گفت وگو♦ سینمای جهان

نویسنده
بهرام نوتاش

‏بازگشت رئیس… تعجب نکنید. این عنوانی است که مطبوعات به کاپولا داده اند. یکی از غول های سینمای آمریکا، ‏سازنده پدرخوانده ها، اینک آخر زمان و دراکولای برام استوکر… کسی که زمانی یکی از سه فیلمساز بزرگ مستقل ‏نیویورکی بود و به سوی ساخت فیلم های عظیم و باشکوه کشیده شد. کسی که 5 اسکار و 36 جایزه معتبر بین المللی در ‏کارنامه دارد، اما هنوز مانند یک فیلمساز جوان و مستقل دوست دارد فقط فیلم خودش را بسازد….‏

fordkapola1.jpg


‏ مصاحبه با فرانسیس فورد کاپولا

‎ ‎گانگسترها هیچ وقت برایم جذاب نبوده اند‏‎ ‎

فرانسیس فورد کاپولا متولد 1939 دیترویت، میشیگان است. اما در نیویورک بزرگ شده و جزو خانواده ای ایتالیایی-‏آمریکایی است. پدرش کارمینه کاپولا آهنگساز و مادرش بازیگر بود. فرانسیس از دانشگاه هوفسترا در زمینه نمایش ‏فارغ التحصیل شده و پس از تحصیل در دانشگاه ‏UCLA‏ نزد راجر کورمن تجربه عملی فیلمسازی اندوخته است. اولین ‏فیلمش را در 1963 با نام ‏Dementia 13‎‏ نوشته و کارگردانی کرده و با فیلمنامه نویسی حرفه ای وارد سیستم هالیوود ‏شده است. در این دوره اولین اسکارش را برای نوشتن فیلمنامه پاتون به دست آورد. در 1969 به همراه جورج لوکاس ‏شرکت آمریکن زئوتروپ را برای تولید فیلم های مستقل تاسیس کردند. اولین پروژه این شرکت تی اچ ایکس 1138 نام ‏داشت که لوکاس آن را کارگردانی کرده بود. دو سال بعد کاپولا دیوارنوشته های آمریکایی را ساخت که نامزد 5 اسکار ‏شد.‏

‏ ‏

اما با فیلم پدرخوانده در 1972 بود که به عنوان کارگردان یکی از بزرگ ترین فیلم های تاریخ سینما شناخته شد. فیلم ‏نامزد 8 و برنده 3 اسکار شد. دو سال بعد مکالمه نخل طلای کن را نصیب او کرد و در مراسم اسکار نیز درخشید. در ‏همین سال قسمت دوم پدرخوانده نیز به نمایش در آمد که بر شهرت و اعتبار وی دو چندان افزود. پدرخوانده 2 شش ‏اسکار گرفت و به عنوان اولین دنباله سینمایی برنده اسکار بهترین فیلم وارد تاریخ سینما شد. پروژه بعدی کاپولا یکی از ‏بلندپروازانه ترین فیلم های تاریخ سینما بود. اینک آخر زمان ظاهر یک فیلم حماسی درباره جنگ ویتنام را داشت، اما ‏منبع اقتباس وی-داستانی از جوزف کنراد- و فیلمنامه کوپولا به موضوعاتی جهانششمول تر و پیچیده تر اشاره داشت. ‏اما طولانی شدن زمان تولید فیلم و مشکلاتی که کاپولا با هنرپیشه اول فیلمش-مارلون براندو- داشت، سبب شد تا بعدها ‏در جشنواره کن هنگام دریافت نخل طلا بگوید: این فیلم درباره ویتنام نیست، خود ویتنام است. ‏

