با وجود اشتراک زبانی و فرهنگی زیاد میان کشورهای فارسی زبان، نویسندگان و شاعران این سرزمین ها کمتر توانسته اند آثار خود را در سایر کشورهای فارسی زبان منتشر کنند. در این میان اما تعداد محدودی از شاعران و نویسندگان تاجیک و افغان توانسته اند آثار خود را در ایران منتشر کنند و موفق ظاهر شوند. در این مطلب معرفی کوتاهی داریم از 4 شاعر و نویسنده فارسی زبان اهل تاجیکستان و افغانستان که آثار خود را در ایران منتشر کرده اند.
محمد حسین محمدی؛ انجیرهای سرخ مزار
محمد حسین محمدی، نویسنده 38 ساله افغان، متولد شهر مزار شریف است. او که یکی از پرکارترین و معروفترین نویسندگان افغانستان در ادبیات معاصر این کشور است درباره سالروز تولدش گفته است: “محمدحسین محمدی هستم ـ و به قول ما افغانها: محمدحسین ولد قنبرعلی ـ پدرم میگوید: ۱۳۵۴ به دنیا آمدهای ـ چلهٔ تابستان بوده گویی ـ اما در تذکرهام نوشتهاند: ۱۷ سالهٔ ۱۳۷۵ و در کارت مهاجریی که داشتم، سالی دیگر را نوشتهبودند و در گذرنامهام سالی دیگر… و من ماندهام کی به دنیا آمدهام؛ مگر یک آدم چند بار به دنیا میآید؟!”
او در سال ۱۳۶۱ به ایران مهاجرت کرد و پس از پایان تحصیلات و در سال ۱۳۷۵ به شهرش بازگشت “… تا شهریار خود باشد” و در دانشکدهٔ طبی بلخ مشغول به تحصیل شد، ولی بعد از جنگهای سال ۱۳۷۶ و سقوط مزارشریف به دست طالبان، برای بار دوم به ایران مهاجرت کرد.
محمدحسین محمدی در سال ۱۳۷۴ در مسابقات دانشآموزی سراسر ایران با داستان “کوکوگل” مقام نخست را کسب کرد که به گفتهٔ داوران آن مسابقه، چون “دری” نوشته بود، دوم اعلام شد.
همچنین در سال ۱۳۸۱ با داستان “عبدل بیتل آمده بود اینجا بمیرد” در پنجمین جشنوارهٔ شعر و قصه دانشجویان سراسر ایران مقام اول (مشترک) و در همان سال در چهارمین کنگرهٔ شعر و قصه جوان ایران با داستان “مردهگان” باز هم مقام اول را به دست آورد.
داستان “مردهگان” همچنین در سال ۱۳۸۲ (در بخش داستان کوتاه) برندهٔ اول نخستین دورهٔ جایزهٔ ادبی اصفهان و برندهٔ سوم (مشترک) جایزهٔ ادبی بهرام صادقی شد. در زمستان همان سال نیز با داستان “دشت لیلی” مقام اول پنجمین گنگرهٔ شعر و قصه جوان ایران را به خود اختصاص داد.
مجموعه داستان انجیرهای سرخ مزار برندهٔ بهترین مجموعهداستان اول سال ۱۳۸۳ از طرف بنیاد گلشیری و برندهٔ سومین جایزهٔ ادبی اصفهان شناخته شد.
رمان کوتاه از یادرفتن برندهٔ جایزهٔ بهترین رمان ایران از سوی انجمن منتقدین مطبوعات ایران شدهاست.
محمدی سردبیر ماهنامهٔ “غچی” (۱۳۷۷ تا ۱۳۷۹) برای کودکان و ماهنامهٔ “گلستانه” (۱۳۷۹) برای نوجوانان و سردبیر ماهنامهٔ “طراوت” بودهاست و در حال حاضر مدیرمسؤول فصلنامهٔ ادبیـ هنری “فرخار” و “روایت” است.
از محمدی علاوه بر آثار داستانیاش دو اثر پژوهشی فرهنگ داستاننویسی افغانستان (تهران، ۱۳۸۵) و جلد اول تاریخ تحلیلی داستاننویسی افغانستان (تهران، ۱۳۸۸) نیز منتشر شدهاست.
از دیگر آثار او میتوان به رمان “ناشاد”، مجموعه داستان های “تو هیچ گپ نزن” و “پروانهها و چادرهای سفید” اشاره کرد.
