نیکول فریدنی، عکاسی که بیش از پنجاه سال در بیابان و کویرهای ایران به انتظار لحظهای نشست تا تصویرش را ثبت کند، هفدهم بهمن ماه در سن 73 سالگی از میان ما رفت. هنرمند خود ساخته ای که گویا طبیعت برای او ژست می گرفت تا وی آن را بر نگاتیو ثبت کند…
آنقدر عکس گرفتم و چاپ کردم تا یاد گرفتم
نیکول فریدنی ( Nikol Ferideni ) عکاس با سابقه ایران، ۱۷بهمنماه به دلیل عوارض ناشی از سرطان پروستات، پارکینسون و عفونت ریوی چشم از جهان فرو بست.
فریدنی از پیشکسوتان عکاسی طبیعت گرا در 28 دی ماه 1314 در شیراز به دنیا آمد. از 6 سالگی با دوربین و مفهوم عکاسی آشنا شد و در 14 سالگی به کرمان عزیمت کرد. این تغییر مکان برای حرفه عکاسی او نقطه عطف محسوب می شد.
پدرنیکول در طرح معروف “ترومن” مشغول به کار بود. در محل کار پدر شخصی به نام “حسین شریفی” به عنوان عکاسی “اصل چهار” حضور داشت. نیکول گاه گاه در کار خشک کردن عکسها به او کمک می کرد. او خاطرات آن روزها را این چنین روایت کرد :
در آن چهاردیواری تاریک، تمام عشق و علاقه من به عکاسی زاده شد. بعد از مدتی با اصرار از حسین آقا خواستم اجازه دهد عکاسی کنم. ابتدا مخالفت کرد و گفت: “تو عکاسی بلد نیستی”. راست میگفت بلد نبودم اما قول دادم زود یاد بگیرم.
او هم سرانجام یک دستگاه دوربین “زایس ایکون 6×6” و یک حلقه فیلم “ارتوکروماتیک گورت” به من داد و من که میخواستم از ابرهای در هم پیچیده در زمینه آسمان آبی عکس بگیرم، روی لنز دوربین فیلتر قرمز گذاشتم؛ غافل از اینکه فیلم ارتوکروماتیک در مقابل نور قرمز حساسیت ندارد و در نتیجه کل فیلمها خراب از آب درآمد.
پدرم وقتی علاقه مرا به عکاسی دید، یک دوربین 35 میلیمتری آرگوس برایم خرید؛ بعدتر هم یک نیکون اس-2. شب و روزم شده بود عکاسی؛ با چند تا از دوستانم، سوار دوچرخه میشدیم و رکابزنان فاصله 6 فرسنگی کرمان – ماهان را طی میکردیم. بعد ازظهر خسته و خاکآلود به تاریکخانه کوچکم میرفتم و فیلمها را ظاهر میکردم. آن تاریکخانه را با خون دل از مقوای کلفت درست کرده بودم و چند تشک و یک تانک ظهور کوچک و یک دستگاه آگراندیسمان هم برایش تهیه کرده بودم.
همان ابتدای کار یکی از دوستان پدرم به نام سمبات – که نقاش آبرنگ بود – به دیدار ما آمد؛ عکسهای مرا که به در و دیوار آویزان کرده بودم دید و از عکاس آنها سؤال کرد. وقتی پدر گفت آنها را من گرفتهام، سمبات سفارش کرد که موضوع را سرسری نگیرد و روی من سرمایهگذاری کند. این موضوع را مرحوم سهرابی – عکاس زرتشتی دهه30 - هم به پدرم گفته بود. او در آن سالها در خیابان شاپور (شریعتی فعلی) مغازه داشت.
هر وقت برای انجام بعضی کارها به او مراجعه میکردم، سفارش میکرد که عکاسی را جدی بگیرم.
سفارش اطرافیان باعث شد که پدرم 2 حلقه فیلم نگاتیو رنگی آگفا از مؤسسه آگفا در تهران – که تازه کار رنگی را آغاز کرده بود – بیاورد و من با وسواس، آنها را از آثار و طبیعت کرمان و اطراف آن پر کردم. بعد آنها را به فرودگاه بردم و به افسری که با هواپیمای نظامی به تهران میرفت دادم و گفتم بیزحمت آنها را به فروشگاه آگفا در چهارراه استانبول برسانید.
