در راستای اینکه بالاخره جرج دبلیو بوش رفت. و پس از پرتاب سه دیکتاتور به زباله دانی تاریخ خودش هم به زباله دانی تاریخ پرتاب شد، از این به بعد دیگر معلوم نیست که همه او را لعن و طعن و نفرین کنند، برسیم به موضوع جدال لنگه کفش ها. ماجرائی که در تاریخ عراق و احتمالا دنیای عرب ماندگار خواهد ماند و کفش های بسیار از این پس به سوی افرادی بسیار پرت خواهد شد و تاریخ به خاطر خواهد سپرد کفشی که از دست خبرنگار عراقی به طرف رئیس جمهور آمریکا پرت شد، چه سرنوشتی پیدا کرد و احتمالا اگر این حالت اتفاق نیفتاده و حالت دیگری اتفاق افتاده بود، چه اتفاقی می افتاد.
حالت فعلی: خبرنگار عراقی به سمت رئیس جمهور آمریکا کفش پرتاب کرد.
در یک کنفرانس خبری رسمی، در کاخ رسمی رئیس جمهور عراق، در منطقه تحت نظارت پلیس عراق و ارتش آمریکا، یک خبرنگار عراقی که در دوران صدام کارمند رسمی تلویزیون این کشور بود، و قبلا دو بار به عنوان فرد مشکوک توسط نیروهای آمریکایی دستگیر، و آزاد شده بود، 29 ساله شیعه، با نام منتظر الزیدی، با پرتاب یک جفت کفش به طرف رئیس جمهور آمریکا که دو روز آخر ریاست جمهوری اش را می گذراند، نفرت خود را از آمریکا نشان داد. بسیاری از تجار و بازرگانان عرب و موسسات ایرانی و دختر قذافی و حکومت ایران و ونزوئلا از این خبرنگار تقدیر کردند. وی پس از کفش پراکنی مذکور دستگیر شد و احتمالا تا حالا آزاد شده است.
حالت دوم: اگر خبرنگار عراقی ده سال قبل به صدام حسین کفش پرت می کرد.
منتظر الزیدی در محل کنفرانس دستگیر، شکنجه، ذوب، بخار و بطور کلی محو می شد. کلیه خبرنگاران موجود در کنفرانس دستگیر و حداقل( حداکثر در دوره صدام مرگ نبود.) کشته می شدند. کلیه دوربین های موجود در محل، صندلی ها، میکروفون ها ذوب می شد. خبرنگار، همسر، فرزندان، پدر و مادر و کلیه کسانی که نام خانوادگی شان الزیدی بود دستگیر و زندانی می شدند. محل تولد خبرنگار مذکور بمباران شیمیایی می شد. پوشیدن کفش برای خبرنگاران عراقی به مدت یک دهه ممنوع می شد و واژه کفش از کتابهای درسی عراق حذف می شد.
حالت سوم: اگر همین خبرنگار در همین محل به احمدی نژاد کفش پرت می کرد.
منتظرالزیدی توسط پلیس عراق دستگیر می شد، فیلم مذکور توسط شبکه های خبری عراق سانسور و چون شبکه خبری دیگری هم نبود، طبیعتا در جای دیگری هم پخش نمی شد. در عرض 24 ساعت کلیه وابستگی های منتظرالزیدی به آمریکا و اسرائیل کشف می شد و در ایران به عنوان پیرو سلمان رشدی شناخته می شد. از طرفی در عراق به عنوان یک قهرمان عرب مورد ستایش مردم عرب قرار می گرفت. دولتین ایران و عراق در هر حال روابط شان تیره می شد، در فکر برخی می گذشت که به بصره حمله برند و عراقی ها هم مناطقی را در ایلام بمباران می کردند. از کردهای عراقی و ایرانی کسانی کشته می شدند. رفت و آمد ایرانیان و عراقی ها به مدت سه سال قطع می شد و احتمالا اگر آمریکا در عراق نبود، جنگ ایران و آمریکا به مدت هشت سال دیگر آغاز می شد.
حالت چهارم: اگر همین خبرنگار در همین محل به خاتمی کفش پرتاب می کرد.
