بعد فساد، عمق فاجعه

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

در شرایطی که اکثریت جامعه دست به گریبان تلاش معاشند و کسب درآمدی برای پرداخت اجاره های ‏کمرشکن یا تامین هزینه ی بخور و نمیر، گاه با اخباری از فساد مالی و اخلاقی فزاینده ی مسئولان اجرایی، ‏قانونگزاری و قضایی مواجه می شوند که با ظرافت های روزنامه نگاران و وب لاگ نویسان از سد سانسور ‏و خودسانسوری شدید سایت های خبری و نشریات گذشته یا از فیلترینگ و پارازیت گسترده ی رسانه های ‏دیداری و شنیداری غیرحکومتی عبور کرده و فکر و خیال آن زندگی شان را هر چه بیشتر سیاه و تباه می کند.‏

فسادی که برکندن آن نه در ایران بلکه جهان یکی از اهداف انقلاب پرشکوه 22 بهمن بود تا رژیمی وابسته و ‏مفسد و غیرانسانی از جهان رخت بربندد و جایش را حکومتی کرامت بخش انسان و ارج و قرب گذار نوع ‏بشر بگیرد و عدل و داد و راستی و درستی برپاکند. حکومتی که اگر زمانی چون دیروز، وزیر فرهنگ و ‏ارشاد آن از هنرمندان و دست اندرکاران تولید و نشر کتاب، تولید کنندگان فیلم و برپا کنندگان تئاتر درخواست ‏کند تا به مناسبت سی امین سالگرد این تحول بزرگ شگفتی آفرین، دست آوردهای کتمان ناپذیر آن را در ‏معرض سمع و نظر ایرانیان و جهانیان قرار دهند، چیزی در چنته وجود داشته باشد.‏

البته نه دست آوردهایی از آن دست که احمدی نژاد و پالیزدار می گویند، سردار نیروی انتظامی تهران و ‏معاون دانشگاه زنجان انجام می دهند، گزمه ی این شهر و قاضی آن شهر با زنان و دختران و پسران کودک و ‏نوجوان می کنند و اگر نویسنده ای ادیبانه بنگارد و روزنامه نگاری گزارشگونه تحریر کند بازداشت؛ ‏روزنامه و مجله ای بدون رتوش و سانسور چاپ کند تعطیل؛ ناشر و مترجمی وارد بازار کتاب کند جمع ‏آوری، سناریست و فیلم سازی عمق فاجعه ی اجتماعی و فرهنگی را به تصویر کشیده و بر پرده ی نقره ای ‏سینما برد یا هنرمند و کارگردان تئاتری بر صحنه ی آورد، حاصل عمر و سرمایه اش توقیف شود.‏

این بحث امروز و دیروز هم نیست، سال هاست که چنین فاجعه ی عمیق و فساد گسترده ای رواج داشته است. ‏اما امروز که پایه های حکومت ولایت فقیه با روش های غیرمردمسالارانه سست شده، رشته ی امور از دست ‏دولتی نابلد، ناکارا و ناتوان در رفته و در رقابت گسترده برای کسب رانت های سیاسی و اقتصادی بیشتر، ‏جنگ گلادیورها، امکان افشاگری های راست و دروغ را فراهم آورده، موضوع فساد حاکمان و وابستگانشان ‏بیشترنقل مجالس و هر محفلی شده، این فاجعه بهتر و بیشتر، شب و روز در برابر چشمان ملت درگیر کار و ‏زندگی عیان می شود.‏

