درآن دسته از نظام های سیاسی که قدرت خواسته یا ناخواسته به یک فرد وابسته می شود به طور طبیعی یکی از مهمترین دغدغه ها مساله جانشینی است و در صورتی که پیشاپیش تمهیدات لازم برای این مساله اندیشیده نشود فوت یا بر کناری فرد در راس قدرت پدیده ای بنام بحران جانشینی را پیش می آورد. در این میان بسته به اینکه کدام مدعی جانشینی از زیرکی ، توانمندی یا حمایت بیشتری برخوردار باشد بحران جانشینی به نفع یکی از مدعیان خاتمه خواهد یافت یا آنکه به هرج و مرج و آشوب و جنگ طولانی مدت قدرت بدل خواهد شد. در تاریخ گذشته و معاصر نمونه های متفاوتی از این پدیده را می توان مشاهده کرد.
برای مثال حافظ اسد رئیس جمهور فقید سوریه در اواخر عمر و در حالیکه فرزند ارشد و جانشین احتمالی اش را در یکی سانحه از دست داده بود مقدمات لازم را برای جانشینی بشار پسر کوچکترخود فراهم آورد و توانست با ایجاد اجماع در نخبگان سیاسی حاکم بحران جانشینی را پیشاپیش مرتفع کند. استالین دومین فرمانروای اتحاد شوروی با در اختیار داشتن ابزارهای قدرتمند درون حزب کمونیست توانست خود را به عنوان جانشین لنین تثبیت نماید هرچند مجبور شد برای رفع بحران جانشینی به طور کامل و دست یابی به قرت مطلقه بسیاری از سران یا اعضای مهم حزب را از سرراه خود بردارد. اما به خلاف دو مثال پیشین بلافاصلا پس از مرگ مارشال تیتو در یوگسلاوی سابق جنگ داخلی طولانی مدت وسیعترین کشور اروپا را تدریجا به پنج کشور کوچک و بزرگ تقسیم کرد . سرنوشت بحران جانشینی پس از مرگ نادر شاه افشار نیز کمابیش برای همگان معلوم است: پایان سلسله ی افشاریه و تقسیم قلمرو میان سرداران نادر.
با اینهمه نحوه ی تعامل فرد در راس قدرت با آن نظام سیاسی که حول محور شخصیت و اقتدار وی شکل گرفته برای پیشگیری از بحران احتمالی جانشینی و مهار و کنترل آن بسیار مهم است. البته در این باب نمی توان وارد همه ی جزئیات شد چرا که خود موضوع مطالعه ای گسترده و دقیق در حوزه ی جامعه شناسی قدرت است.اما به طور مختصر می توان گفت که اگر فرد نظام شکل گرفته حول محور شخصیت مقتدر خود را به سطح یک نظام هوشمند ارتقا دهد که توانایی خودگردانی و خودترمیمی را در شرایط فقدان رهبر فرهمند داشته باشد بحران جانشینی تا حد زیادی کاهش خواهد یافت. اما برعکس اگر فرد در راس قدرت سیستم را به صورت مکانیکی کاملا به خود وابسته نماید و آن را تا حد یک ماشین بی اختیار و تحت کنترل تنزل دهد آنوقت حتی در صورت غیبت موقت فرمانروای مقتدر این دستگاه دچار اختلال در تصمیم گیری خواهد شد.
بهترین نمونه ی مورد دوم ارتش و نظام سیاسی شاهنشاهی ایران پیش از انقلاب اسلامی است. زمانی که شاه به هر دلیل از نظام سیاسی ایران حذف شد و در حاشیه قرار گرفت نه تنها نظام سیاسی بلکه حتی ارتش به عنوان مهمترین تکیه گاه شاه دچار سردرگمی و اختلال درفرایند تصمیم گیری و عمل شد و تقریبا بدون هیچگونه تحرک فعال هم ارتش و هم سیستم سیاسی تسلیم حرکت مخالفان رژیم به رهبری امام خمینی شدند.
درست در نقطه مقابل این وضعیت شرایط پس از درگذشت امام خمینی قرار می گیرد که نمونه روشنی برای مورد اول است. همگان از دوست و دشمن اتفاق نظر دارند که امام خمینی یک رهبر فرهمند و بسیار مقتدر در ده سال اول جمهوری اسلامی بود. این اقتدار و نفوذ که از سر چشمه های مختلف تغذیه می شد قدرتی کم نظیر و ویژه و حتی فراقانونی به وی بخشیده بود. اما نحوه تعامل امام خمینی با نظام شکل گرفته حول محور شخصیت خود به گونه ای بود که پس از در گذشت وی حتی یک نیم روز هم بحران جانشینی بروز نکرد و این در حالی بود که مساله جانشینی امام خمینی برای همه به یک معما تبدیل شده بود چراکه پس از بر کناری آیت الله منتظری هیچ کس نمی دانست چه شخص یا اشخاصی قرار است بر جایگاه امام خمینی تکیه زنند.در واقع نحوه تعامل امام خمینی با دستگاههایی نظیر مجلس شورای اسلامی، مجلس خبرگان، دولت، قوه قضائیه، سپاه، و ارتش، نهادهای انقلابی و حتی با مردم و روحانیت و مراجع به گونه ای بود که سیستم سیاسی پس از وی به راحتی خود را ترمیم کرد و مساله جانشینی به هیچ وجه مورد چالش و نزاع قرارنگرفت تا چه رسد به آنکه به یک بحران بدل شود.
اما در شرایط کنونی جمهوری اسلامی و بیست سال پس از آغاز رهبری رهبر کنونی و بویژه با توجه به حوادث پس از انتخابات اخیر به نظر می رسد که جمهوری اسلامی باید در درازمدت به مساله بحران احتمالی جانشینی توجه نماید چراکه نظام سیاسی دست کم با توجه به تصویری که از وضعیت فعلی آن به چشم می آید در خلاء شخصیت رهبری کنونی به سادگی قدرت خود ترمیمی و غلبه بر بحران جانشینی را ندارد. ایجاد شکاف های جدی در بلوک های قدرت، کاهش مشروعیت کلیت نظام و دستگاههای تابعه آن، گستردگی صفوف معارضان و معترضان در سطح جامعه مدنی و در نهایت صف آرایی پیدا و پنهان مدعیان قدرت در طبقه حاکمه نظام سیاسی را در شرایطی بسیار شکننده قرار داده است که می تواند تا مرز فروپاشی سیاسی نیز پیش رود. امری که آفات و خطرات بسیار برای کشور و حتی منطقه در بر خواهد داشت.
با این وصف درایت و تدبیر و همچنین انصاف و احساس مسئولیت حکم می کند رهبران ایران با در نظر گرفتن مصالح عالیه ی ملی و پیش از آنکه کشور در معرض چنین بحرانی قرار گیرد به بهترین وجه نظام سیاسی را به سطحی عالی از خود گردانی و خود ترمیمی ارتقا دهند که هیچ حادثه کوچک و بزرگی موجب وقوع آشوب و خلاء قدرت سیاسی نشود. در هر صورت سرنوشت کشور اقتضای دور اندیشی و پیش بینی همه حوادث مترقبه و غیر مترقبه را دارد ودر این زمینه جایی برای تعارف و سهل انگاری نیست. فراموش نباید کرد که آینده نگری یا تدبیر یکی از مولفه های اساسی برای زمامداران شایسته است. مگرآنکه عده ای برای هیچ کس و هیچ چیز پس از خود ارزشی قائل نباشند.