زمستان است. هوای تهران به مرز “هشدار” رسیده. هوای سنندج ابریست. حبیب الله لطیفی خبر ندارد قرار است تا سه روز دیگر اعدام شود. همه خبر دارند. همه، یعنی دنیا. در کمتر از چند ساعت موج عظیمی به راه می افتد. نگرانی مشترک است. درخواست یکیست: حبیب را اعدام نکنید! مادر این دانشجوی زندانی هنوز خبر ندارد.
آنسوتر اما کسی خبر ندارد دو زندانی دیگر قرار است به زودی اعدام شوند. در اوین. کسی نمی داند علی صارمی و علی اکبر سیادت نفسشان به شماره افتاده. جنگل های گلستان هم نفسشان به شماره افتاده.
رسانه های دولتی از صدور دو حکم دیگر خبر می دهند. حکم اعدام در ملاعام. برای زانیار و لقمان مرادی. آنها به رجایی شهر منتقل می شوند. همه جا حرف از اعدام است. اعتراض ها شدت گرفته.
بهاره هدایت و مهدیه گلرو دست از اعتصاب می کشند. همسر هدی صابر می گوید: “دادستان به نامه های من برای مرخصی همسرم جواب نمی دهد.”
۴۸ ساعت زمان مانده. مرگ در کمین است. صداها، فریاد شده اند. آیت الله بیات زنجانی فتوا صادر می کند: “حتی اعراب جاهلی هم در ماه حرام، قتل و جنگ را تعطیل می کردند”. نهادهای بین المللی یکصدا می گویند: حبیب الله لطیفی باید زنده بماند. صدها فعال سیاسی و مدنی کمپین سراسری نجات حبیب الله لطیفی را به راه انداخته اند. لحظات را ثبت می کنند. آنها برای اعدام نشدن تلاش می کنند. جمهوری اسلامی برای اعدام کردن.
شماری از شاگردان آیت الله دستغیب به زندان و تبعید محکوم می شوند. داماد کوچک عماد الدین باقی بازداشت می شود. از دختر عماد باقی خبری نیست. از فریبرز رییس دانا هم خبری نیست. نازنین خسروانی ممنوع الملاقات است. کسی از وضعیت بهاره هدایت و مهدیه گلرو بعد از خاتمه اعتصاب خبر ندارد. فاطمه عرب سرخی به زندان سپاه منتقل می شود.
حمایت از جعفر پناهی و محمد رسول اف که به زندان و فیلم نساختن محکوم شده اند، بی وقفه ادامه دارد. مجمع فیلمسازان سینمای ایران در بیانیه ای می نویسد که این حکم “موجی از بهت و حیرت” را بوجود آورده است. محسن مخملباف هم گفت: “نمی شود حکم داد شاعر شعر نسازد.” رفیع پیتز، سینماگر ایرانی نیز از سینماگران جهان خواست در یک اعتصاب نمادین از جعفر پناهی حمایت کنند.
فریادها علیه اعدام، به اوج رسیده. ایرانیان و مخالفان اعدام در کشورهای اروپایی دست به تحصن و اعتراض زده اند. در سنندج، خانواده حبیب الله لطیفی و صدها تن از فعالان مدنی در مقابل زندان سنندج تجمع کرده اند و لحظه به لحظه خبررسانی می کنند. شمارش معکوس شروع شده. هزاران تن به جنبش درآمده اند. وکلا آخرین تلاشهایشان را کرده اند. نفس ها در سینه ها حبس شده. چشم های مخالفان اعدام در سرتاسر دنیا به زندان سنندج دوخته شده.
آنطرف تر، عده ای از نگرانی بیرون می آیند. احمد غلامی، هادی حیدری، محمد شفیعی، علیرضا طاهری، احمد غلامی و علی خدابخش با وثیقه از زندان آزاد می شوند.
آنها آزاد می شوند و آیت الله وحید خراسانی علیه شرایط زندانیان سیاسی موضع گیری می کند: “اقرار و اعتراف کسی که در زندان است، اعتبار ندارد و اگر قاضی صرفا به استناد آن قضاوت کند و حکمی دهد، آن قاضی از اهلیت و صلاحیت قضاوت ساقط میشود. همچنین اگر شخصی تهدید شود، اقرار او اثر ندارد.”
در جهنم آزادی بیان و در زندان روزنامه نگاران جهان، وزیر اطلاعات با افتخار، خبری را اعلام می کند: “در کمتر از ۴۸ ساعت رمز ایمیل ها شکسته شد!”
بامداد فرا رسیده. خانواده حبیب لطیفی خواستار ملاقات با فرزندشان هستند. رییس زندان می گوید: “حبیب اعدام نمی شود.” چند ساعت بعد، حبیب با خانواده اش ملاقات می کند. لحظات به اعدام منتهی نشد. تلاش ها نتیجه داد. حبیب زنده ماند. اما زنده ماندن او هزینه داشت: خانواده اش بازداشت شدند. شماری از فعالان مدنی دستگیر شدند.
او زنده ماند اما علی صارمی و علی اکبر سیادت در بامداد سه شنبه اعدام شدند. خانواده هایشان بازداشت شدند و اجسادشان ممنوع الدفن.
آسمان سنندج هنوز ابریست. خطر کاملا رفع نشده. آلودگی تهران به مرز خطرناکی رسیده. جنگل های گلستان هنوز می سوزند. مادر حبیب الله لطیفی هنوز از چیزی خبر ندارد.