همدم مصطفوی
زویا پیرزاد، نویسنده ایرانی که جوایز بسیاری را از آن خود کرده، در مصاحبه با روزنامه کوریه انترناسیونال به سؤالاتی درخصوص کتاب هایش پاسخ داده است.
اخیراً جایزه کوریه انترناسیونال به خاطر کتاب “طعم گس خرمالو” به شما اهدا شد و همچنین جوایز بسیاری در ایران، به ویژه برای کتاب “چراغ ها را من خاموش می کنم”، دریافت کرده اید. آیا برای شما مهم است که آثارتان در کشورهای خارجی منتشر شود و جایزه دریافت کنید؟
این که کارهایم شناخته شوند، مردم آنها را بخوانند و با آنها ارتباط برقرار کنند، برای من یک تشویق بزرگ است. به همین دلیل دریافت جایزه کوریه انترناسیونال بسیار خوشحالم کرد. زمانی که مردم می آیند و از کتاب هایم صحبت می کنند یا زمانی که نظرات مردم را در وبلاگ ها می خوانم، بسیار لذت می برم. ولی خیلی دوست ندارم که با روشنفکران بنشینم و از ادبیات صحبت کنم. راستش خیلی دوست ندارم که عضو یک خط فکری یا یک گروه نویسنده ایرانی خاص باشم، زیرا نوع نوشتن داستان کوتاه و شیوه نوشتن من با آن چیزی که در ایران انجام شده و می شود کاملاً تفاوت دارد. فکر می کنم نویسنده بودن یعنی فقط نوشتن. جنبه دیگر این حرفه، یعنی تماس با خوانندگان، بسیار جالب است. خواننده دروغ نمی گوید؛ یا از کار شما خوشش آمده یا آن را نپسندیده.
شخصیت های اصلی داستان های شما اغلب زنان هستند. به نظر می رسد که زن ایرانی، آن طور که در آثار شما مشاهده می شود، بین فشارهای خانوادگی، کار کردن، و تمایل برای شکوفایی شخصی سردرگم مانده است…
من در مورد زنان زیاد می نویسم، زیرا موضوع زنان درحال حاضر در مرکز دلمشغولی های من قرار دارد. اینکه فکر کنیم زنان به مردان وابسته اند، واقعاً مرا می رنجاند. در ایران، ارمنستان، هندوستان و بسیاری کشورهای دیگر که فرهنگ غیرغربی دارند، دختر زمانی که متولد می شود، دختر پدرش است و سپس زن شوهرش و در نهایت مادر پسرش. سرنوشت و زندگی یک زن همواره به زندگی یک مرد گره خورده. این چیزی است که جامعه از زن توقع دارد: کار کردن در منزل، ازدواج کردن و سپس بچه دار شدن. حدود پنجاه سال پیش در فرانسه نیز به همین منوال بود.
با این حال، وضعیت در ایران تغییر کرده. داستان “طعم گس خرمالو” به وضوح این واقعیت را بازگو می کند، یعنی برخی از زنان کار می کنند و برخی دیگر، به مانند بسیاری از کشورها، در خانه می مانند. خصوصیت ویژه ایران این است که مسأله خانواده همچنان فراگیر است. به عنوان مثال در رمان “عادت می کنیم” اغلب از من می پرسند چگونه ممکن است آرزو که یک زن خودساخته است، مدیریت یک شرکت را برعهده دارد و مردان زیادی زیر دستش هستند، تا این حد به اجرای خواسته های دختر و مادرش تن می دهد. خیلی ها به من گفته اند که باور این موضوع کمی سخت است. ولی رابطه دختر و مادر واقعاً خیلی خاص است و این موضوع در رمان به شکلی مضاعف نشان داده شده. زنان خودساخته و مستقل بسیاری هستند که تحت سلطه مادرشان اند. آنها در واقع میان اجبارهای اطرافیان و تمایلات خودشان گیر کرده اند. آرزو مجبور است کار کند و نیازهای خانواده اش را برآورده نماید، ولی ته قلبش دوست دارد عاشق باشد و زندگی ساده ای داشته باشد.