بعد از مدتی، یک روز به دفتر پدرم در اصل چهاررفتم و عکس رنگی امامزاده دهستان (اختیارآباد، 18 کیلومتری کرمان) را روی میزش دیدم؛ گفتم: “این عکس را من گرفتهام”. گفت نه، این عکس را یک آمریکایی گرفته و به من داده که روی میزم بگذارم. گفتم مطمئنم این عکس را من گرفتهام؛ این دوربین من است، از همین زاویه، همین موقع روز خودم با دوچرخه رفته بودم!
بالاخره پدرم کشوی میزش را باز کرد و تمام عکسهایی که من گرفته بودم و چاپ شده بود را بیرون آورد و به من داد. با ولع آنها را نگاه کردم، به خانه رفتم و آنها را به مادرم نشان دادم. روز بعد هم عکسها را به دبیرستان بردم و به مدیر دبیرستان نشان دادم، او هم دستور داد که آنها را روی پانل زیر ویترین تابلوی اعلانات مدرسه بگذارند. آن روز بهترین روز عمرم بود. بچهها برای دیدن عکسها از سر و کول هم بالا میرفتند و این نقطه شروع کار عکاسی من بود.
من عکاسی را با علاقه ای که داشتم خود یاد گرفتم، اما کنجکاو و جستجوگر بودم. خیلی کار و تمرین می کردم. چون زبان انگلیسی و فرانسه می دانستم خیلی مطالعه می کردم، گمشده های خودم را درکتاب ها جست وجو و پیدا می کردم. آنچه را که مطالعه می کردم به مرحله عمل درمی آوردم، هرجا که کم می آوردم مأیوس نمی شدم، آن قدر می گشتم تا پیدا کنم. آنقدر عکس گرفتم و چاپ کردم تا یاد گرفتم.
نیکول سالهای نو جوانی و جوانی را به عکاسی و کسب تجربه پرداخت. در سال 1355 به همراه همه خانواده اش به کانادا مهاجرت کرد. اما بعد از 3-2 ماه به یکی از دوستاناش نامهای نوشت و در آن از غم غربت گفت. او عاشق طبیعت وطن بود – برای همین، باوجود کار پردرآمد و بیمههای گوناگون، کانادا را رها نموده و به ایران بازگشت و در همان زمان مدتی را در کویر حاجعلی قلی “جنوب دامغان” به عکاسی پرداخت.
علاقه به خانواده 3 بار دیگر او را به کانادا کشاند اما او هر بار آشفتهتر از پیش به ایران بازگشت و از آن پس تا به امروز که 15 سال می گذرد، دیگر پا از ایران بیرون نگذاشت.
نیکول برای وزارت نفت کار میکرد اما به خاطر عکاسی، از وزارت نفت هم استعفا داد. ثمره 60 سال عکاسی او آرشیو چند ده هزار عکسی است که همه چیزش را به خاطر آن از دست داده است. 50 درصد عکسهای این آرشیو مردمشناسیاند؛ عکسهای قدیمی از لباسهایی که دیگر مدتهاست بر تن مردم نیست.
