براستی آنچه هم قبیله ام (محمد آقا زاده) از هم زمانی سرمای استخوان سوز انتخابات با فصل بی رونق وبلاگ نویسی، نوشته است، سخنی بجا و نیکویی است چرا که آنچه تا کنون باید گفته می شد، آنقدر گفته و شنیده شده است که اهالی دنیای مجازی دیگر نه رغبتی به خواندن مطالب تکراری و نه شوقی به نوشتن دارند اگر چه به باور دوست و هم قبیله ام هستند گروهی هم که جنون نوشتن دارند.و می نویسند تا مبادا از ننوشتن و نگفتن منفجر شوند.
ما به نظر نگارنده آن ها هم نیز، به دور تسلسلی گرفتار آمدند که خود از آن بی خبرند مانند همه ساکنان این گستره تاریخی که عمری است در گرداب تکرار وقایع سرنوشت ساز، گرفتارند که یا به روی مبارک خود نمی آورند چرا که با خشکیدن نبوغ و استعداد و همت وتوکلی که منجر به تحولی گردد، دیگربه نا باوری رسیده اند و بیم آن دارند که مبادا با هوشیار بودن و درک وضعیت موجود به عذابی بس عظیم تر گرفتار آیند، و از این روبا توسل به همان ضرب و المثل شیرین پارسی به این دلخوش دارند که کاچی به از هیچی است، بعبارتی همین دور تسلسل را عشق است هر چند بیهوده باشد لا اقل از عاقبت کار باخبر یم هر چند به ظالمات شب سیه باشد که هر چه باشد، ارثیه نیاکانمان است، و یا شق دومی وجود دارد که خوش باورانه بگوئیم، مسخ شده ایم و غافله به دور مانده ایم و هنوز نمی دانیم چه بر سر مان آمده و خواهد آمد و پس از گذشت سی سال، درست مانند آن هم وطن شیرازی را می مانیم که در روز های اول انقلاب، از تغیرات و تحولات ناشی از انقلاب گیج و منگ به یکی از کتاب فروشی های جلوی دانشگاه می رود و می گوید “آغوی کتاب فروش یک کتاب بده بخونم ببینم چطو شد که ایطو شد؟”. و تعجبی هم ندارد که چند قرن بعد، مورخی مانند ابن عربشاه تاریخ نگار معروف دوره تیموری که فتنه مغول را در ایران دیده و جان سالم بدر برده بود، پیدا شود و همچون او که ازحمله مغول نوشته است، او هم در یک جمله کوتاه و مختصراز این زمان اینگونه بنویسد که : آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.
الغرض جدا از بی رغبتی قلم بدستان دنیای مجازی که حتی موسم انتخابات هم انگیزه ای را برای نوشتن ایجاد نمی کند ( که البته با تهدید وزیر ارشاد، نباید هم رغبتی به نوشتن در مورد انتخابات ایجاد نماید ) اساسا بغیر از گروهی سر خوش که برای راه یافتن به خانه ملت، خود را مشغول این شعبده کرده اند این بی میلی نه تنها در دنیای مجازی که در دنیای حقیقی این کهنه دیار به وضوح دیده می شود و دیگر مردم همچون سال های گذشته که در چنین ایامی در کوچه و بازار و حتی در عزا و عروسی، در مورد انتخابات با یکدیگر به بحث و مجادله و ایضا مناظره می پرداختند، اکنون چنان از این واقع بی خبر و دلزده اند که تنها با شنیدن اخبار ی چون برگذاری یکصدمین سال تولد حجه الاسلام فلسفی همان وعاظ و منبری معروف و محبوب تهران، توجه ای به مسائل روز کشور می کنند آن هم نه برای طول عمر یک واعظ که قریب به اتفاق عمر نوح دارند، بلکه برای تداعی نقلی است که هر گاه نام این واعظ معروف به میان می آید، نا خود آگاه آن حکایت در اذهان ملت تازه می گردد که در زمانی نه چندان دور، در رسانه ای هم چون رادیو، برای التزام مردم به نظام شاهنشاهی، واعظی با فریاد خطاب به مخالفان شاه می گفت، وقتی ماهی ها شاه دارند، زنبور ها شاه دارند، چگونه است که ما نباید شاه داشته باشیم؟ از چنین اخباری که بگذریم، خبر های حاشیه ای انتخابات همچون تصویب نرخ بنزین آزاد، آن هم پس از پایان شعبده انتخابات، ، برای ملت جالب و شنیدنی است تا مردم را از آنچه گذشته است، خواب نمایند و گرنه برای ملتی که به تجربه می دانند از هم اکنون بیش از نیمی از کرسی های خانه ملت رزرو گردیده، و کار با ائتلاف چند نفری که در دور تسلسل قدرت در سی سال گذشته به نوعی صابونشان به تن ملت خورده، که سر حمع تعدادشان به 25 نفر نمی رسند و امید دارند در صورت عنایت عالیجنابان به زور تعدادشان به 30 نفر برسند، درست شدنی نیست، حتی اگر شهردار محبوب گذشته بلدیه تهران جناب کرباسچی در جمع دانشجویان افاضات فرمایند که با اقلیت هم می توان در خانه ملت موثر بود که بی شک مزاح امیر کبیر زمانه با دانشجویان بوده است که بادر نظر گرفتن همه آنچه گفته آمد، دیگر انگیزه ای برای حضور در پای صندوق های رای خواهد ماند؟ که تصور غیر از این، کودک فریبی ملت همیشه در صحنه را می ماند، آن هم وقتی امام جمعه ای ( آ…صدوقی امام جمعه یزد ) در جمع اقشار مختلف مردم و در مسجد، ندامت گونه و با شرمساری می گوید : متاسفانه در جریان پیگیری رد صلاحیتها بارها به من دروغ گفتندو تاکنون هر حرفی زده ام هیچ اثری نداشته است.
