“پایین گذر سقاخانه” نمایشنامهای دیگر از اکبر رادی است که در تالار وحدت روی صحنه است. گفت و گویی داریم با کیومرث صابری کارگردان این اجرا.
پای حرف های کیومرث صابری
مرغ همسایه غاز است
اتفاق مبارکی است برای نسل ما که سر صبر، اجرایی از یکی از صبورترین نمایشنامهنویسان معاصر را ببینند. میگویم صبور، چرا که این ویژگی در اکثر آثار رادی به چشم میآید. دیالوگهایی که آرام آرام پرده از وجود شخصیت برمیدارد و کشمکشی که آهسته در کنار سیر طبیعی زندگی اوج میگیرد و…
البته یکی از ویژگیهای این اجرا، وفاداری به متن و تلاش برای خوانش درست آن است که موفق هم جلوه می کند. این همه را با کارگردان اثر دوره کرده ایم.
در سالهای بعد از انقلاب شما به نوعی به عنوان کارگردان آثار اکبر رادی شناخته شدهاید. فارغ از ویژگیهای ادبیاتی این نمایشنامهها چه شاخصههای اجرایی دیگری دارد؟
من از آن دست از آدمهایی هستم که معتقدم اگر تماشاگر را به صرف سرگرمی به سالن تئاتر بکشانم، به تئاتر و به آن تماشاگر خیانت کردهام. تماشاگر من باید با تعدادی سوال از سالن نمایش بیرون برود. یعنی یک سری مجهولات را برایش باز کنم و در کنار آن یک سری علامت سوال هم برایش به وجود بیاورم تا حداقل یک هفته پس از اجرا به نمایش ام فکر کند. گذشته از این یکی از بزرگترین دغدغههای من فقر و بیعدالتی است که اتفاقاً این دو مسئله در اغلب آثار رادی موج میزند. رادی یک جامعهشناس قهار است. ذرهبینش را در جامعه میگرداند و یک دفعه، روی چیزی زوم میکند که ما اصلاً به آن فکر هم نکردهایم و رئالیسم یعنی همین! البته رئالیسم رادی به این شخصیتها، صیقل بسیاری میدهد به نحوی که پس از خوانش یک نمایشنامه رادی، متوجه میشویم که چقدر این شخصیتها برای ما ملموس هستند و تاکنون آنها را ندیده بودیم. پس در مواجهه با آنها دچار علامت سوالهای بیشتری میشویم و من سعی میکنم که این پرسشها را به تماشاگر هم منتقل کنم.
پس رویکردی که منجر به انتخاب این متن شده یک رویکرد مضمونی بوده است؟
در تمام کارها، مضمون و فکری که پشتوانه کارهای رادی هستند، جذاب است. در مورد این متن به خصوص باید بگویم که من سالیان سال است که میگویم ما باید به دنبال بوی نجیب نم کاهگل باشیم. کجای دنیا میتوانیم بوی این عطر را پیدا کنیم؟ بوی خاک آب پاشی شده بعدازظهرهای کوچههای دروازه دولاب و کوچه پس کوچههای تهران را در کجای دنیا میتوانید احساس کنید؟ این نمایشنامه از این بوی خاک، برای من حرف میزند و یکی از دلایل عمده من برای انتخاب این متن همین است.
با این حساب شما هم نگاهی همسو با متولیان هنر ملی در ایران دارید و این که تماشاگر ایرانی نیاز به درام ایرانی دارد؟
البته من معتقدم که اول باید خودمان را بشناسیم و بعد به سراغ مرغ همسایه برویم. هر چند که میدانم مرغ همسایه غاز است. من همیشه این را گفتهام که تئاتر ما باید بوی بوستان و گلستان، بوی حضرت مولانا و قصص قرآن را بدهد، عمق حماسه فردوسی در آن باشد. ما بارها دیدهایم که مثلاً در نمایش “کاتاکالی” یک قصه فرنگی را از کاتالیزور نمایش شرقی عبور دادهاند. تئاتر ما هم باید بوی این سرزمین را بدهد. درد من این است که اغلب هنرمندان ما، نگاهی از پایین به بالا دارند و هویت خودشان را با آن فرهنگ غنی از یاد بردهاند. برای حل این مشکل فقط باید خودمان را باور کنیم. من اصولاً با آدمهایی که سبیل میجوند و ابرو بالا میاندازند و از”پینتر” و”میلر” پایینتر نمیآیند، اصلاً موافق نیستم و اتفاقاً این آدمها اجراهای ضعیفی از این آثار نمایشنامهنویسان معتبر روی صحنه میآورند. اینها کارگردانهایی هستند که زیر چتر فلان نویسنده بزرگ خودشان را پنهان میکنند. با همه این حرفها امکان دارد در یکی دو سال آینده، خود من هم یک پییس فرنگی کار کنم اما با این که برخی گارد میگیرند که در ایران درامنویس نداریم و چه و چه… موافق نیستم.