سه سال پیش بود، شهریور ماه 84، این جمع که اکثر قریب به اتفاق ایرانیان- جز حلقه ای اندک از دوستان و ‏رفقای خود- را فاسد و فاسق می دانند و می خوانند و داعیه ی اصلاح امور را نه در ایران و منطقه، بلکه در ‏گیتی و بر نوع بشر دارند، در جریان پروژه ی پرونده سازی های گسترده برای رقبای سیاسی و فکری خود، ‏صاحب این قلم را به جرم فساد مالی و دریافت رشوه در دفتر کارش دستگیر و به اوین منتقل کردند تا شاید ‏مدتی از شر زبان و قلمش رها شوند. آن ماجرا از سر اتفاق، به دلیل مصاحبه ای که شب قبل در خصوص ‏شکایت از آیت الله شاهرودی بابت فراهم آوردن زمینه های هتک حرمت توسط مقام های دادستانی و قوه ی ‏قضائیه ی زیر نظر او انجام و پخش شده بود به نوعی ختم به خیر شد، یا درست تر و دقیق تر بگویم با پرونده ‏هابی باز، وثیقه هایی سنگین و صدور احکامی از جمله ممنوع الخروج به نوعی به عهده ی تعویق افتاد.‏

بحث کنونی من اکنون باز کردن آن رویداد و آن پرونده ها و پرونده سازی های مشابه نیست، بلکه هدفم زدن ‏نقبی است به داستان فسادهای مالی و اخلاقی که امروز در سطح جامعه مطرح است و تلاشی برای نشان ‏دادن عمق فاجعه و بعد فساد. آن روز، 24 شهریور 74، در شرایطی که منتظر رسیدن یک تیم سه نفره- ‏کارشناس پرونده ها، قاضی و رئیس مجتمع قضائی مستقر در اوین- بودم، فردی به من نزدیک شد و با لحنی ‏دوستانه و از سر دلسوزی یا در جایگاه و نقش بازجوی خوب و مهربان به مذاکره و مباحثه ی غیررسمی ‏پرداخت. اشاره به این نکته کرد که اینجا قرار نیست تنها به ماجرای رشوه بپردازند، پرونده های دیگرت هم ‏مطرح است و بهتر است کوتاه بیایی و برای خودت دردسر بیشتری درست نکنی. در این میان، یک باره به ‏صحرای کربلا زد و گفت: این چه کاری است که برای تعدادی مدیر مطبوعاتی و روزنامه نگار فاسد، شما ‏چند نفر این همه یقه جر می دهید و برای خودتان و کشور دردسر درست می کنید، مگر نمی دانی که همین ‏فردی که تو در رابطه با پرونده اش دستگیر و به اوین منتقل شده ای علیه تو حرف های زیادی زده است، ‏خود و بستگانش هم چه کارهای کثیفی انجام داده و با کارمندانشان چه روابط نامشروعی داشته اند- البته آن ‏فرد مدتی بعد آزاد شد و حکم برائتش نیز صادر گردید.‏

آن روز پاسخ من در برابر ادعاهایش این بود که از چه فسادی در جامعه ی مطبوعات ایران حرف می زنی و ‏این قشر زحمتکش را با اهدافی سیاسی، برای کار نکرده و جرم انجام نداده – تنها زیر فشارهای روحی و ‏جسمی حرف مطلوب بازجو را تکرار کرده – هر روز دچار دردسر ساخته یا آواره ی دیار غربت می کنید؟ ‏مدعی هستید که فردی فساد اخلاقی دارد و با کارمند خود رابطه ی جنسی داشته و بعد این اتهام را به کل ‏جامعه ی مطبوعات و تمام روزنامه نگاران تعمیم می دهید. فرض کنیم که حتی مسئله ی فشار روحی و ‏جسمی وارده به متهم گرفتار در سلول انفرادی و اعتراف های از سر ناچاری نباشد و ماجرایی که می گویی ‏حقیقت داشته باشد، تازه کل ماجرا می شود روابط نامشروع چند نفر، یا در نهایت کمتر از انگشتان دو دست. ‏این تعداد چند درصد قشر و طبقه ی روزنامه نگار ایران را تشکیل می دهند؟ در این قشر از جامعه فساد مالی ‏چه نسبتی است و فساد جنسی چه میزان؟ اما بیائید کلاه خودمان را قاضی کنیم و نگاهی بیندازیم به پرونده ‏های دو قشر و طبقه ی دیگر؛ روحانیت و نظامیان.‏