یکی از نکات برجسته زندگی نیکول، وجود همسرش “منیره سلطانی” بود. با وجود اختلاف سنی فراوان زندگی مشترک این زوج 14 سال به طول انجامید. تمام زندگی منیر نیکول بود. در این14 سال هر کاری که منیر انجام داده یا به خاطر نیکول بوده یا به نحوی به نیکول ختم میشد. او نه تنها در نقش همسر، بلکه به عنوان رفیق در تمام لحظه ها، پا به پای نیکول تا روز مرگ در کنارش ایستاد. منیر از خاطرات آن روز ها چنین میگوید: “نیکول عاشق کویر بود. در کویر زیباییهایی میدید که کمتر چشمی قادر به دیدنش بود. وقتی وارد کویر میشدیم، انگار حال و هوایش عوض میشد؛ آهسته رانندگی میکرد؛ نمیخواست سنگی، گیاهی، چیزی را از قلم بیندازد. ضبط ماشین را خاموش میکرد و میگفت کویر پر از موسیقی است، بهتر است به گوشهایمان فرصت شنیدن آن را بدهیم. در کویر کم بلا سرمان نیامد؛ مثلا یکبار اسیر توفان شن شدیم. تنها کاری که توانستیم بکنیم، این بود که روی دوربینها پتو بیندازیم و شب، خود را به خور (جنوب خراسان) برسانیم و آنجا بخوابیم.“
از ویژ گی های عکس های نیکول، بکر بودن مناظر انتخاب شده است.فیگور مناظر در عکس ها نگاه هنرمندانه نیکول را به بیننده یادآوری می کند و طبیعتا یافتن فضایی با این ویژ گی ها، سختی های فراوان خودش را دارد. او برای یافتن این مناظر سختی های فراوانی را متحمل می شد. استفاده از اتوموبیل فولکس و بلیزر از ویژگی های سفر نیکول محسوب می شود. منیر در اینباره میگوید :
”بلیزر را دوست داشت، میگفت با بلیزر هر جایی میشود رفت. نیکول گاهی اوقات برای عکاسی جاهایی میرفت که از عهده جیپ و پاترول خارج بود، آنوقت بود که بلیزر خودش را نشان میداد. دوستاناش خاطرات جالبی از بلیزرش دارند؛ میگویند نیکول ماشین بلیزرش را از سختترین مناطق عبور میداد و وقتی کاری از دست ماشین برنمیآمد، سوار موتور میشد. گاهی اوقات با دوستانش سه ترکه سوار موتور میشدند و از گذرگاههای خطرناک میگذشتند و آنجا که موتور هم جوابشان میکرد، پای پیاده عازم میشدند».
اتنخاب موضوع طبیعت برای یک عمر عکاسی حرفه ای، به ذات طبیعت جوی نیکول باز می گردد. او همیشه مشتاق دیدن آسمان آبی بود. با ابرهای پراکنده؛ عاشق تماشای کوهستان در انوار صبحگاهی؛ دیدن وزش باد در ماسه بادیهای کویر و گوسفندانی که در روشنایی طلایی خورشید، روانه دشت و صحرا میشوند. زندگی او از 2 حال خارج نبود. یا در سفر، یا به سفر اندیشیدن. او میدانست که در چه تاریخی و چه فصلی حتی چه ساعتی به کدام نقطه ایران باید سفر کند. او در جایی از علاقه خود به طبیعت چنین می گوید:
”هنگام عکاسی در طبیعت، اجازه نمی دهم مسایل و مشکلات زندگی شخصی و اجتماعی به حیطه کارم وارد شود، تمام وجودم را در طبیعت زیبا و جادویی حل شده می بینم و سعی می کنم آنچه را که خدا آفریده به بهترین شکل به دیگران هم نشان بدهم، خودم را در طبیعت غوطه ور می کنم، جزیی از طبیعت می شوم و فارغ از هیاهوی شهر و اجتماع، با دوربینم در طبیعت به رقص می پردازم و با حرکت های مناسب، بهترین زاویه را برای ثبت لحظه و قطعه ای از این طبیعت سحرگونه، پیدا می کنم. همین حس را هم به هنگام ظهور فیلم و چاپ عکس هایم دارم. اگر غرق در طبیعت نشوم، آن حس و حالی که درآن است را نمی توانم به مردم نشان بدهم. عکس ها بی روح می شوند. آن هارمونی که در طبیعت بوده از بین خواهد رفت و عکس هایم مثل قطعه چوبی می شود که حتی حس سوختن را در انسان برنمی انگیزد.“
بازی طبیعت خیلی قشنگ است. عوض شدن نور، حرکت ابرها، تغییرات نباتات و تغییرات فصل، عوض شدن رنگ ها و دیگر مسایل، یک تحولی در من ایجاد می کند، مرا به تفکر وامی دارد و مهم این که این تفکــر باعث بهتـرشدن عکس های من از طبیعت می شوند.
عکس پرندگان برای من قشنگ است چون عکس العمــل نشان می دهند، پرواز می کنند، به هوا می روند، چرخ میزنند، پر می زنند، بلند می شوند، دوباره آرام می نشینند، نگاهشان زیبا است، من این ها را دوست دارم.