کاپولا که کار تهیه کنندگی را با جدیت دنبال می کرد، در اوایل دهه 1980 روی پروژه کاگه موشا/شبح جنگجوی آکیرا ‏کوروساوا و فیلم میشیما: یک زندگی در چهار فصل سرمایه گذاری کند. بعدها تهیه فیلم هایی از ویم وندرس، پل شرایدر ‏و باربه شرودر را به عهده گرفت. اما پروژه جاه طلبانه و تجربی از صمیم قلب زمینه ساز ورشکستگی شرکت ‏زئوتروپ را فراهم کرد. کاپولا بعد از این واقعه به سراغ پروژه های کم خرج تر و شخصی تر بازگشت. فیلم های ‏بیگانه ها یا ‏Rumble Fish‏ در مقایسه با آثار پیشین او شاید ارزان تر به چشم می آمدند، اما واجد کیفیتی والا بودند و ‏باعث شدند تا جایگاه او در سینمای آمریکا دچار تزلزل نشود. بعد از ساختن کاتن کلاب و پگی سو ازدواج کرد در دهه ‏‏1980 با کارگردانی تاکر: یک مرد و رویایش کوشید تا به اندازه های پیشین بازگردد. اما این واقعه در آغاز دهه ‏‏1990 با قسمت سوم پدرخوانده ها شکل گرفت و راه او را برای ساختن یکی از بهترین اقتباس های ادبی تاریخ سینما ‏باز کرد. دراکولای برام استوکر 1992 سیل ستایش ها را به سوی کاپولا سرازیر کرد. اما در گیشه آن چنان که انتظار ‏می رفت، موفق نبود. فیلم 40 میلیون دلاری کاپولا فقط 84 میلیون دلار نصیب تهیه کنندگانش کرد و بسیاری از منتقدان ‏ساده لوح آمریکایی نیز زبان به مذمت فیلم گشودند. ولی گذشت چند سال نشان داد که دستاورد کاپولا نه فقط در زمینه ‏هنری، بلکه در زمینه تجاری نیز مهم بوده است. به دست آوردن بیش از 47 میلیون دلار از محل کرایه نوار ویدیویی ‏فیلم رکورد تازه ای برای کارنامه فیلمسازی کاپولا بود. ولی کاپولا ترجیح داد تا در میانه همین دهه با فیلم های شخصی ‏تر و کوچک تری چون جک یا باران ساز[بر اساس کتابی از جان گریشام] خودی نشان بدهد. اما از نظر هنری و ‏تجاری شکست خورد. شاید همین واقعه بود که سبب شد تا به مدت یک دهه کارگردانی را کنار بگذارد. اما خوشبختانه ‏امسال با فیلم تازه ای بازگشته و آنطور که از قراین پیداست قصد دارد تا در یکی دو سال آینده جبران مافات کند. گفت و ‏گویی را که خواهید خواند به مناسب نمایش آخرین فیلمش-جوان بدون جوانی- انجام شده، اما مصاحبه کننده مجله ‏پرومیر کوشیده تا همه کارنامه وی را پوشش داده و دلایل کم کاری یک دهه پیش را نیز کشف کند. ‏

fordkapola2.jpg

‎ ‎چرا بین باران ساز و جوان بدون جوانی ده سال فاصله افتاد؟‏‎ ‎

اتفاق غیر عادی نیست به خصوص برای کسی مثل من که فیلمنامه هم می نویسد. به مورد کوبریک نگاه کنید. در طول ده ‏سال در جستجوی جایگاهی جدید در سینما بودم. دیگر نمی خواستم کارگردان فیلم های سفارشی باشم، یعنی چیزی که بعد ‏از شکست تجاری از صمیم قلب به آن تبدیل شدم. اما صنعت سینما تغییر کرده است.علاقه ای به ژانر سینمایی که مایل به ‏ساخت آن هستم، نیست. پس خودم برای تهیه یک طرح شخصی به اسم مگاپولیس دست به کار شدم و با دو شکل مواجه ‏شدم. ابتدا خلق یک آرمانشهر در قلب منهتن که بعد از تراژدی برج های دو قلو دگرگون شده است و مانند همیشه سعی ‏کردم خودم را با وضعیت موجود وقف بدهم. اما درحال رفع و رجوع کردن این مشکل فیلمنامه ای، می بایست در ‏جستجوی حل مشکل سرمایه گذاری آن نیز می بودم. دیگر خسته شده بودم که به هر کجا می رفتم به من می گفتند :“اگر ‏می توانی براد پیت را در فیلمت داشته باشی، شاید آن را بسازیم” امروزه مرحله سرمایه گذاری براساس حذف تمام ‏خطرات ممکن صورت می گیرد. همه همان حرف ها را تکرار می کنند. توی یک بن بست بودم. همزمان با تلاش برای ‏ساخت مگاپولیس، نوشته های میرسا الیاده [مورخ و رمان نویس رومانیایی] را کشف کردم. یکی از چیزهایی که ‏مگاپولیسبه آن می پرداخت، شرایط زمانی و رابطه آن با خود آگاهی ما بود. وقتی جوان بدون جوانی را می خواندم به ‏خودم گفتم :چرا این داستان را به فیلم برنگردانم؟ همزمان شرکت من به سوددهی رسید و خودم در اندازه سرمایه گذاری ‏پروژه جوان بدون جوانی بودم. فیلمی که فقط بیست میلیون دلار خرج آن شد. پس بدون حرف زدن با هیچ کس شروع به ‏کارکردم. می خواستم برای داشتن بیشترین آزادی عمل ممکن بیرون از صنعت سینما کار کنم. ‏

