کتابهایی که مجوز انتشار ندارند
شب یک شب دو
نویسنده: بهمن فرسی
دربارهی کتاب به قلم علی شروقی:
«زاوش» هنگام خواندن نامهها با عوض کردن ضمایر، آنها را به خود او بازمیگرداند. گویا پاسخ «بیبی» صدایی نیست مگر انعکاس صدای خودش. اما قضیه به این سادگی هم نیست. «زاوش» هنگام بازخوانی نامههای «بیبی» صدای «بیبی» را با صدای خود میآمیزد و در این آمیختن دیگر بازگشت صدا انعکاسی ساده نیست. اینجا است که نوعی بازی دیالکتیکی بین این دو شخص که از هم دورند اتفاق میافتد و صدای «بیبی » هم انعکاس صدای «زاوش» میشود و در فاصله بین این دو شخصیت که رابطهشان از هم گسسته است اتفاقی فراتر از یک رابطه شخصی روایت میشود و این اتفاق کل فضای خالی بین دو شخصیت را پر میکند. این فضای خالی انباشته از ماجراهایی میشود که برخی از آنها آغازگاه آشنایی و پیوند «بیبی» و «زاوش» بودهاند. «زاوش» با فاصله گرفتن از «بیبی» میکوشد ماهیت این پیوند را دریابد. «فرسی» در جاهایی از «شب یک، شب دو» به زبان و کلمات چنان جسمیتی میبخشد که زبان، بیهیچ واسطهای تجسم رابطه و قطع رابطه است.
برای خرید کتاب به این نشانی مراجعه کنید.
سنگِ صبور
نویسنده: صادق چوبک
دربارهی کتاب به قلم محمدعلی سپانلو:
شیوهٔ داستان حدیث نفس آدمهای کتاب است در ذهن خود. این التزام ساخت مشکلی را بر نویسنده تحمیل کرده است. زیرا تمام توضیحات ضمنی و توصیفی باید در متن این اندیشهها و بهطرزی طبیعی ارائه شده باشد.
داستان در شیراز میگذرد. حدود سال ۱۳۱۲ در خانهئی همسایهداری. همسایهها عبارتند از روشنفکری بریده ازاجتماع و منزوی. روسپی جوانی بهنام گوهر با کودک خردسالش «کاکلزری». زنی زشترو و حشری بهنام بلقیس با شوهری عنین. و پیرزنی افلیج که روی لگن نشسته وخیالات میکند.
در بیرون خانه نیز با اوضاع اجتماعی شهر و با ذهنیات سیفالقلم (قاتل معروف روسپیان) آشنا میشویم و از این طریق است که میبینیم گوهر چگونه بهوسیلهٔ سیفالقلم بهطرزی فجیع مسموم و مقتول میشود. پیآیند این وضع تنها ماندن و مرگ کاکلزری است.
روشنفکر داستان که بیتصمیمی وتزلزل خود را مسبب این وقایع میداند، در انزوای هذیان بارش گاه با بازپرس محاجهئی خیالی-واقعی دارد و گاه شاهنامه میخواند و میگرید.
ساختمان این فضای مرگبار و بویناک و غمآور از ویژگیهای سبک چوبک است.
سنگ صبور یکی از معدود آثار موفق فارسی در طریق استفاده از جریانهای ذهنی است.
برای خرید کتاب به این نشانی مراجعه کنید
ملکوت
نویسنده: بهرام صادقی
دربارهی کتاب به قلم محسن کلینی:
داستان با جنی شدن آقای مودت ، در یک شب نشینی اتفاق میافتد. در این جمع فردی وجود دارد که راوی وی را “نا شناس” معرفی میکند ، و به راستی خواننده از وی چیزی نمیداند. یک آقای منشی و یک مرد چاق و احتمالا راننده جیپ، با هم هستند که او (ناشناس) را به منزل دکتر حاتم میبرند.
اینکه دکتر حاتم کیست، شاید در مراحل بعدی داستان بتوان به خوبی معرفیش کرد، ولی تا اینجای قضیه دکتری ضد بشر است و یا درون مایههایی از یک عنصر مخرب، و به مصداق “ برعکس نهند اسم زنگی کافور”، به عوض تلاش برای زنده نگه داشتن مریض در کسوت یک پزشک ، با تزریق کردن مواد سمی به آنان باعث مرگ زود هنگام در آنها میشود. دستیارانش را میکشد و از آنها صابون درست میکند. زنانش را خفه میکند؛ از جمله زن فعلیاش را، که قرار است امشب خفه کند. البته دکتر این اطلاعات را فقط با ناشناس در میان میگذارد و اوست که این اسرار را مخفی نگه میدارد.
“ملکوت” یا کسی که ظاهرا همه راهها به او ختم میشود ( شاید هم در اینجا نیز نشان از به راه انداختن آنان، برای یک زندگی ابدی است و از این زاویه وی بشر دوست است است: مثل معنای لایتناهی و آسمان ابدیت و تقدس و این چیزها ) منشی جوان است که تا حد پرستش مورد علاقه اوست. ملکوت زنی است که دکتر حاتم قبلا نیز به او علاقه بسیاری داشته است.