اما بروز بیماری این عاشق طبعیت، آهسته آهسته از توان و انرژی او کاست. نیکول از 20 سال پیش مبتلا به بیماری پارکینسون شد. در طول این سال ها همراه با پیشرفت این بیماری، عوارض ناشی از سرطان پروستات و عفونت ریوی باعث یک جا نشینی او شده بود. به عقیده بسیاری حضور همسرش در کنار او، بار بزرگی را از دوشش بر میداشت و نبودن این زن برای نیکول، روز های سخت بیماری را به مراتب سخت تر می کرد. منیر در خصوص آن روز ها می گوید :
”نیکول به شدت بیمار بود، جلوی چشمان من داشت پرپر میزد و من کاری نمیتوانستم برایش بکنم. نیکول 20 سال است که پارکینسون دارد و برای یک عکاس چیزی بدتر از آن نیست که دستهایش بلرزد. با همه این حرفها نیکول تسلیم این واقعیت نشده و همچنان عکس میگرفت. اما این اواخر نقطه اوج بیماری او بود و روحیهاش خراب شده بود. دوستاناش هم کمتر سر میزدند؛ نه اینکه او را فراموش کنند اما چون نیکول حرف نمیزد، آنها هم ناراحت میشدند، میآمدند چند دقیقه مینشستند و میرفتند. این شد که با خودم گفتم خانهام را تبدیل کنم به محل تردد عکاسها. این گالری را افتتاح کردم تا نیکول از تنهایی درآید. همین باعث میشد نیکول احساس تنهایی نکند. رنگ پرتقالی اتاقها را قبل از مرخصشدن نیکول از بیمارستان زدم؛ گفتم حالا که دارد میآید، خانه حال و هوایش عوض شود!“
با سهراب - دوستش - تصمیم گرفتیم به خارج از شهر ببریمش تا روحیهاش عوض شود. در طول راه حال و روز خوشی نداشت، حالش خوب نبود و میخواست برگردد. آنقدر اصرار کرد تا برش گرداندیم. وقتی به خانه رسیدیم، 4 ساعت تمام روی مبل نشست و بعد حالش بدتر شد. دکتر آمد بردیمش بیمارستان. بدترین روزهای عمر من در این بیمارستان گذشت. بیمارستان بسیار بدی بود؛ به نیکول نمیرسیدند. حال نیکول روز به روز بدتر میشد. هرچه دکترها را صدا میکردم، کسی به دادم نمیرسید.
میخواستم نیکول را انتقال بدهم اما پول نداشتم. نیکول که جزو مفاخر این مملکت است، تک و تنها روی تخت بیمارستان افتاده بود و کسی کمکش نمیکرد. همه آن دوستنماها که موقع خوشی با نیکول بودند، حالا گم و گور شده بودند. از تمام آن تلفنها فیلم دارم. به یکی از دوستان تاجر نیکول که 5-4 میلیون، پول خردش بود زنگ زدم و گفتم نیکول حالش خوب نیست، اینجا بهاش نمیرسند. گفت بگذار همانجا باشد، جای دیگر خرجش خیلی بالاست.
گفتم 2 میلیون تومان پول قرض میخواهم. گفت حالا کی 2 میلیون دارد به تو بدهد، همه خودشان گرفتارند! او کسی بود که در جشن خانه هنرمندان در یک جمع 500 نفری بوسه به دستان نیکول زده بود و برای تجلیل از نیکول 4 صفحه مطلب نوشته بود! بالاخره توانستم نیکول را جابهجا کنم. ارشاد همه هزینه بیمارستان را تقبل کرد و نیکول را به بیمارستان بهتری انتقال دادیم. همین هم باعث بهبودیاش شد.
