‏زنانه زدایی تا زن زدایی

آسیه امینی
آسیه امینی

حذف آگاهانه زنان از عرصه های عمومی جامعه، به بومی گزینی جنسیتی، سهمیه بندی جنسیتی، ممانعت از ورود زنان به ‏استادیومهای ورزشی و… محدود نمی شود. بلکه بخش عمده ای از این حذف آگاهانه، چون جنبه خبری پیدا نمی کند و به ‏عبارتی پشت پرده خبری رسانه ها محسوب می شود، اثرات زن زدایی آن نیز از دیده ها پنهان می ماند. ‏

چندی پیش با دوست فیلمسازی صحبت می کردم. او در مورد یک موضوع اجتماعی فیلمی ساخته بود و در آن با خانمی در ‏یکی از حوزه های تخصصی مربوط به فیلم مصاحبه کرده بود. اما با نگرانی می گفت ممکن است از این مصاحبه استفاده ‏نکنم چون قطعا در تلویزیون پذیرفته نمی شود. علتش را پرسیدم. گفت مانتوی این خانم – که اتفاقا مقنعه بلند و کاملا رو ‏گرفته ای هم به سر داشت- به اندازه کافی گشاد نیست! و ماهم نتوانستیم به او بگوییم مانتو اش را عوض کند چون واقعا ‏حجابش نقصی نداشت و فقط ممکن است با معیارهای سخت گیرانه تلویزیون جور در نیاید!‏

به تصویر زن نگاه کردم. جدا مشکلی نداشت جز اینکه بدنش بطور طبیعی به قول آن فرمانده محترم انتظامی، تبرجی قابل ‏مشاهده داشت! گفتم آیا علت همین است؟ گفتند بله! گفتم چه کند؟ بی سر و سینه کند خودش را برای اینکه با معیارهای ‏مرسوم دستور شده جور باشد؟! ‏

‎ ‎پیشتر‎ ‎

سال 77 در روزنامه زن مشغول به کار بودم. فارغ از محدودیتهایی که این روزنامه و بسیاری از روزنامه های دیگر از ‏نظر سیاسی داشتند و ناگزیر به حرکت در چارچوبهای مشخص و نامشخص بودند، روزنامه نگارانی که در این روزنامه، ‏زن، کار می کردند، مشکل بزرگی داشتند که هر روز گریبانگیرشان بود. روزنامه ای که عنوان “ زن” را بر پیشانی خود ‏یدک می کشید، بقاعده باید عکسها و تصاویر زیادی با موضوع زن منتشر می کرد و پیدا کردن این عکسها و تصاویر برای ‏ما عذابی عظیم بود. ‏

یادم است که برای داشتن عکسهایی از ورزشکاران زن در حین بازی، با دو عکاس زن روزنامه به باشگاه حجاب می ‏رفتیم. از دختران والیبالیست و بسکتبالیست می خواستیم که با بلوز آستین بلند به سمت تور بپرند تا عکاسها همه هنرشان را ‏به کار ببرند که با لنز تله از تور و دست و توپ در یک لحظه و در یک کادر عکس بگیرند. یا برای فوتبال زنان مجبور ‏شدیم چند همکار روزنامه را با مانتوهای بلند، به کوچه ببریم و از آنها بخواهیم با یک توپ، ژست بازی بگیرند. فوتبال با ‏مانتوی بلند و شلوار بلند! و تازه ماجرا به اینجا ختم نمی شد.‏

‏ ورزشکارانی که به سمت تور پریده و دستشان را به سمت تور دراز کرده بودند باید در فوتوشاپ حجابشان کامل می شد. ‏آستینها را در فوتو شاپ پایین می کشیدیم و با انواع حیله ها سعی در پوشاندن هر سطح غیر صافی در بدن زنها داشتیم. ‏اینکه در توصیف این وضعیت فعل گذشته به کار می برم به این معنی نیست که الان وضعیت بهتری در مطبوعات ‏حکمفرماست. نه! اصلا این طور نیست که اتفاقا بیماری زن زدایی و زنانه زدایی، امروز بیشتر از هر زمانی بر مطبوعات ‏ما و بر سایر فضاهای عمومی مان حاکم است. نه فقط مطبوعات که انواع تصاویر و عکسها و حتا نقاشی هایی که بنوعی ‏تصویری از زن بدون حجاب دستور شده را در نمایشگاه ها و گالری ها به نمایش بگذارند، حذف یا سانسور می شوند. ‏

