نامه‌ی مرتضی کیوان به جمال‌زاده و پاسخ او

نویسنده

» برگ

 

به سیّد محمّدعلی جمالزاده

نویسندة گرامی آقای جمالزاده

وقتی صحرای محشر انتشار یافت، شرحی دربارة آن نوشتم که اکنون، گرچه خیلی دیر است، مجلة حاوی آن را برایتان می‌فرستم. شاید جنابعالی به موقع خود این مجله را دیده باشید، امّا امروز که برای نمی‌دانم چندمین مرتبه پلنگ شما را می‌خواندم به فکر افتادم که با فرستادن این مقاله- که با ایمان و صمیمیّت نسبت به من «انتقاد» نوشته شده است- ارتباطی با آن نویسندة زبردست بیابم. امیدوارم ارمغانی از آن‌گونه که مردم هوشمند و هنردوست ایران خواستارند در سال 1327 از طرف جنابعالی به ایرانیان داده شود که همیشه در خاطره‌ها بماند.

 تهران21/2/1327

 

از سیّد محمّدعلی جمالزاده، 15 تیر 1327- ژنو هفتم ژانویه 1948

به عرض می‌رساند مرقومه سرکار را مدّتی است زیارت کرده‌ام منتظر بودم که مجلة جهان نو نیز برسد تا پس از مطالعة آن به عرض جواب مبادرت نمایم. اینک دیروز شمارة چهارم از سال دوم مجلة جهان نو رسید و موجب نهایت امتنان گردید و موجب تأسف است که تابه‌حال از استفاده از چنین مجلة خوبی محروم مانده‌ام. مقاله‌ جنابعالی را در باب کتاب ناقابل خودم صحرای محشر به دقت خواندم. به نظرم در حالی که از این حقیر سر تا پا تقصیر تعریف و تمجید فرموده‌اید حقیقتاً از راه لطف و مهربانی بوده است ولی در آنجایی که معایب من و نواقص کارم را بیان فرموده‌اید از روی مطالعة کامل و برطبق گواهی قلبتان بوده است و لهذا هیچ ایرادی نمی‌توان بر آن وارد ساخت. هموطنان عموماً از من تقاضا دارند که وارد در مباحث سیاسی و اجتماعی بشوم. سیاست ما چون خیلی مغشوش و روزمره است، زمینة استواری ندارد که بتوان در باب آن زیاد چیز نوشت و در حقیقت همان صورت عهد «رجل سیاسی» را دارد که شاید در ضمن قصّه‌های کتاب یکی بود و یکی نبود داستان آن را خوانده باشید بعدها در طیّ کتاب قلتشن دیوان هم شمّه‌ای از آن احوال بیان شده است و تصوّر می‌کنم تا حدّی این موضوع روشن شده باشد. شاید بفرمایید گوشه‌ای از پردة سیاست‌بازی را بالا برده‌ای و یکی از دردهای بسیار اساسی و سیاست‌مآبی ما را نشان داده‌ای. ولی دوا و درمان و راه علاج را نشان نداده‌ای. البته چنان که خودتان خوب می‌دانید آدم نویسنده‌ اغلب کارش، نشان دادن درد است و پیدا کردن دوا و علاج به عهدة طبقة دیگری از ملّت باید باشد. تصدیق دارم که بعضی از نویسندگان بزرگ طبیب کاملی بوده‌اند و هم درد را نشان داده‌اند و هم دوا را. ولی من دورافتاده با اطّلاعات ناقص اگر چنین ادعایی داشته باشم مستحقّ ملامت خودم بوده و هر چند در همین فّن نویسندگی هم هزار عیب و نقص در خود سراغ دارم با این همه باز به قول ایرج میرزا، چون خوب کم از بد فزون به/ ذی‌فن به جهان ز ذی‌فنون به» و همین‌قدر که بتوانم زبان فارسی را طوری روی کاغذ بریزم که خواننده را تا حدّی خوش آید و کم‌کم نثر فارسی به کمک همین چند نفر معدودی که چیزی می‌توانند بنویسند پیشرفتی بکند و رواجی یابد، در لحظه‌ای که از دنیا خواهم رفت زیاد از خودم ناراضی نخواهم بود، امّا در باب مسائل اجتماعی که جنابعالی هم مانند عدّة دیگری از هموطنان محترم دلتان می‌خواهد که در تألیفات خودم بیشتر به آن بپردازم، معروض می‌دارد که به عقیدة ناقص این بنده مهم‌ترین مسئلة اجتماعی در ایران همان مسئلة فقر و ثروت است. یعنی ملّت ایران امروز ملّت بسیار فقیری است و تا نان و آب و زمین و لباس و دوا و کتاب پیدا نکند آدم نخواهد شد و روی راحتی را نخواهید دید. چارة این کار هم خیلی روشن است و جزء توزیع ثروت و آب و خاک به‌طوری که مبنی بر انصاف و حزم و عقل و درایت باشد راه دیگری نخواهد داشت. تشریح این مسئلة اساسی در طی یک رمان مستلزم این است که نویسنده به اوضاع و احوال دهقانان و طبقة زارع که اقلاً دو ثلث ملت ایران را به‌ طور مستقیم یا غیرمستقیم تشکیل می‌دهد به حد کافی آشنا باشد و البته این کار از عهدة جوانان با همّتی که مقیم خود ایران هستند و در طفولیت با مردم دهاتی و ده‌نشین سر و کار داشته و از مناسبات بین ارباب و رعیت اطلاعات بیشتری دارند بهتر ساخته است و خوب است هموطنان عزیز من در تشویق این‌گونه جوانان باهمت و باذوق و باسواد (که متأسفانه تاکنون کمتر نمونه‌ای از آن دیده شده که در راهی که منظور است چیز قابلی تألیف نموده باشند) خودداری نفرمایند تا ما نیز در زمینة اجتماعیات دارای چند تن نویسندة آبرومند بشویم و هکذا خوب است اگر کاری که من از این راه دور، با همة موانع و نواقص و مشکلاتی که در پیش بوده و هست تاکنون انجام داده‌ام، قدر و قیمتی دارد توقّع زیاد نداشته باشند. وانگهی من الان هجده سال است که در این اداره که موسوم به دفتر بین‌المللی کار است کار می‌کنم و کار رسمی من منحصراً کار اجتماعی است، یعنی تنظیم و بهبودی اوضاع و احوال کارگران از هر طبقه و هر دسته اعمّ از کارگران دستی یا کارگرانی که با مغز و فکر و علم خود کار می‌کنند و شاید یکی از موجبات تألیف صحرای محشر همین بود که پس از سال‌ها مشغول بودن با مسائل فنّی روحم تشنة قدری تفریحات ادبی و ذوقی که به زبان‌های فرنگی آن را «فانتزی» می‌گویند بوده است. با این همه در خود همین صحرای محشر هم به عقیدة خودم چندین معانی بلند را خواسته‌ام بپرورانم که از قضا نه جنابعالی، نه هموطنان دیگری که در باب این کتاب مقالات نوشته‌اند هیچ کدام اشاره‌ای بدان نفرموده‌اند. مثلاً صحرای محشر در موقعی نوشته شده که مسئلة آزادی به اسامی مختلف از قبیل دموکراسی یا عناوین دیگر در سر زبان‌ها بوده و آلمان‌ها قسمتی از قفقاز را تصرّف نموده به سرحدّ مملکت ما نزدیک می‌شدند و در آن موقع من خیال کردم بی‌فایده نیست قدری در باب آزادی با هموطنان صحبت بدارم و در صحرای محشر مردی را به آنها نشان دادم که آزادی را به بهشت ترجیح می‌دهد؛ و هم در همین کتاب در موقع ذکر ثواب و گناه چنین آمده «مخلص کلام آنکه اگر فسق و فجور با تعدّی و اجحافی‌ توأم نبود، چندان کسی بدان اعتنا نداشت و از این قرار روی هم‌رفته می‌توان گفت که رفتارشان در پای میزان حساب با دستورهای شیخ سعدی و خواجه حافظ و بزرگان دیگر خودمان کاملاً جور می‌آید و همین اصول و موازین را کار می‌بستند که

مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن

که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست

 

الخ

خود سرکارم هم متوجه یک نکته مهم شده‌اید آنجایی که مرقوم داشته‌اید «خواننده را نسبت به تمام عقاید بی‌سروته اوهام و خرافات‌پرستان بی‌توجّه و بی‌عقیده می‌کند» و به راستی که اگر کتاب صحرای محشر هزار یک آنچه را سرکار در این جمله تصدیق فرموده‌اید انجام داده باشد برای هفت جدّ من کافی خواهد بود. چیزی که هست هموطنان من نیز امروز مثل اغلب مردم دنیا تشنة چیزهایی هستند که فرنگی‌ها آن را «سانساسیونل» Sensationnel می‌خوانند، ولی به تجربه دیده شده که این قبیل مطالب و معانی و الفاظ که ممکن است به‌طور موقّت قسمتی از مردم را به هیجان بیاورد عموماً زودگذر است و حکم رعد و برق را دارد ولی رعد و برق‌ها می‌گذرد و چشم ابناء بشر باز به آسمان صاف و لاجوردی لایتغیّر دوخته می‌شود. در پایان از آن همه لطف و حسن ظنّی که در طی مقالة خود نسبت به این فدوی ابراز داشته‌اید قلباً امتنان دارم. سید محمّدعلی جمالزاده

باز خیلی حرف‌ها داشتم ولی کاغذ دیگر جا ندارد و باید به کاغذ دعا بکنید که شما از دردسر خلاص نمود.