حذف آگاهانه زنان از عرصه های عمومی جامعه، به بومی گزینی جنسیتی، سهمیه بندی جنسیتی، ممانعت از ورود زنان به استادیومهای ورزشی و… محدود نمی شود. بلکه بخش عمده ای از این حذف آگاهانه، چون جنبه خبری پیدا نمی کند و به عبارتی پشت پرده خبری رسانه ها محسوب می شود، اثرات زن زدایی آن نیز از دیده ها پنهان می ماند.
چندی پیش با دوست فیلمسازی صحبت می کردم. او در مورد یک موضوع اجتماعی فیلمی ساخته بود و در آن با خانمی در یکی از حوزه های تخصصی مربوط به فیلم مصاحبه کرده بود. اما با نگرانی می گفت ممکن است از این مصاحبه استفاده نکنم چون قطعا در تلویزیون پذیرفته نمی شود. علتش را پرسیدم. گفت مانتوی این خانم – که اتفاقا مقنعه بلند و کاملا رو گرفته ای هم به سر داشت- به اندازه کافی گشاد نیست! و ماهم نتوانستیم به او بگوییم مانتو اش را عوض کند چون واقعا حجابش نقصی نداشت و فقط ممکن است با معیارهای سخت گیرانه تلویزیون جور در نیاید!
به تصویر زن نگاه کردم. جدا مشکلی نداشت جز اینکه بدنش بطور طبیعی به قول آن فرمانده محترم انتظامی، تبرجی قابل مشاهده داشت! گفتم آیا علت همین است؟ گفتند بله! گفتم چه کند؟ بی سر و سینه کند خودش را برای اینکه با معیارهای مرسوم دستور شده جور باشد؟!
پیشتر
سال 77 در روزنامه زن مشغول به کار بودم. فارغ از محدودیتهایی که این روزنامه و بسیاری از روزنامه های دیگر از نظر سیاسی داشتند و ناگزیر به حرکت در چارچوبهای مشخص و نامشخص بودند، روزنامه نگارانی که در این روزنامه، زن، کار می کردند، مشکل بزرگی داشتند که هر روز گریبانگیرشان بود. روزنامه ای که عنوان “ زن” را بر پیشانی خود یدک می کشید، بقاعده باید عکسها و تصاویر زیادی با موضوع زن منتشر می کرد و پیدا کردن این عکسها و تصاویر برای ما عذابی عظیم بود.
یادم است که برای داشتن عکسهایی از ورزشکاران زن در حین بازی، با دو عکاس زن روزنامه به باشگاه حجاب می رفتیم. از دختران والیبالیست و بسکتبالیست می خواستیم که با بلوز آستین بلند به سمت تور بپرند تا عکاسها همه هنرشان را به کار ببرند که با لنز تله از تور و دست و توپ در یک لحظه و در یک کادر عکس بگیرند. یا برای فوتبال زنان مجبور شدیم چند همکار روزنامه را با مانتوهای بلند، به کوچه ببریم و از آنها بخواهیم با یک توپ، ژست بازی بگیرند. فوتبال با مانتوی بلند و شلوار بلند! و تازه ماجرا به اینجا ختم نمی شد.
ورزشکارانی که به سمت تور پریده و دستشان را به سمت تور دراز کرده بودند باید در فوتوشاپ حجابشان کامل می شد. آستینها را در فوتو شاپ پایین می کشیدیم و با انواع حیله ها سعی در پوشاندن هر سطح غیر صافی در بدن زنها داشتیم. اینکه در توصیف این وضعیت فعل گذشته به کار می برم به این معنی نیست که الان وضعیت بهتری در مطبوعات حکمفرماست. نه! اصلا این طور نیست که اتفاقا بیماری زن زدایی و زنانه زدایی، امروز بیشتر از هر زمانی بر مطبوعات ما و بر سایر فضاهای عمومی مان حاکم است. نه فقط مطبوعات که انواع تصاویر و عکسها و حتا نقاشی هایی که بنوعی تصویری از زن بدون حجاب دستور شده را در نمایشگاه ها و گالری ها به نمایش بگذارند، حذف یا سانسور می شوند.