محمدکاظم کاظمی؛ همان غریبه که قلک نداشت
محمدکاظم کاظمی، شاعر و نویسنده 49 ساله افغان است که در سال ۱۳۶۳ به ایران آمد. او از سال ۱۳۶۵ فعالیتهای ادبی خود را آغاز کرد. انتشار مثنوی “بازگشت” او در فروردین ۱۳۷۰ مایه شهرت او شد. او علاوه بر سرایش شعر، در زمینههای آموزش شعر، برگزاری محافل انجمنهای ادبی مهاجرین افغان در ایران، انتشار نقدها و مقالاتی در مطبوعات، تألیف و ویرایش کتابهایی در زمینه زبان و ادبیات فارسی فعالیت کرده است. عضویت در هیأت تحریر فصلنامههای “در دری” و “خط سوم” و عضویت در مؤسسه فرهنگی در دری از دیگر فعالیتهای او بوده است.
بخشی از مثنوی بازگشت:
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت / پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد / و سفرهای که تهی بود، بسته خواهدشد
و در حوالی شبهای عید، همسایه / صدای گریه نخواهی شنید، همسایه
همان غریبه که قلک نداشت، خواهد رفت / و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت
شعر “مسافر” او در کتاب ادبیات فارسی سال دوم دبیرستان در ایران به چاپ رسیده است:
و آتش چنان سوخت بال وپرت را / که حتی ندیدیم خاکسترت را
به دنبال دفترچه خاطراتت / دلم گشت هر گوشه ی سنگرت را
و پیدا نکردم در آن کنج غربت / به جز آخرین صفحه دفترت را
همان دستمالی که پیچیده بودی / در آن مهر و تسبیح و انگشترت را
همان دستمالی که یک روز بستی / به آن زخم بازوی هم سنگرت را
همان دستمالی که پولک نشان شد / و پوشید اسرار چشم ترت را
سحرگاه رفتن زدی با لطافت / به پیشانی ام بوسه ی آخرت را
و با غربتی کهنه تنها نهادی / مرا آخرین پاره ی پیکرت را
و تا حال می سوزم از یاد روزی / که تشیع کردم تن بی سرت را
کجا می روی ای مسافر, درنگی / ببر با خودت پاره ی دیگرت را
از دیگر آثار او می توان به مجموعه شعر پیاده آمده بودم، قصهٔ سنگ و خشت (گزیدة شعر)، کفران (گزیده اشعار)، گزیدهٔ غزلیات بیدل، قند پارسی و مجموعه شعر شمشیر و جغرافیا اشاره کرد.
لایق شیرعلی؛ تو بدخشانی، خجندی، ختلانی
لایق شیرعلی، در سال 1320 در روستای مزار شریف متولد و در سال 1379 در شهر دوشنبه درگذشت. لایق شیرعلی دانشکدهٔ آموزگاری شهر دوشنبه را در سال ۱۹۶۱ به پایان رساند و پس از آن نخست نویسندهٔ بخش ادبی رادیو تاجیکستان و سپس کارمند ادبی روزنامهٔ کامسامال تاجیکستان شد. او همچنین سردبیر مجلهٔ ادبی معتبر صدای شرق، مشاور اتفاق نویسندگان تاجیکستان و عضو اتفاق نویسندگان اتحادیهٔ شوروی از سال ۱۹۹۵ میلادی بود.
نخستین مجموعه اشعار لایق به نام “سر سبز” در سال ۱۹۶۶ انتشار یافت و بعدها مجموعههای “خانهٔ چشم”، “خانهٔ دل”، “ریزهٔ باران”، “ورق سنگ” از جمله پرخوانندهترین کتابهای او بودند.
هنر و استعداد لایق به آفرینش شعر محدود نمیشد؛ او در ترجمه اشعاری از شاعران خارجی به زبان فارسی نیز سهم داشت. اشعار خودش نیز تاکنون به زبانهای دیگر ترجمه شدهاند.
