از اینجا

نویسنده

دلنوشته‌ای از همسر لاله حسن پور به بهانه …

تولد در اوین…

امیرحسین دانشور

خلاء از جایی آغاز می شود که آدم دور خودش می چرخد و پیدایت نمی کند. هر روز من و شهر … من و کوچه هایی که با هم قدم می زدیم، من و دیوارهای بلند اوین، من و عصرهای یکشنبه که انتظار خبرهایت را می کشم. خلاء از جایی آغاز می شود که آدم هر روز فکر می کند به چرایی نبودنت و هر چه بیشتر از خودش می پرسد، بیشتر دلگیر می شود. چرا نباید هفتم مرداد کنار من باشی؟ آزادی راهی ست که تو انتخاب کرده ای. عطش آزادی به بهای نبودنت سیراب می شود؟ خلاء از جایی آغاز می شود که انسان فکر می کند به تو، به امثال تو، به روزهایی که بر تو می رود، به دلتنگی شب هایت، به دلتنگی شب های هم بندانت و فکر می کند به عظمت شوقی که همراه هوا در شش هایتان پر می شود، در رگ هایتان جاری، در خنده هایتان تجلی می یابد و در صورت هایتان ترسیم می شود. خلاء نه از حضورتان پشت آن دیوارها، که از علت حضورتان آغاز می شود. علت عدم حضورتان کنار ما.

روزهای آخر فروردین بود که جلوی پله های دادسرای انقلاب منتظر بودم تا بیایی. در دلم بلوا بود و آشوب. دلم از جایش کنده می شد تا بیایی و بگویی تجدید نظر، حکمت را شکسته است. تو اما پایین آمدی و شناسنامه ات را روی شانه ام زدی و آرام گفتی :“تایید شد” دلم پایین ریخت و یخ زدم. بی هیچ جمله ای در خیابان معلم قدم زدیم. به ماشین که رسیدیم فقط خندیدی و گفتی: “چه تولدی امسال برایت ساختم” تایید حکم تو روز قبل از تولدم بود. من اما به هفتم مرداد فکر می کردم و این که آنروز کجایی؟ چه کار می کنی؟ چه کسانی برای تولدت دست می زنند و تو چه آرزویی برای سالگرد تولدت می کنی؟

لاله عزیزم؛ امروز هفتم مرداد است. روز تولد تو. روزی که باید می بودی، چشمهایت را می بستی، آرزویی ته دلت می نشست و شمع ها را فوت می کردی. من سر به سرت می گذاشتم و تو می خندیدی. امروز هفتم مرداد است. نود و هفتمین روزی که ندیدمت، نود و هفتمین روزی که صدایت را نشنیدم و با هم نخندیدیم. اما ته دلم روشن است به روزی که دوباره می آیی و کنار هم خواهیم بود. قوی باش و محکم که به قول حافظ : “گرچه راهست پر از بیم ز ما تا بر دوست / رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی ” قوی باش.

تولدت مبارک عزیز دلم. تبریکی که ای کاش آرام دم گوشت می گفتم. حالا اما این نامه، از این سوی دیوار، برسد به آن سوی دیوار

امیرحسین

هفتم مرداد نود

منبع: صفحه ی فیس بوک امیرحسین دانشور