منتظر الزیدی توسط پلیس عراق دستگیر و یک ثانیه بعد آزاد می شد. در ایران، خبر حادثه در تیترهای بزرگ در صفحات اول کیهان و حزب الله جشن ملی چاپ می شد، فیلم پرتاب کفش توسط صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش می شد و بعدا توسط هیاتهای موتلفه، آبادگران، ایثارگران، وفاداران، هواداران، طرفداران، سینماگران، ذوب شدگان، درماندگان، جاماندگان و واماندگان تکثیر و در ابعاد وسیع با بودجه سازمان تبلیغات منتشر می شد. در همین حال سه روزنامه اصلاح طلب به دلیل اهانت به پابرهنگان صدراسلام تعطیل و تعدادی از اصلاح طلبان زندانی می شدند. عراق ضمن عذرخواهی از آیت الله خامنه ای سهمیه زائران ایرانی را دو برابر می کرد و دولت ایران نیز ده کارخانه کفش سازی برای پابرهنگان و خبرنگاران کربلا، نجف، سامرا، کاظمین و کاراکاس ایجاد می کرد. یکی از روزنامه های هوادار اصلاح طلبان خبر چاپ این خبر در صفحه اول کیهان را منعکس می کرد. روز بعدش حسین شریعتمداری در کیهان به آن روزنامه به شدت حمله می کرد که ما اصلا قصد توهین به خاتمی نداشتیم و روزنامه … قصد نقاق داشته است. اما در همان روزنامه ای که سرمقاله اش توسط شریعتمداری نوشته شده یک گزارش مفصل چاپ می شد درباره این که در چه حالتی اعراب به کفار لنگه کفش می انداختند. دو سال بعد حسین شریعتمداری با اشاره به همین نوشته اش ادعا می کرد که در جریان لنگه کفش کیهان تنها نشریه ای بود که از خاتمی دفاع کرد.
حالت پنجم: اگر همین خبرنگار عراقی سه سال قبل به سوی صدام حسین کفش پرت می کرد.
فرض کنیم منتظرالزیدی در دادگاه صدام عصبانی می شد و به سوی او کفش پرتاب می کرد. در این حالت وکلای صدام دستگیر و منتظرالزیدی مورد تشویق قرار می گرفت، اما به محض اینکه از دادگاه بیرون می آمد، آدم ربایی شده و سرش را می بریدند و پرت می کردند توی بیابان های اطراف تکریت.
حالت ششم: اگر رئیس جمهور آمریکا به سوی خبرنگار عراقی کفش پرتاب می کرد.
فرض می کنیم منتظرالزیدی به عنوان خبرنگار گیر سه پیچ می داد به جورج بوش و او هم کفشش را درمی آورد و پرت می کرد به طرف خبرنگار عراقی( طبیعتا احتمال اینکه رئیس جمهور آمریکا به عنوان جنگ طلب زورگو به یک خبرنگار حمله کند منطقا بیشتر است تا اینکه یک خبرنگار که معمولا موجود مظلومی است با کفش به رئیس جمهور آمریکا حمله کند.) در این حالت، فیلم مذکور در همه رسانه ها روزی 36 ساعت پخش می شد، سازمان گزارشگران بدون مرز، سازمان عفو بین الملل، انجمن جهانی قلم، دیده بان حقوق بشر، احزاب سبز تمام اروپا، سازمان کنفرانس اسلامی، کفش نایک و آدیداس و ریبوک، کفش ملی ایران، کفش گام، اتحادیه اروپا، اتحادیه نویسندگان هالیوود از منتظر الزیدی پشتیبانی می کردند و القاعده و حماس و حزب الله اعلام عزای عمومی در تمام دنیای اسلام می کردند، پرچم های دنیای اسلام به حالت نیمه افراشته در می آمد. آمریکایی ها در عرض یک هفته آینده 18 فیلم سینمایی به نام های “ کفش های رئیس جمهور”، کفش های بغداد”، “ بازگشت کفش ها”، “ آخرین پرتاب” و…. تولید می کرد. مصاحبه با منتظرالزیدی در بی بی سی، سی ان ان، ان بی سی پخش می شد و هفته بعد کتابش به نام “ کفشهایی به قلب من” با تیراژ شش میلیون به چهل زبان منتشر می شد. اورهان پاموک، مارکز، بارگاس یوسا، نوام چامسکی، اکبر گنجی، شیرین عبادی، خالد حسینی از او حمایت می کردند و جایزه نوبل ادبی سال 2009 به منتظرالزیدی تعلق می گرفت.