تصاویر مخابره شده از سوی انواع آژانس های عکس و خبرگزاریها، پیش از انتشار در مطبوعات از فیلتر فوتوشاپ عبور می کنن تا مبادا تکه ای از ساق پای بانویی یا گرهی از موی زنی و برق صورت زنی، مرد مسلمانی را به گناه اندازد و نمی دانم این مردان دائم در گناهی !! که در همه جای دنیا به جز کشور ما زندگی می کنند چگونه هر صبح وشام از پس شیطان نفس برمی آیند و زندگی در آن جوامع چگونه چنین آرام درجریان است؟ چگونه هر روز هزاران و بلکه میلیونها زن و ذختر مورد تجاوز قرار نمی گیرند در حالی که نه موی سزشان پوشیده است نه دست و پایشان از مسیر فوتوشاپهای جاندار و بی جان می گذرد؟ چگونه همه به هم حمله ور نمی شوند در حالی که مجوز این حمله از سوی زنان بی پوشش لازم، پیش از آن صادر شده است؟
در ادبیات معاصر ما نیز وضع بهتر از این نبوده و نیست. انواع اعضای بدن زن، حتا در گفتار، تغییر شکل و بعد هم تغییر هویت داده است. مثلا سالهاست که در ادبیات ما سینه به جای پستان نشسته و بدین هم بسنده نشد و جای آن را تخت سینه یا قفسه سینه گرفته است! انگار که از آغاز مقصود همان سطح صافی در نظر بوده است که به قول فرمانده محترم نیروی انتظامی تبرجی در کارش نیست.
و این تراته تکراری، آنقدر در گوشمان خوانده شد که کم کم پذیرفتیم راه هایمان جدا باشد، آسانسورهایمان جدا باشد، کلاس های درسمان جدا باشد، دفترهای کارمان جدا باشد، پارکهایمان جدا باشد و…. و امروز به اینجا برسیم که پذیرفته نشدن دختران در دانشگاه های دور از خانه هایشان، امری پذیرفته شده به حساب آید و محرومیتی که در پشت این قصه نهان است از نظرها دور بماند. همانگونه که زن بی موی و بی روی و بی سر و سینه را پذیرفتیم، نبودش را کلا از عرصه های عمومی جامعه نیز می پذیریم. اولا زنانه زدایی شدیم و حالا زن زدایی.
زنان را کلا از مسیر فوفتوشاپ عبور می دهیم تا مثل قالبهای از پیش ساخته شده ریخته گری تصاویری یکدست، صاف و در پرده از زن دیده شود. باقی نیز بماند در پس پرده. پرده دران در سیبل سنت شکنی و بدعت، محکوم شده و هدف هزار تیر تهمت قرار گیرند و پرده پوشان ثنا گوی عفافی که تنها و تنها ظاهر زن را در پرده می خواهد و باسایر جواهر انسانیش کاری نیست.
به کجا می رویم؟! آیا می دانیم این به پستو کشاندن زنان و محو کردن طبیعت بدن او از ذهن جامعه چه تصاویر مخربی در ذهن ها می نشاند که بارها بدتر از روبرو شدن با طبیعت تن آدمی است؟ آیا می دانیم این همه دیوار که بین دو جنسیت کشیده ایم را در معرض طغیان چه سیلی قرار داده ایم؟ جدا از اینها این شیر بی یال و دم و اشکمی که از ما انتظار دارید باشیم، هویت ما را مخدوش کرده است. ما با بدن خودمان هم غریبه شده ایم. نیازهایمان جایی در ر سانه ها ندارند. مشکلاتمان راهی به سوی مطرح شدن نمی یابند. ما زنی با هویت و طبیعت خودمان نیستیم. ما آن تنیم که شما می خواهید و آن زنیم که شما می طلبید !
باری، قصه این است که سهمیه بندی و بومی گزینی و تبعیض جنسیتی، سری دراز دارد. سری که اول و اخر به ذهنیت بیمار زنانه زدایی و پس از آن زن زدایی، برمی گردد. ذهنیت بیماری که در روبرو شدن با نیمی از جامعه، تنها تن او را ملاک ارزیابی انسانی قرار می دهد و نه اندیشه اش را. و فراموش می کند که تن زن، همه زن نیست. اگر چه زن بی تن نیز انسانی کامل نیست. آقایان اجازه دهید ما خودمان باشیم! با همین تن، زن باشیم. زنانه باشیم.