تنهایی منیر در به سامان رساندن وضعیت نابسامان نیکول، تا جایی بود که او چندین بار لب به گلایه گشود و از بی مهری اطرافیان گفت. او در دو نامه ای که به سایت های عکاسی ارایه کرد، شفاف و بی پرده از بی توجهی جامعه ای گفت که نیکول بهترین سال های عمرش را به خدمت به آن پرداخت. در بخشی از این نامه منیر پس از مرور یادداشت های روزانه خود از روز های خوش زندگی با نیکول به امروز سخت می رسد و می نوسید:
”با همه دعوا کردم، منت همه رو کشیدم، به همه زنگ زدم، از همه تشکر کردم، به همه خبر دادم، اجازه دادم همه بیان نیکول رو ببینن. ولی دیگه اجازه نمی دم، فقط دوستداران نیکول اجازه دارن نیکول رو ببینن و حرفای منو بشنون. من به انتها رسیدم ولی نمی ذارم نیکول به انتها برسه. باید خوب بشه دکترش گفت می تونه سال های سال زندگی کنه فقط مشکل ریه داره.
همه از عکسهای نیکول صحبت می کنند ولی الان خود نیکول مهمه؛ نیکول اون عکسها رو گرفته، الان سلامتی نیکول، وجودش مهمه. من این خواهش رو از دفتر ریاست جمهوری می کنم که نیکول رو دریابید یعنی حافظه تاریخی ایران رو.
اگه شما دکتر خوب سراغ دارید بفرستید، کمیسیون پزشکی تشیکل بدید و نیکول منو زنده کنید وگرنه…
توی همه بیمارستان ها عکس یک دختربچه که انگشتش رو برده به جلوی بینی اش نوشته (هیس، ساکت) ولی باید بنویسه که هیس گریه نکنید خیلی دیر آمدید.
حالا من می گم که همتون خوشحال باشید به خاطر اینکه نیکول از زندگیش لذت برده، خوب زندگی کرده یعنی خوب سفر کرده، خوب عکس گرفته، خوب فکر کرده و خوب هم می شه پس خوب بیندیشد برای نیکول عزیز.
یک روز دفتر نظرات گالری نیکول رو خوندم کسی به اسم محمدرضا جوادی نوشته بود که آخر همه پرندگان این است و نیکول هم مثل یک پرنده زندگی کرده و من همیشه آرزو داشتم که مثل یک پرنده باشم که به همه جا سفر می کنه.
فردا ساعت 3 شاید هم زودتر من بیمارستان لاله هستم کسانی که نیکول رو دوست دارند و دلشون می خواد که به نیکول کمک کنند فردا بیان بیمارستان لاله و از رئیس بیمارستان بخواهند که نیکول عزیز رو نجات بدهد خواهش می کنم من به همه شما نیاز دارم برای همدردی، خیلی تنها هستم و تنها… منیره سلطانی”
اما پیشرفت بیماری بیش از این مجال نداد. و سر انجام نیکول فریدنی، عکاس طبیعت گرا و یکی از اساتید و پیشکسوتان حرفه عکاسی ایران، در نخستین روزهای 73 سالگی، صبح روز هفدهم بهمن ماه هزار و سیصد و هشتاد و شش در خوابی عمیق و در منزل شخصی خود، دار فانی را وداع گفت.
منیره سلطانی در مصاحبه ای با رسانه ها ضمن تایید مرگ اعلام کرد که نیکول مایل نبود در تهران به خاک سپرده شود و احتمالا در امام زاده طاهر کرج، محل دفن هنر مندان و فرهیخته گان دفن خواهد شد. اما ظاهرا به دلیل بالا بودن هزینه خرید قبر در امام زاده طاهر (طبق شایعات هشت میلیون تومان) این کارعملی نشد.
مراسم تشییع جنازه نیکول صبح روز جمعه 19 بهمن 86 در محوطه درب ورودی خانه هنر مندان برگزار و پیکر پدر عکاسی معاصر ایران پس از آخرین وداع با جامعه هنری، به سمت قطعه هنرمندان بهشت زهرا تشییع شد.
در این مراسم بسیاری از همکاران و شاگردان نیکول حضور داشتند و چندنفر از هنرمندان و مدیران فرهنگی از جمله علی سیاه قلم، سهراب افشار، صادق میری، سیمون عیوضیان، حبیب صادقی و احمد مسجد جامعی درباره ویژگیهای اخلاقی و حرفهای آن مرحوم و همچنین نقش مثبت منیر سلطانی به عنوان همسر نیکول سخنرانی کردند.