‎ ‎جوان بدون جوانی بسیار اتوبیوگرافیک است. داستان مردی که تمام زندگیش حکایت یک جستجو ‏است.‏‎ ‎

این شامل حال هر کدام از ما می شود. کسی هست که در جستجوی چیزی نباشد؟ سر هر کدام از فیلم هایم، روزنامه ‏نگاران این حرف را به من می زنند: شما مانند دون کورلئونه در پدر خوانده (1972) ماکیاولی صفت هستید…. مانند کلنل ‏کورتز در اینک آخر زمان (1979)…. شما تاکر هستید (1988)… البته که اگر شما فیلم های شخصی بسازید، طبیعی ‏است که با زندگی حقیقی خودتان پیوند خواهد خورد. جوان بدون جوانی داستان مردی است که فرصت زندگی دوباره را ‏پیدا می کند. من شصت و هشت سال دارم. با این فیلم می خواستم کارنامه کاریم را طوری ادامه بدهم که انگار دارم مثل ‏دوره هیجده سالگی ام کارم را تازه شروع می کنم. یعنی قبل از آنکه با موفقیت پدرخوانده مسیری متفاوت بیاید. دیدن این ‏که فیلم هایم در سراسر جهان مخاطب خودشان را پیدا کرده اند، فوق العاده است. اما این موفقیت مرا از انگیزه اولیه ام که ‏نوشتن و هدایت طرح های شخصی بود، دور کرد.‏

‎ ‎چرا اینقدر دغدغه گذر زمان و خودآگاهی را دارید؟‎ ‎

خود آگاهی مضمون بسیار پیچیده ای برای پرداختن است و درمورد زمان باید گفت هیچ رابطه ای بین آن و خودآگاهی ‏وجود ندارد از آن برای دادن معنائی به گذشته و آینده استفاده می شود درحالی که همه می دانند که تنها زمان حال است ‏که وجود دارد. ابزار سینما برای دست بردن در زمان بسیار توانمند هستند. می توانید به جلو بروید، به عقب باز گردید، ‏زمان را تند کنید، کند کنید، متوقف کنید، یا تکرار کنید…. سینما از زمان تولدش تا امروز بسیار تکامل یافته است. به ‏خصوص در بیست سال بین سینمای صامت تا سال های خلق قسمت اصلی زبان سینمایی. به خودم گفتم یکی از زمینه ‏هایی که هنوز جای کار دارد خود آگاهی درونی است. چگونه می شود فیلمی را براساس شیوه ای که فکر می کنیم و ‏احساس می کنیم، ساخت ؟ ما ابزار زیادی در اختیار داریم : بازیگران، دیالوگ ها و استعاره. صدای درونی که تلاطم ‏خودآگاهی را بیان می کند. اما فکر می کنم به افق های جدیدی می توان دست یافت. این تلاشی است که در جوان بدون ‏جوانی انجام داده ام.‏

fordkapola3.jpg

‏ ‏

‎ ‎از اینک آخر زمان تا ‏Rumble Fish‏ شما در طول کارنامه هنری تان در جستجو راهی برای تبدیل سینما ‏به وسیله ای برای بیان چیزهائی کاملاً متافیزیکی بوده اید.‏‎ ‎