حالت هفتم: اگر یک خبرنگار آمریکایی در عراق به طرف مالکی کفش پرتاب می کرد.
تصویر مذکور یک بار از بی بی سی پخش و بطور کلی محو می شد. خبرنگار مذکور توسط پلیس عراق دستگیر و بعد از یک ماه به آمریکایی ها تحویل داده می شد، وی پس از بازگشت به آمریکا شغلش را از دست می داد، بتدریج زنش از او جدا می شد، بعد از مدتی به دلیل الکلی شدن بیخانمان می شد، وی در یک شب تاریک خودکشی می کرد و کلا از صحنه روزگار محو می شد.
حالت هشتم: اگر همین خبرنگار عراقی در ایران به احمدی نژاد کفش پرتاب می کرد.
سه دقیقه بعد دستگیر، سپس زندانی، و دوازده ساعت بعد اعترافاتش مبنی بر اینکه به دستور موساد به سوی رئیس جمهور ایران کفش پرت کرده است، پخش می شد. سپس کلیه مخالفان جدی رئیس جمهور بر اساس اعترافات منتظرالزیدی به عنوان عوامل و همکاران “ شبکه جهانی اسرائیلی - هلندی کفش” دستگیر می شدند و آنها هم به جرائم خود اعتراف می کردند. بعد رهبری ضمن محکوم کردن کفش اندازان بی دین و کفاشان کوردل از دولت حمایت می کرد و مجلس کلیه سووالات، استیضاحات و غیره مربوط به دولت را پس گرفته و حمایت قاطع خود را از رئیس جمهور اعلام می کرد. منتظرالزیدی پس از یک ماه بدون هیچ خبری آزاد می شد، وی پس از مدتی در عراق با دوچرخه تصادف کرده و پس از خودکشی توسط شیعیان عراق، می مرد.
حالت نهم: اگر خبرنگار مهاجر ایرانی در ایران قصد داشت کفشش را پرتاب کند.
فرض کنیم خبرنگار ایرانی که مدتی در خارج زندگی کرده بود، به دلیل انحراف ذهنی ناشی از دیدن تصاویر پرتاب کفش از سوی خبرنگاران به سوی روسای جمهور فکر می کرد علی آباد چون شهر شده پس آسفالت شده و چون آسفالت شده پس لابد آدم می تواند در حین مصاحبه با رئیس جمهور کفشش را دربیاورد. خبرنگار مذکور پس از پانزده سال از کانادا به ایران بازمی گشت و قبل از اینکه بتواند کارتش را به ماموران نشان بدهد، یا بتواند دوربینش را از کیفش بیرون بیاورد، یا خدای ناکرده عکس بگیرد، قاضی وی را دستگیر و زندانی و بازجویی کرده و اتهامات را با لنگه کفش چنان به او تفهیم می کرد که قبل از سئووال کردن از رئیس جمهور هفت تا کفن بپوساند.
حالت دهم: اگر خبرنگار ایرانی به طرف احمدی نژاد کفش پرتاب می کرد.
خبرنگار مربوطه دستگیر و به دلیل شکایت نیروی انتظامی و توسط بخش مواد مخدر دادستانی بازداشت و توسط ضداطلاعات سپاه به دلیل ارتباط با عناصر چپ بازجویی می شد. فیلم مذکور به دقت مونتاژ شده و در فیلمی که از صدا و سیما پخش می شد، گروهی از خبرنگاران چپ و دموکراسی خواه به خاتمی حمله کرده و صدا و سیما به مدت دو دهم ثانیه آن را نشان می داد. خبرنگاران دیگر طی گزارشاتی همه اجماعا اعلام می کردند که اصولا چنین اتفاقی نیفتاده و کسی کفشش را در حضور احمدی نژاد از پایش درنیاورده، فقط مسیح علی نژاد گزارش خرید یک کفش را توسط یک عاشق پابرهنه تشنه عدالت در لندن منتشر می کرد. بعد از دو سال خبرنگار مذکور از زندان آزاد شده و به واشنگتن می رفت و در اولین مصاحبه تلویزیونی با صدای آمریکا می گفت که اصلا لنگه کفشی در کار نبوده و او چون با تانک به بیت رهبری حمله کرده بود، دستگیر و زندانی و شکنجه شده. از همان طریق صدای آمریکا به وکلای دعاوی خبر می داد که حاضرست کیس خود را بفروشد و از دولت ایران غرامت بخواهند.