره حرمسرا ندارد. اما وقتی که ولادیمیر گورباچف تیر خلاص را بر پیکر سوسیالیسم موجود زد، و جاسوسان و شر آفرین های اردوگاه چپ صحنه را ترک کردند، طالبان، حزب الله و جمهوری اسلامی به سرعت این خلاء را پر کردند.
ایران به عنوان یکی از همسایگان و خریداران ثابت سلاح های شوروی سابق می توانست به یکی از خریداران عمده سلاح های اتمی زرادخانه شوروی که اینک در میان جمهوری های اغلب فقیر پراکنده شده بود، تبدیل شود. اما دلایل اصلی اثبات چنین داشتن منابع مالی کافی [از محل فروش نفت]برای خرید چنین سلاح هایی، اصرار رهبران جمهوری اسلامی برای پیروزی در جنگ با عراق و مهم تر از همه نبرد احتمالی با اسرائیل در آینده و کمک به حزب الله در این راه یا مقابله با حمله آمریکا برای تغییر احتمالی رژیم بود. هر چند دلایل دیگری نیز چون ترانزیت این کالای خطرناک و رساندن آن به دست هر مخالفی وجود داشت که در فیلم هایی چون The Peacemaker[1997] ساخته میمی لدر به آن اشاره شد و سرهنگ تامس ده وو نماینده ارتش آمریکا-با بازی جورج کلونی- در این فیلم به همراه دکتر جولیا کلی-با بازی نیکول کیدمن- قرار بود تا جلوی انفجار بمب اتمی کوچکی که از شوروی سابق و از طریق ایران به اروپا قاچاق شده بود، گرفته و نقش تامین کننده صلح را بر عهده بگیرند.
اما این فقط آغاز عملیات هالیوود بود. با شنیده شدن زمزمه هایی در زمینه تلاش دولت عراق برای دستیابی به سلاح اتمی، گسترش اقدامات تروریستی طالبان در خاورمیانه، اروپا و آمریکا و تلاش های مخفیانه دولت ایران برای ساخت بمب اتمی[آن هم در دوره ای که قرار بود منشاء اصلاحات حکومتی باشد] دور تازه ای از سیاست های کاخ سفید آغاز شده بود که ساکنان هالیوود باید تمامی هم و غم خود را برای آماده سازی مردم آمریکا و بعدها دنیا صرف می کردند. دوره جنگ پیشگیرانه در حال شروع شدن بود…
ادامه دارد…