اوایل نمی دانستم که این تلاش مرا به سوی متافیزیکی می کشاند. فقط در جستجوی راه هایی بودم برای ترجمان آنچه که ‏در ذهن کسی می گذرد. ایزنشتاین نیز به این موضوع فکر کرده است. در دومین کتابش در مورد سینما، او از ‏محدودیت های هنر هفتم برای نفوذ در ذهن حرف می زند. وقتی یک فیلمنامه می نویسید، اغلب از خودتان می پرسید: ‏چطور می شود به تماشاگران آنچه را که شخصیت داستان فکر و یا احساس می کند، فهماند ؟ در یک کتاب شما آن را ‏می نویسید. دریک فیلم راه های دیگری را باید تصور کرد. این چالش را بسیار جذاب می یابم. ‏

‎ ‎شخصیت پرفسور که توسط تیم روث ایفا شده، ابتدا دارای دیدگاهی غربی است و سپس عطش مرموزی او ‏را به سمت شرق می کشاند. شما نیز این مسیر را پیموده اید؟‎ ‎

باید بگویم که این وضعیت نویسنده داستان، میرسا الیاده است. او رومانیایی و تربیت شده در سنت کلاسیک و مسیحی ‏است. به لحاظ زبانی او تعلق به گروه دانشگاهی هایی چون دومینک ماتی که نقشش توسط تیم راث اجرا شده است دارد ‏که به یادگیری زبان های لاتین و یونانی می پردازند و سپس طبیعتاً به سمت زبان سانسکریت سوق پیدا می کنند. زبان ‏کهن تری که درهای یک فلسفه و یک اسطوره شناسی کاملا جدید و جذاب را به روی شان می گشاید. اما درمورد من، ‏نه لاتین یاد گرفته ام و نه یونانی… اما آنها را بسیار تحسین می کنم همان گونه که هر روز بیشتر از قبل نقش زبان را ‏در شناخت خود آگاه تحسین می کنم. کانت نشان داد که حیطه خود آگاه ما محدود می شود به احتیاجات اصلی برای زنده ‏ماندن.بدون او ما نمی توانستیم هرگز جهان اسمی یا جهان برونی را بشناسیم چرا که فهم و چشم ها و مغز ما نمی ‏توانست کمک زیادی برای شناخت آن بکند. همه اینها در فلسفه شرقی چه هند و چه بودایی بسط داده شده است. الیاده ‏تمام زندگیش را صرف آموختن این مذاهب کرده است و شروع کرده است به احاطه یافتن به محدودیت های فهم ما از ‏دوگانگی جهان: بالا و پایین، خوب و بد، روشن و تاریک، نر و ماده. جوان بدون جوانی سوالات او را مطرح می سازد ‏اما پیش از هر چیز بدون تردید داستانی از بورخس منبع الهام الیاده بوده است. فیلم من سعی ندارد که دشوار جلوه کند. ‏باید آن را به مانند یک حکایت پریوار در نظر گرفت. اما به موازات داستان، یکسری از مضامینی چون دوگانگی و ‏زمان مطرح می شود که انسان در دوره های مختلف سنی به صورت هم زمان با آنها مواجه شود. اینکه بالا و پایین ‏لزوماً متضاد با یکدیگر نیستند…‏

‎ ‎بسیاری از تصاویر جوان بدون جوانی بازتابی هستند از دیگر فیلم هایتان: مثل نمای درشت تیم راث بر که ‏روی پنکه در بیمارستان یاد آور اینک آخر زمان است و بعضی تصاویر که به دراکولا ارجاع می دهد…‏‎ ‎

ممکنه. وقتی فیلم تان یک فیلم شخصی است، نمی توانید جلوی خودتان بودن را بگیرید.‏

fordkapola4.jpg

‎ ‎همین طور ارجاعات به مرد سوم کارول رید و یا فیلم های مایکل پاول…‏‎ ‎

به صورتی غیر عمدی این کار را کرده ام. داستان جوان بدون جوانی از سال 1938 شروع می شود و سپس در طول ‏زمان پیش می رود. نمی خواستم از روش های همیشگی استفاده کنم. در کلنل بلیمپ (1943 ) مایکل پاول به کمک ‏امکانات سینمائی به زمان یک اتفاق اشاره می کند یا نشانه هائی چون تاریخ روی یک روزنامه… به همین صورت من ‏سعی کردم هم با باند نوشته اطلاع رسانی کنم. اما همین طور از ورای سبک متفاوت زمانی هر دوره. تیراژ اول فیلم یاد ‏آور دهه سی است. بعد وقتی تیم راث توسط نازی تحت تعقیب قرار می گیرد دهه چهل است. من به شیوه خودم ‏تریلرهای گذشته مثل مرد سوم را روایت می کنم. فیلمی چون جوان بدون جوانی می تواند خیلی راحت به بیراهه کشیده ‏شود. پس سعی کردم تا حد امکان کلاسیک باشد. ‏