در نیمهٔ اول دههٔ ۱۹۹۰ علاقهٔ شدیدی میان مردم تاجیکستان به فراگیری الفبای فارسی، یا آنطور که در میان مردم تاجیک رایج است، “الفبای نیاکان”، به میان آمد و با تأسیس نمایندگی انتشارات الهدی و کتابفروشی الهدی در شهر دوشنبه و به معرض فروش گذاشتهشدن کتب و مجلات و جراید فارسی ایران، این علاقه باز هم توسعه پیدا کرد. بهویژه با همت الهدی در ایران و چاپ برگزیدهٔ اشعار شعرای معاصر تاجیکستان، چون لایق شیرعلی، گلرخسار صفیاوا، مؤمن قناعت، عسکر حکیم، فرزانه خجندی و امثال آنها با الفبای فارسی و تلاشهای محققان برای به وجود آوردن اصطلاحات علمی واحد، نهضت پاکسازی زبان فارسی تاجیکی بیش از پیش در این کشور فعال شد. از میان این مجموعه آثار انتشارات الهدی میتوان به انتشار گلچینی از اشعار لایق شیرعلی اشاره کرد. نمونه ای از اشعار او:
دو رهسازیم و رَهپیما، من و دریا من و دریا / دو همراهیم و دو تنها، من و دریا من و دریا
به یاد یار مینالیم، یارِ آرزوهامان / دو مجنونیم در صحرا، من و دریا من و دریا
سخنی هیج نه از فر کیانی گفتیم / تو بدخشانی، خجندی، ختلانی گفتیم
تو سمرقندی، زرفشانی، وخانی گفتیم / تو بخارایی، تو حصاری، تو فلانی گفتیم
چونکه بیگانهپرستیم، امان از من و تو! / سست و بیمایه و پستیم، امان از من و تو!
داد، صد داد از این خدمت فرزندی ما / آه، صد آه از این خویشی و پیوندی ما
یافت چون رخنه به دیوار مهلبندی ما / بیخرد تاخت به اورنگ “خردمندی” ما!
بس که اورنگ نداریم، امان از من و تو / فهم ارژنگ نداریم، امان از من و تو!
گلرخسار صفیاوا؛ مادر ملت تاجیک
می گویند به گُلرُخسار صَفیاِوا لقب مادر ملت تاجیک دادهاند. این زن شاعر تاجیک، نخستین شعر خود با نام “خانه پدر” را در دوازدهسالگی سرود و در سن پانزدهسالگی آن را در روزنامه ای محلی منتشر کرد. پس از آن بیش از 50 مجموعه شعر،رمان و پژوهش از او منتشر شدهاست.
از دیگر آثار او می توان به بنفشه، روح عریان یا هفت سرودهٔ ناگفتهٔ رابعه، ماتم سفید و تخت سنگین، اشاره کرد. از جملهٔ دیگر آثار وی که در ایران نیز به چاپ رسیده میتوان از گلچین اشعار، زادروز درد، اشک طوفان، روایتهای ناگفته، تنهاتر از تنهایی، سَکَرات نام برد.
نمونه ای از شعرهای او را میخوانیم:
ایران
ای میهن سبز مهر
ای شهرگ نبض شعر
ای دور به جان نزدیک
ای نور دل و دیده
در هر ورق سنگت
شعری است اهورایی.
از هر وجب خاکت،
یک نابغه روییده،
ایران عزیز من،
ای جان عزیز من!
کارون تو انشا کرد،
قانون سعادت را.
جمشید تو بینا کرد،
کاخ فر ملت را.
منصور تو بالا کرد،
قدر سر بی مرگی.
خیام تو افشا کرد،
اسرار محبت را.
ایران عزیز من،
ای جان عزیز من!
تیر نظر آرش،
در سینه نهان دارم.
“شهنامه”ی عالمساز،
از فضل کیان دارم.
برقصد کمانبازان،
بر رغم کمانسازان،
چون ماه نو تهران،
ابروی کمان دارم.
ایران عزیز من،
ای جان عزیز من!
با عشق خدادادت،
پیمان وفا باقی است.
از دخت “صفی” بهرت،
پیکی ز صفا باقی است.
از میر بخارایی،1
ناداریِ دارایی.
از پیر سمرقندی،2
پیغام سخا باقی است.
ایران عزیز من،
ای جان عزیز من!
ما را به دل تنگت،
ای یار به هم آور.
صد بار تو را میرم،
یک بار به هم آور.
بر گلشن گلخندت،
بر فرق دماوندت،
گلخار نمیزیبد،
گلنار به همآور،
ایران عزیز من،
ای جان عزیز من!
پیوند نیاکانی،
پیوند دل و جانی،
پروردة شیرِ شعر،
پرودة عرفانی،
ای عشق فلک پیچم،
بهر تو اگر هیچم،
بهر من ناقابل،
جایزة یزدانم
ایران عزیز من،
ای جان عزیز من!