یک باره نطقش کور شد، با تعجب نگاهم کرد و چشمانش را به لبانم دوخت. گفتم خبر دارید که در حال حاضر ‏چه تعداد از نظامیان به جرم جاسوسی، فساد مالی، از رشوه و پورسانت خرید کالا گرفته تا حتی فروش ‏زیردریایی به کشور همسایه در بازداشتگاه های مخصوص نظامیان محبوسند؟- آن زمان هنوز شاهکارهای ‏امثال سردار زارعی امکان افشا نداشت. مطلع هستید بجز پرونده های فساد مالی و سو استفاده از موقعیت، ‏اتهام هایی چون داشتن روابط جنسی، از زنای عادی و محصنه گرفته تا لواط و…، چقدر در میان روحانیت ‏رایج است و چه تعداد از این معلمان اخلاق و هادیان جامعه در بندهای ویژه روحانیت بازداشت و زندانی؟ ‏گفتم خبر دارید که روزی جرائم تخفیف نیافته شان چنان گسترده بود و مجرمان به حدی زیاد که زندان ها ‏ظرفیت لازم برای جا دادن آن ها را نداشتند؟ به او گفتم اجازه بده که حرفم را مستند کنم به اظهارات مقام های ‏رسمی مورد قبول و وثوق شما. بعد مباحثه ی سال ها پیش دو مقام روحانی را مثال آوردم که یکی اکنون ‏ردای وزارت پوشیده و دیگری چند هفته ای است که در میان راه یافتگان به مجلس از تهران، بر صندلی سبز ‏نزول اجلاس کرده است. گفتم آن به این شکایت برده بود که چه کنیم، بندهای ویژه روحانیت پر شده و جای ‏خالی برای بازداشتی ها و زندانی های جدید وجود ندارد. مقام قضائی بالاتر توصیه کرد که برای حل مشکل ‏فعلا آنانی را که به جرم روابط اخلاقی سبک تر چون صیغه ی غیرمجاز گرفته اید آزاد کنید تا جا برای ‏مجرمانی که اتهام هایشان سنگین تر است باز شود. چند وقت بعد شکایت تکرار شد از نبود و کمبود جا. این ‏بار دستور رسید که مجرمان زنای غیرمحسنه امکان فراغت یابند! و باز این ماجرا در جلسات بعدادامه یافت ‏تا رسید به لواط و…!‏

گفتم برادر عزیز از چه حرف می زنی و از کدام آبرو سخن به میان می آوری، مگر آبروی چندانی هم مانده ‏است و شعارهای انقلاب باقی. اصلاحات آمد که اوضاع را اندکی سامان دهد، اتهام دست اندرکارانش شد زدن ‏کف و سوت، انتشار روزنامه و تابندن نور به تاریکخانه ها، یا تجمع و تظاهرات قانونی دانشجویان و زنان، ‏در صورتی که انقلاب به بیراهه رفته و در لایه های زیرین چنین فسادهایی از چشمان ملت مخفی مانده است.‏

‏ حال نمی دانم که آن دوست یا بازجو چه می کند و در ماجرای “جنگ گلادیاتورها” جایگاهش کجا، از کار ‏برکنار شده یا به جرم فساد خود زندانی و در بازداشت است، یا نه به کار گذشته مشغول و ارتقای مقام نیز ‏یافته است. اما هر جا که هست کاش می شد این نکته را هم بداند که مسئول بند ویژه اوین اکنون هم بند ‏عمادالدین باقی است. می دانید به چه جرمی؟ جاسوسی! می دانید برای چه مدت بیش از ده سال. می دانید ‏برای چه کشوری ؟ اسرائیل! ‏

آن روز فراموش کردم که این سخن حق حافظ شیراز را که گویا بیان حال و روز امروز ماست برای آن ‏دوست عزیز بخوانم:‏

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند / چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس / توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند

گوئیا باور نمی دارند روز داوری / کاین هم قلب و دغل در کار داور می کنند

‎ ‎