‎ ‎حقیقت دارد در مدت زمان فیلمبرداری برای تمرکز و در خود فرو رفتن به سر قبر دراکولا رفته ‏اید؟‎ ‎

من برای تشکر از ولاد سوم ملقب به خون آشام[شخصیت تاریخی الهام بخش برام استوکر برای خلق دراکولا بوده] ‏رفتم. چرا که دراکولا خانه مرا نجات داد. من دلبستگی به خصوصی با این اسطوره ندارم. من این فیلم را تنها به عنوان ‏یک سفارش ساختم اما در زمان ساخت آن تا حد ممکن درباره داستان واقعی دست به تحقیق زدم. موفقیت فیلم به من ‏امکان پرداخت بدهی های از صمیم قلب و خرید تاکستان هایم را داد، که چیزهای بسیاری را ممکن ساختند.‏

‎ ‎از فیلم آینده تان ‏Tetro‏ حرف بزنید. گویا فیلمنامه دزدیده شد؟‎ ‎

کامپیوترهای ما که بر رویشان نسخه های متفاوتی از فیلمنامه را ضبط کرده بودیم، دزدیده شدند. بدم نمی آمد که بتوانم ‏بگویم فیلمنامه شاهکاری بود که دیگر هرگز چنین چیزی را نخواهیم دید. اما با کمک بازیگران و اعضای گروه که ‏نسخه ای از آن را داشتند، توانستیم دوباره آن را به دست بیاوریم. ‏‎ Tetro‎‏ در ادامه جوان بدون جوانی نوشته شده ست. ‏یک داستان معاصر و کاملا ارژینال که اتوبیوگرافیک نیست، اما بسیار شخصی است و ملهم از فیلم هایم و چیزهایی که ‏شاهد آنها بوده ام. این فیلم بیشتر درحال و هوای ‏The Rain People‏ و مکالمه -دو فیلمنامه غیر اقتباسی نوشته و ‏ساخته شده توسط کوپولا در سالهای 69 و74- خواهد بود.ما زندگی دو برادر از یک خانواده ایتالیایی مقیم آرژانتین را ‏پی می گیریم. بازیگران آن مت دیمن، ماری بل وردو و خاویر باردم هستند در همین لحظه که با شما حرف می زنم می ‏بایست جائی دیگر مشغول کارکردن بودم.‏

fordkapola5.jpg

‎ ‎شما و جورج لوکاس دو روی یک سکه هستید. او در زمانی که با جنگ ستارگان و لوکاس فیلم از نظر ‏تجاری به موفقیت رسید شما با از صمیم قلب و زئوتروپ شکست خوردید.‏‎ ‎

من فیلم های شخصی می سازم واو فیلم های تجاری. اما جورج این توانائی را دارد که فیلمی شخصی مثل 1138 هم ‏بسازد.او تنها تصمیم گرفته که در عالم فیلم های پرفروش بماند، لااقل فعلاً…‏

‎ ‎شما بودید که این امکان را برای او فراهم ساختید تا کارش را در سینما آغاز کند. امروز او یکی از قدرتمند ‏ترین چهره های هالیوود است. او می تواند فیلم های شما را تهیه کند.‏‎ ‎

من برای تهیه فیلم هایم به اندازه کافی پول دارم. نه به اندازه او، اما برای آنچه که می خواهم انجام بدهم کافیست. ما با ‏هم سر تاکر همکاری کردیم. ما باهم دوست هستیم، ولی من احتیاجی به سرمایه گذاری او ندارم. ‏