شما در نوشته های تان بسیار دقیق هستید و به دقت به جزئیات می پردازید، ولی درعین حال چیز زیادی نمی توان از شخصیت های داستان فهمید.
آنتوان چخوف گفته است در صورت توصیف یک اتاق در ابتدای رمان اگر می خواهیم به عنوان مثال از تفنگ روی دیوار صحبت کنیم، باید این تفنگ مجدداً در قسمت دیگری از داستان ظاهر شود. نمی توان آن را به مانند شیئی در موزه توصیف کرد. اگر در رمان هایم یک آپارتمان شلوغ را، که هم شوفاژ دارد هم شومینه، بخواهم توصیف کنم، می فهمیم که ماجرا در یک خانواده متمول تهرانی می گذرد. مسایل زمانی که به صورت غیرمستقیم بیان می شوند تأثیر بیشتری دارند. شخصیت ها هم می توانند در دیالوگ ها اطلاعاتی از خودشان بدهند. من فکر می کنم که این برای خواننده جالب تر است. دوست ندارم که حوصله خواننده سر برود. به نظر من، این مهم ترین چیز است، زیرا من خودم به عنوان یک خواننده اگر خوشم نیاید زود خسته می شوم.
شما گفتید ایده های بسیاری از فیلم های کلاسیک گرفته اید و نوشته های تان نیز بسیار سینمایی است؛ به طوری که حتی گاهی وجود کادر احساس می شود.
من زمانی که می نویسم، روند صحنه را می بینم و می خواهم که خواننده نیز آن را ببیند. بی شک این مسأله از آنجا ناشی می شود که نوشته های من براساس مشاهداتم است. من مشاهده گر خوبی هستم؛ زمانی که با مردم صحبت می کنم یا مثلا در صف بانک ایستاده ام، همه جا را نگاه می کنم و مطمئناً چیزهایی را درمی یابم. زمانی که می نویسم، خودم را در صحنه می گذارم.
نوشته های شما برخلاف آنچه در اکثر آثار ایرانی دیده می شود، بسیار ساده است.
من معتقدم که هر نویسنده آن طور که هست می نویسد. من خودم شخصیت چندان پیچیده ای ندارم و به همین دلیل است که اینطور می نویسم. آنچه را که در ادبیات ایرانی نمی پسندم، این است که شخصیت ها به مانند زندگی روزمره حرف نمی زنند. زمانی که من نوشتن را آغاز کردم، کلمات به این شکل به ذهنم می آمد و من فهمیدم که به این شکل نوشتن نزدیک ترم و زبان من همین است.
دیالوگ بسیار مهم است، به ویژه در زبان فارسی که می تواند خیلی زود سنگین شود. نویسندگان ایرانی سعی می کنند به شیوه مستقیم یا غیرمستقیم بنویسند. ولی من تلاشم این است نه به شیوه مستقیم بنویسم و نه غیرمستقیم. تا آنجا که می توانم سعی می کنم زبان نوشتاری را به زبان گفتاری نزدیک کنم. فکر و خیالم این است که زبان را ساده کنم. به علاوه، زمانی که داستان کوتاه می نویسیم، کلمات باید به زمینه و به روند داستان مربوط باشند.