از انتخابات که بگذریم بحث شیرین انرژی هسته ای هم همچون دیگر موضوعات مطرح جامعه امروز، داستان کهنه ای را می ماند که شنیدنش هم دگرگونگی مزاج را باعث می شود هر چند در سر تیتر خبر ها آمده باشد که سومین قطعنامه را هم بر علیه سیاستگذاران امروز این آب و خاک تصویب کردند، تو گویی خبر زائیدن جنیفر لوپز را به مردم ناباور به سیاست وسیاست بازان را می دهی، که بی تعارف نعوذ با الله اگر خدا هم از آسمان ظاهر شود و بگوید، آی مردم ستمدیده ایرانی، پایان شب سیاهتان از این پس سپید است، نه تنها باور ندارند که از خدا خواهند پرسید از کدام فلق و از کدام جهت این سپیدی می تابد، تا بر خلاف جهت آمدن آن، کوله بار خود بر داریم و دور شویم تا مبادا این سپیدی هم به نوعی کلاه بزرگتری باشد. حال تا نگوئید این همه آیه یاس چرا؟ بحث شیرین انرژی هسته ای را یه رغم صدور قطعنامه سوم، به خواست دولت مهرورزکه پرونده این تحفه را یک طرفه در آژانس بین المللی هسته ای مختومه اعلام داشته، ما هم از آن می گذریم تا متهم به سیاه نمایی نگردیم و از زوایه دیگر مانند مقوله هنر به ادامه بحث می پردازیم تا از این زوایه هم ریشه یاس ودلزدگی مردم این کهنه دیاررا ازآنچه تا کنون بر او روا داشته اند بنگریم با این نشانی که ایرانی جماعت هنر پرور، هرگاه خواسته باشد از نگون بختی خود بنالد یک راست بسراغ اشعاری می رود که لا اقل چند قرن از زمان سرودن آن گذشته باشد و به ندرت از شاعران معاصر برای عقده گشایی، شعری می خواند، آیا این خود نشانی از دور تسلسل نگون بختی ملتی نیست که حتی اشعاربه قدمت چند قرن شاعرانش هم، همه حکایت از نگون بختی ملتی دارد که خود مسبب تیره روزی خود بوده است؟. برای نمونه، بسیاری ادیب الملک فراهانی شاعر را که متخلص به امیری است نمی شناسند اما یکی از اشعار این شاعر آنقدر برای سالخوردگان، خاصه آنانیکه موی در آسیاب عمر سپید کردند آشنا است که آن را از بر می خوانند، شعری که شاعر آن، سال ها قبل با بیان بسیار بلند، ناله ها و شکوه های مردم این کهنه دیاررا چنین سروده است :
مرغان بساتین را منقار بریدند
اوراق ریاحین را طومار دریدند
گاوان شکم خواره به گلزار چریدند
گرگان زپی یوسف سیار دویدند
تا عاقبت او را سوی بازار کشیدند
یاران بفروختند ش و اغیار خریدند
آخ ز فروشنده و دریغا ز خریدار
افسوس که این مزرعه را آب گرفته
دهقان مصیبت زده را خواب گرفته
خون دل ما رنگ می ناب گرفته
وز سوزش بت پیکرمان تاب گرفته
رخسار هنر گونه مهتاب گرفته
چشمان خرد پرده زخوناب گرفته
و الخ.