تصاویر مخابره شده از سوی انواع آژانس های عکس و خبرگزاریها، پیش از انتشار در مطبوعات از فیلتر فوتوشاپ عبور ‏می کنن تا مبادا تکه ای از ساق پای بانویی یا گرهی از موی زنی و برق صورت زنی، مرد مسلمانی را به گناه اندازد و ‏نمی دانم این مردان دائم در گناهی !! که در همه جای دنیا به جز کشور ما زندگی می کنند چگونه هر صبح وشام از پس ‏شیطان نفس برمی آیند و زندگی در آن جوامع چگونه چنین آرام درجریان است؟ چگونه هر روز هزاران و بلکه میلیونها ‏زن و ذختر مورد تجاوز قرار نمی گیرند در حالی که نه موی سزشان پوشیده است نه دست و پایشان از مسیر فوتوشاپهای ‏جاندار و بی جان می گذرد؟ چگونه همه به هم حمله ور نمی شوند در حالی که مجوز این حمله از سوی زنان بی پوشش ‏لازم، پیش از آن صادر شده است؟

در ادبیات معاصر ما نیز وضع بهتر از این نبوده و نیست. انواع اعضای بدن زن، حتا در گفتار، تغییر شکل و بعد هم تغییر ‏هویت داده است. مثلا سالهاست که در ادبیات ما سینه به جای پستان نشسته و بدین هم بسنده نشد و جای آن را تخت سینه یا ‏قفسه سینه گرفته است! انگار که از آغاز مقصود همان سطح صافی در نظر بوده است که به قول فرمانده محترم نیروی ‏انتظامی تبرجی در کارش نیست. ‏

و این تراته تکراری، آنقدر در گوشمان خوانده شد که کم کم پذیرفتیم راه هایمان جدا باشد، آسانسورهایمان جدا باشد، کلاس ‏های درسمان جدا باشد، دفترهای کارمان جدا باشد، پارکهایمان جدا باشد و…. و امروز به اینجا برسیم که پذیرفته نشدن ‏دختران در دانشگاه های دور از خانه هایشان، امری پذیرفته شده به حساب آید و محرومیتی که در پشت این قصه نهان است ‏از نظرها دور بماند. همانگونه که زن بی موی و بی روی و بی سر و سینه را پذیرفتیم، نبودش را کلا از عرصه های ‏عمومی جامعه نیز می پذیریم. اولا زنانه زدایی شدیم و حالا زن زدایی.‏

زنان را کلا از مسیر فوفتوشاپ عبور می دهیم تا مثل قالبهای از پیش ساخته شده ریخته گری تصاویری یکدست، صاف و ‏در پرده از زن دیده شود. باقی نیز بماند در پس پرده. پرده دران در سیبل سنت شکنی و بدعت، محکوم شده و هدف هزار ‏تیر تهمت قرار گیرند و پرده پوشان ثنا گوی عفافی که تنها و تنها ظاهر زن را در پرده می خواهد و باسایر جواهر انسانیش ‏کاری نیست. ‏

به کجا می رویم؟! آیا می دانیم این به پستو کشاندن زنان و محو کردن طبیعت بدن او از ذهن جامعه چه تصاویر مخربی در ‏ذهن ها می نشاند که بارها بدتر از روبرو شدن با طبیعت تن آدمی است؟ آیا می دانیم این همه دیوار که بین دو جنسیت ‏کشیده ایم را در معرض طغیان چه سیلی قرار داده ایم؟ جدا از اینها این شیر بی یال و دم و اشکمی که از ما انتظار دارید ‏باشیم، هویت ما را مخدوش کرده است. ما با بدن خودمان هم غریبه شده ایم. نیازهایمان جایی در ر سانه ها ندارند. ‏مشکلاتمان راهی به سوی مطرح شدن نمی یابند. ما زنی با هویت و طبیعت خودمان نیستیم. ما آن تنیم که شما می خواهید و ‏آن زنیم که شما می طلبید ! ‏

باری، قصه این است که سهمیه بندی و بومی گزینی و تبعیض جنسیتی، سری دراز دارد. سری که اول و اخر به ذهنیت ‏بیمار زنانه زدایی و پس از آن زن زدایی، برمی گردد. ذهنیت بیماری که در روبرو شدن با نیمی از جامعه، تنها تن او را ‏ملاک ارزیابی انسانی قرار می دهد و نه اندیشه اش را. و فراموش می کند که تن زن، همه زن نیست. اگر چه زن بی تن ‏نیز انسانی کامل نیست. آقایان اجازه دهید ما خودمان باشیم! با همین تن، زن باشیم. زنانه باشیم.‏