در داستان “طعم گس خرمالو” روند داستان کاملاً از روند داستان “لکه ها” متفاوت است. زیرا در “طعم گس خرمالو”، زن داستان یک اشراف زاده است که به تنهایی در یک خانه بزرگ زندگی می کند و زمان به آرامی می گذرد. ولی در “لکه ها” روند داستان بسیار سریع است، درست به مانند زوجی که زندگی شان از هم می پاشد. در “عادت می کنیم” به ویژه، موضوع بسیار جالب توجه می شود. زمانی که این کتاب را نوشتم، از من می پرسیدند: “برای تمام کردن این کتاب عجله داشتی؟” من عجله نداشتم، ولی داستان را مطابق روند زندگی در تهران امروز نوشتم. در کتاب “چراغ ها را من خاموش می کنم”، همه چیز آرام پیش می رود، زیرا آبادان [زادگاه زویا پیرزاد] در سال های ۱۹۶۰ یک شهر بسیار آرام بود. در “طعم گس خرمالو” کلماتی به کار برده شده که اصلاً در “لکه ها” مورد استفاده قرار نگرفته، زیرا به شخصیت ها مربوط نمی شود. من به دنبال این هستم که کلمات به صورت ساده و درست آورده شوند. ساده نوشتن بسیار سخت است.
داستان کتاب “یک روز مانده به عید پاک” در جامعه ارمنی ها می گذرد. شما نیز ارمنی هستید. فرهنگ فارسی و ارمنی را چگونه با هم می آمیزید؟
فرهنگ ارمنی بسیار متفاوت است. ارمنیان ۴۰۰ سال است که در ایران زندگی می کنند، ولی فرهنگ شان را خوب حفظ کرده اند، حتی اگر چیزهای زیادی را از فرهنگ فارسی گرفته باشند. من هر دو فرهنگ را دارم و با مشکلات مربوط به هر دو فرهنگ نیز مواجه بوده ام. ارمنیان نسبت به زبان و فرهنگ شان بسیار حساس اند. من در ابتدا با این کم تحملی موافق نبودم، ولی به سر خودم آمد. مادرم، ۱۰۰ درصد ارمنی، با یک مسلمان ازدواج کرد و مسلمان شد. این مسأله برای او بسیار مشکل بود؛ خانواده اش او را طرد کردند. من همیشه در مدرسه ارمنی ها اذیت می شدم، چون نام خانوادگی ام به “یان” ختم نمی شد. به دلیل این که به ارمنستان نرفته بودم، با ارمنی ها چندان نزدیک نبودم. زمانی که به آنجا سفر کردم، متوجه شدم که ارمنی ها اگر اینطور نبودند، الان دیگر جامعه ای نداشتند. در کتاب “یک روز مانده به عید پاک” درست است که داستان تخیلی است، ولی درحقیقت درباره خودم نوشته ام.
شخصیت های داستان های شما اغلب به ایالات متحده می روند، یا از آنجا برمی گردند. آیا می توان از آن به عنوان مسحور شدن ایرانیان برای ایالات متحده یاد کرد؟
ایالات متحده یک نقش بسیار مهم برای مردم ایران دارد. آنچه که از امریکا می آید، یعنی فرهنگ امریکا، برای مردم ایران جذاب است. به ویژه پس از انقلاب اسلامی، بسیاری از مردم دوست دارند به امریکا بروند و در آنجا زندگی کنند. آنها فکر می کنند در آنجا مشکلات همه برطرف می شود که البته همیشه هم اینطور نیست. در ایران، کسانی که در ایالات متحده زندگی می کنند یا به طور مرتب به آنجا می روند دوست دارند این مسأله را نشان دهند. آنها اغلب با افاده به مردمی که در ایران اند نگاه می کنند.
در کتاب “عادت می کنیم”، زنی هست که با دخترش در آرایشگاه بحث می کند و می کوشد که جملات فارسی اش را با کلمات انگلیسی پر کند. این صحنه واقعاً روی داده و من هم آن را همان طور در کتاب آورده ام. این همان چیزی است که ما آن را فرهنگ لوس آنجلسی می نامیم. یک روز یک خانم ایرانی که ملیت امریکایی گرفته بود به من گفت: “من خیلی به پاسپورت امریکایی ام افتخار می کنم.” من هم در جواب به او گفتم که من هم به پاسپورت ایرانی ام افتخار می کنم. من هرگز به امریکا نرفته ام و دوست هم ندارم به آنجا بروم.
منبع: کوریه انترناسیونال، ۳۰ اکتبر