برای خرید کتاب به این نشانی مراجعه کنید
شب هول
نویسنده: هرمز شهدادی
بخشهایی از کتاب:
«ببخشید سرکار خانم. شما جوان هستید.» و پستانهایتان گرد و گنده است. و از یقۀ بلوز نازکتان میشود قسمتی از پوست سفید و آبدارتان را دید. «ببخشید. من. من میخواهم برای دخترم کادو بخرم. مرحمت بفرمایید کمکم کنید. آخر میدانید ما پیرمردهای قدیمی از این چیزهای جدیدی سرمان نمیشود. جشن تولد دخترم است. هفده ساله است.» چه چیزی میخواهید بخرید؟ چه جور کادویی؟ «والله خیال میکنم لوازم آرایش. چیزهایی شبیه به پودر، ریمل، روژلب، از این قبیل چیزها که شما بهتر میدانید.» رنگ و روغنی که به صورت و لبش بمالد. معطرش کند. پرجلوهاش کند. درستش کند. چیزی که من دلم میخواهد بشود. بیست و هشت سال یک بار نپرسید سلیقهام چیست. یکبار از من نپرسید نظرم دربارۀ سرخاب سفیداب کردنش چیست. این اواخر هر شش ماه یکبار رنگ مویش را هم عوض میکرد، قهوهای. طلایی. سیاه و سفید. مش میزد. به مویش مش میزد. قلابی سفیدش میکرد. سفید و سیاهش میکرد. عجوزه. رنگ نمیخواست. خدایی مویت سفید شده بود. میپوسیدی. ذره ذره میپوسیدی. پوسیدن.
و ناگهان… [نمایشنامه]
نویسنده: عباس نعلبندیان
دربارهی نمایشنامه به قلم انوشیروان مسعودی:
در “ ناگهان “، به صورت مشخصتری با روایت نمادین شهادت حسین ابن علی سرو کار داریم. بستر روایی داستان، معاصر است. یک خانهی قدیمی در بافتی سنتی، چندین زن و مرد با تفکرات مذهبی، سنتی و یک مرد روشنفکر، زمان نیز دهه محرم است. نعلبندیان با توانایی هر چه تمامتر، به در هم آمیزی دو نوع روایت پرداخته است، در واقع در ” ناگهان هذا حبییب الله “ نعلبندیان در آن بخش که آن را ” ساختارشکنی درون متنی” مینامیم، یعنی در افتادن با ساختارهای ِ فرمی ادبی، به شدت عصیانگر و قدرتمند است. او در یک روایت دو گانه نوع جدیدی از سمبولیسم و یا بهتر، سیستم ارجاعی مبتنی بر رمزگان ِ تلویحی را پی ریزی میکند. به این معنا که نمایشنامه در دو بستر روایت میشود، و سیستم روایی آن ارجاعی است، در بستر نخست، یک جامعهی نیمه مذهبی را در قالب ساکنین یک خانه، با قدرت هر چه تمامتر، به نوعی موشکافی میکند، او آنها را میشکافد و درونشان را، اعماق ناخودآگاه کاراکترهایش را مرحله به مرحله میگشاید و نمایش میدهد. ساکنین این خانه، در برابر ِ یک روشنفکر قرار میگیرند، به صورت متدوال ِ آن روزهای ادبیات ِ فارسی، نمادگرایی مبتنی بود بر رمزگان ِ نهادینه شدهی از پیش موجود، برای مثال تصویر ساکنین یک خانه در برابر ِ یک روشنفکر همیشه دلالتی یک بعدی به جامعه و قشر روشنفکرش داشت، و هنوز هم البته دارد، اما در اثر ِ نعلبندیان، نظام ِ رمزگانی ِ نمادها از کلیشههای موجود فراتر میروند، این تصویر بازتولید ِ اسطورهی حسینابنعلی ( روشنفکر) و مردم دورانش ( ساکنین خانه) است، باز هم نعلبندیان از این سطح شمایلیِ نشانهها میگذرد، تقریبا چیزی نزدیک به فیلم “ شمعون ِ صحرا” اثر بونوئل را میسازد، اینجا در تصویرِ شمایلی ِ حسین ابن علی باقی نمیماند نعلبندیان، بلکه با تصویر کردن ِ یک روشنفکر ِ خاص، که این کاراکتر از زبانِ خاصی برخوردار است، زبانی که میان ِ زبان ِ نیمه آرکائیک و نیمه رکیک میایستد، کاراکتری که نسبت به میلورزی و تعهد درگیر است، باز تصویر ِ خود حسین ابن علی را نیز دستخوش تغییرات ِ بنیادین میکند.
برای خرید کتاب به این نشانی مراجعه کنید
طوطی
نویسنده: زکریا هاشمی
دربارهی کتاب به قلم سینا حشمتدار:
«طوطی» داستان دو دوست است که زندگیای تکراری و در عین حال لوتیمنشانه دارند. آنها طبق عادت هر روزه، عصرها از خانه بیرون میزند، سراغ مشروبفروشیها میروند و عرق کیشمیش دو آتیشه و خوراک میخورند و حسابی لول میشوند. از کافهای بیرون میآیند و به کافه دیگری میروند و وقت میکشند تا شب شود. شب یکراست سراغ شهر نو میروند و شب را در کنار فاحشهها صبح میکنند. صبح میخوابند و عصر دوباره همین منوال را طی میکنند.
اگر بخواهیم درباره پیرنگ کلی داستان حرف بزنیم شاید نشود چیز زیادی به پاراگراف بالا اضافه کرد. از صفحه اول؛ تا انتهای کتاب این برنامهی کلی این دو دوست، به اسمهای هاشم(راوی) و بهروز است ولی در جزئیات، نویسنده به زیبایی توانسته از دل این تکرار، داستانی پر حادثه و پرکشش برای علاقهمندان به این فضاها روایت کند.