‎ ‎شما از اولین کسانی بودید که به استفاده از تکنیک های دیجیتالی و ویدئو اعتقاد داشتید. امروز در مورد ‏سلطه افکت های دیجیتالی بر سینمای آمریکا چه فکر می کنید؟‎ ‎

خودتان می دانید که درمورد زهر چه می گویند: مسئله اندازه آن است. تصاویری که با کمک کامپیوتر و امکانات ‏دیجیتالی شکل می گیرند موهبت بزرگی برای راویان است. اما آنها نه جای نوشته را می گیرند و نه بازیگران را. از ‏نقش عنصر انسانی نمی توان غافل شد. حتی وقتی یک فیلم انیمیشن می سازید این آدم ها هستند که به آن بعد انسانی می ‏دهند. تماشاگران به سرعت به آنچه که قابل اجرا است عادت می کنند. آنها می توانند حقیقی را از غیر حقیقی تمیز دهند. ‏تنها عرضه کردن نمایش کافی نیست، باید ایده داشت و محتوی و…‏

‎ ‎از فیلمی به فیلم دیگر به نظر شما در جهت های متضاد و حرکت می کنید در از صمیم قلب شما مدرن ترین ‏تکنولوژی را به خدمت می گیرید درحالی که برای ساخت دراکولا تنها از تکنولوژی قدیمی استفاده می کنید.‏‎ ‎‎ ‎

من سبک فیلم را با مضمونی که کار می کنم تطبیق می دهم. برای دارکولا که داستان آن در اویل قرن بیستم می گذرد به ‏نظرم جالب می آمد که از تکنیک های آن زمان- که تازه سینما متولد شده بود- استفاده شود. همان ها که توسط مه لیس و ‏دیگر شعبده بازان به کار برده می شد.‏

fordkapola6.jpg

‎ ‎پدر خوانده ها چون الگویی برای سریال سوپرانوها به کار گرفته شده است. نظرتان درمورد این سریال ‏چیست؟‎ ‎

هرگز آنرا ندیده ام. می دانید گانگسترها هیچ وقت برایم جذاب نبوده اند، حتی در زمان ساخت پدرخوانده. حتی فکر ‏اینکه بشینم حرف های گانگسترها را نگاه کنم خسته کننده است. اما به نظر مجموعه خوبی می آید و جیمز گاندولفینی را ‏خیلی دوست دارم. شاید روزی نگاهی به آن انداختم.‏

‎ ‎شما در دهه هفتاد پیشتاز ‏movie brats‏ در هالیوود جدید بودید: دی پالما، فرید کین، لوکاس، اسکورسیزی، ‏اسلپبرگ… امروز دخترتان برای نسل جدید سینما گران مستقل یک جور الگو است. فکرش را می کردید که او راه شما ‏را ادامه بدهد؟‎ ‎

نه من پسر بزرگی داشتم [جیان کارلو که دریک حادثه قایقرانی در سال 1986 کشته شد] که فکر می کردم سینماگر ‏خواهد شد و یا پسر دیگرم رومن [کارگردان… و همکار همیشگی پدر و خواهرش] آدم مهمی می شود. اما تصور نمی ‏کردم سوفی فیلمساز بشود. او بیشتر علاقمند به مد، عکاسی و نقاشی بود. خیلی خوب نقاشی می کرد. یک روز او ‏تصمیم گرفت یک فیلم کوتاه بسازد… همین که آن را دیدم، فهمیدم که استعداد این کار را دارد. ‏

‎ ‎نظرتان درمورد چهره ویران گر خانواده که در خودکشی باکره ها ارائه می دهد…‏‎ ‎

‏[حرف ما را قطع می کند] فیلم های او به نظرم بسیار اورژینال هستند و به شعر می مانند. به نظر من ماری آنتوانت ‏یکی از مجرد ترین فیلم های سال های اخیر است. تاریخ به شیوه ای شفاهی روایت می شود. آشکارا آنچه که در زندگی ‏او برای سوفی جذاب بوده است، جوانی او بوده، نه زندگی نامه او و یا انقلاب فرانسه. همان شیوه ای که آبل گانس در ‏ناپلئون زندگی امپراتور را روایت می کند، یعنی تنها قسمت نخست آن را. ‏