موردی که اعلام آن در این مراسم جالب توجه بود، این بود که مرحوم فریدنی که در خانوادهای مسیحی به دنیا آمده بود، حدود 20 سال پیش با حضور در حرم امام رضا و ادای شهادتین به اسلام و مذهب شیعه گروید و نام صادق را برای خود انتخاب کرد.
همچنین همسر زنده یاد فریدنی اعلام کرد تا به زودی مدرسه عکاسی نیکول فریدنی تاسیس خواهد شد. منیره سلطانی پیش از این نیز در مصاحبه ای در خصوص بنیاد نیکول گفت :
”البته تشکیل بنیاد نیکول به اسپانسر نیاز دارد؛ من به دنبال کسی میگردم که روی این بنیاد سرمایهگذاری کند یا حتی برای تشکیل این بنیاد به من وام بدهد. بنیاد نیکول جایی است که در آن از آثار نیکول نگهداری میشود و علاوه بر آن، قرار است اولین مدرسه عکاسی ایران هم باشد که در آن عکاسان بزرگ برای علاقه مندان عکاسی تدریس کنند”.
نیکول فریدنی متعلق به نسلی از عکاسان ایران بود که علاوه بر تسلطی که به تکنیکهای مدرن عکاسی در دنیای معاصر داشت، ویژگیهای خاص مکتب ایران را هم به همراه داشت. به این صورت که او در عکاسیهایی که مثلاً از بناهای تاریخی ایران کرد که فوقالعاده بدیع و بکر است دارای یک فکر بود. فکر این بود که سابقه تاریخی و زندگی اجتماعی دورانهایی که این بناها ساخته شده بود را مطالعه میکرد و تلاش میکرد این را در زاویههایی که انتخاب میکند نشان دهد.
نیکول در کار عکاسی مثل گرایشات برخی عکاسان که به تولید انبوه روی آوردند، هیچ گاه تن به این نداد. حتا به سکوتهای متوالی چندین ساله هم تن میداد تا کار جدیدی عرضه بکند. آنچه را که او از طبیعت ایران عرضه کرده است و در سال های اخیر منتشر شده و مربوط به چندین دهه کار اوست، نشان میدهد که چگونه به این ظرایف توجه داشت. او از معدود عکاس هایی بود که همیشه تاکید داشت باید تمام مشخصات لحظه ثبت عکس را قید بکند و در این کارنیز عمد داشت. او یک شناسنامه برای هر عکس تعریف میکرد. کاری که بعد از او عکاسان درجه یک ما ادامه دادند.
نیکول در سال های پایانی عمرش این دغدغه را داشت که بتواند عکس را در عرصه هنری به عنوان یک هنر نشان دهد. نمایشگاهی که همراه همسرش برپا کرد نشانهای از توجه او به این هنر بود. در نمایشگاههایی که میگذاشت و انتخاب هایی که میکرد نشان میداد که هنوز چقدر کیفیت برایش مهم است و سختگیرانه به این کار میپرداخت.
کرمان، ماهان، گیلان، اصفهان، مجموعههای ایران و… کتابهایی هستند که در کارنامهی پرکار حرفه ای او ثبت شده است.آثار بازمانده از نیکول بعد از 60 سال عکاسی با دوربین هاسل پلات و لنزهای 350 و سوپرواید در استودیوی 000/648/1 کیلومتر مربعی - ایران -. آنچنان غنی است که حتی برای چاپ صد کتاب دیگر هم عکس دارد.
آرشیو نیکول، کاملترین آرشیو عکس ایران است؛ چراکه در آن عکسهایی از دهه 30 - زمانی که نیکول 14 سال داشته - تا آخرین عکسش که همین 8 ماه پیش انداخته؛ موجود است.
روحش شاد و یادش گرامی
منابع :
سایت عکاسی، گفت وگو با نیکول فریدنی – سه شنبه 24 بهمن 1385
سایت همشهری آنلاین، روزی که دستهای عکاس بلرزد! - زهرا سپیدنامه
آیا نیکول فریدنی شایسته چنین روزهایی است؟ - نامه منیرسلطانی به سایت های عکاسی
عاشق طبیعت بود - مجتبا پورمحسن – رادیو زمانه