‎ ‎ماری آنتوانت به دشواری های میراث و قدرت می پردازد. سوفی از مشکلات دختر شاه بودن می گوید. ‏آنچه که کمی وضعیت خود اوست…‏‎ ‎

می شود کمی آن را اینطور دید. اما من چنین شاهی نبودم. می دانید سوفی در دره ناپا زندگی می کرد. او درخانه ای ‏بزرگ در میان یک تاکستان معرکه بزرگ شد. ولی به صورتی عادی به مدرسه رفته است و با بچه های عادی هم سن ‏و سالش رفت و آمد می کرد. ‏

fordkapola7.jpg

‎ ‎چه زمانی پذیرفتید که نمی توانید یک مغول[مغول کنایه از سلطان یا فردی قدرتمند، با کمی مسامحه غول] ‏مانند آنچه که آرزویش را داشتید، باشید و اما تنها یک سینما گر؟‎ ‎

وقتی استودیویم را از دست دادم. با زئوتروپ سعی کردم آن چیز خوبی که در سیستم قدیمی فیلمسازی بود را دوباره ‏زنده کنم یعنی گرد هم آوردن بازیگران و تکنیسین های مستعد همراه با استفاده از جدید ترین دستاوردهای الکترونیکی و ‏دیجیتالی. متاسفانه شکست از صمیم قلب آن چنان شدید بود که استودیو ورشکست شد. پس فهمیدم که مغول شدن با نحوه ‏نوشتن و فیلمسازی من جور در نمی آید و سر آخر شاید بهتر است بتوانم فیلم هائی که مایل به ساختنش هستم را بسازم. ‏به جز فیلم های فرزندانم نمی خواهم فیلم های دیگران را تهیه کنم. خیلی پیچیده است. اگر شما تهیه کننده باشید و فکر ‏می کنید که مونتاژ فیلم خوب نیست، نمی توانید در فیلم تغییراتی بدهید بدون آنکه بعدها کارگردان نگوید: فرانسیس فیلم ‏مرا خراب کرد. کارگردان های جوان نمی خواهند که کمک شان بکنیم. آنها ترجیح می دهند مسئول شکست های ‏خودشان باقی باشند تا آنکه بگذارند دیگران فیلم هایشان را دستکاری کنند. ‏

‎ ‎این اواخر از چه فیلم هایی خوشتان آمده است؟‎ ‎

این احساس را دارم که اکثر مواقع دارم همان چیزها را می بینم. موقع بیرون آمدن از سالن معمولاً از همسرم می پرسم ‏این را قبلا ندیده بودیم؟ البته به جز سینمای مستقل که برایم در ارجحیت است. هر چقدر فیلم شخصی و غیر معمول تر ‏باشد، آن را بیشتر می پسندم. از افرادی که نمی ترسند آنچه را که دوست دارند انجام بدهند، خوشم می آید مثل وس ‏آندرسون یا پل توماس آندرسن. هرگز فیلمی چون ‏Punch-Drunk Love‏ ندیده بودم.‏

fordkapola8.jpg

‎ ‎خود را همسو با زمانه احساس می کنید؟‎ ‎

زمانه نگران کننده ای است. فکر می کردم که نوع بشر بهتر خواهد شد و ما چیزهای بزرگی را در جهان خواهیم ‏ساخت. اما به نظر می آید که به این رضایت داده ایم که با خود خواهی و بدون فکر کردن به دیگران منابع طبیعی را ‏هدر بدهیم. غم انگیز است، من نسبت به آینده دوردست بسیار خوشبین هستم. دویست، سیصد سال دیگر. متاسفانه تا آن ‏زمان زنده نخواهم ماند تا ببینم آیا حق با من بوده است.‏

‎ ‎و با سینمای امروز؟‎ ‎

سینما خیلی محدوده شده است. فضای کافی برای تنوع شخصی وجود ندارد. مدام هالیوود را متهم می کنیم اما دیگر تنها ‏تقصیر هالیوود نیست، پخش کننده گان اروپایی هم به دنبال فیلم هایی برای تماشاگران مذکر رده سنی 24-15 هستند که ‏بتوانند برای آنها پول زیادی در بیاورد. آنها هستند که طالب فیلم های بزرگ صد میلیون دلاری هستند. اروپا هالیوودی ‏تر از خود هالیوود شده…‏