آیا در شکل درام هم ما به یک شکل ایرانی رسیدهایم؟
این خط کشیها را کنار بگذاریم. بله، ما تعزیه داریم، سیاه بازی و… خود من “هملت با سالاد فصل” را به شیوه تعزیه کار کردم که یادم نمیرود هنگامی که دکتر مژده این کار را دید گفت من باورم نمیشد کسی این متن را به این شیوه بتواند اجرا کند. پس بنابراین، هیچ اشکالی ندارد که ما سنتهای نمایشی خودمان را داشته باشیم و بشناسیم. من میدانم که شکل سالن تئاتر، الگوهای دراماتیک و… را از غرب گرفتهایم، اما همین را باید درست اجرا کنیم. در این نسل جوان هم، نویسندگان خوبی داریم. دیگر نسل بیضایی و رادی و ساعدی که جای خود دارند و دارمهای اینها متعلق به تمام زمانها هستند. اما متاسفانه آدمهایی را داریم که اغلب نیمه خالی لیوان را میبینند و همیشه برچسب تاریخ مصرف را روی این آثار میچسبانند. اگر این طور باشد، دیگر ما هرگز نباید فیلمهایی را که راجع به جنگ جهانی دوم ساخته شدهاند را ببینیم. ما تئاتریها، متاسفانه هیچ وقت نتوانستیم خودمان را باور کنیم و همیشه فکر میکنیم که اگر دیگری را بکوبیم خودمان را بزرگ کردهایم در حالی که عکس این قضیه اتفاق میافتد.
متنهای رادی را به مینیاتور، تشبیه کردید، در این زمینه بیشتر توضیح میدهید؟
نمایشنامههای رادی یک ریتم خاصی دارد و من افتخار میکنم که بگویم این ریتم را من و فقط من کشف کردم. این ریتم گاهی اوقات خودش ضد ریتم است و یک حال و هوای خاصی میطلبد. درست مثل قلب انسان است. کمی این طرف و آن طرف بزند، آدم باید به سی سی یو برود. تئاتر هم همین طور است. ریتمش باید درست باشد و ریتم هر نویسنده، کارگردان و بازیگری، حالت خاص خودش را دارد اما برای هر کاری باید ریتم خاص همان کار انتخاب شود. نمایشنامههای رادی هم این ویژگی را دارند و البته دیالوگهای خاصی هم! گاهی اوقات، چنان دیالوگهای خشن و عریانی دارد که از شخصی مثل رادی با آن آرامش و ادب و طمأنینه بعید است و آدم میماند که چطور امکان دارد چنین آدمی، چنین دیالوگهای خشن و عریانی را مینویسد و هر چقدر هم که میگردید، میبینید هیچ کلمه دیگری را نمیتوانید جایگزین این دیالوگها کنید. منظور من از مینیاتور همین است. شاید به همین دلیل است که رادی اصراردارد، در نوشتههایش کسی چیزی را تغییر ندهد. البته الان دیگر به من آن قدر لطف دارد که اگر چند صفحه را هم حذف کنم چیزی نمیگوید. اما نظرش کاملاً درست است چون خودش هم بارها به این نکته تاکید کرده که: من بیدلیل و بیهوده دیالوگ نمینویسم، گاهی دهها بار یک دیالوگ را با خودم مرور میکنم، من مثل آن آدمهایی نیستم که شب بخوابم و صبح یک نمایشنامه تولید کنم. گاهی نوشتن یک نمایشنامه، یک سال طول میکشد. همین ویژگیها است که صفت مینیاتور را برازنده آثار رادی میکند. عین کاشیکاریها مسجد شاه اصفهان و شیخ لطفالله و… . این اغراق نیست و شاید به همین خاطر است که همان طور که گاه گلستان را از کتابخانه برمیدارم و میخوانم، چند صفحهای از یکی از نمایشنامههایی را هم که پیش از این کار کردهام، میخوانم و لذت میبرم. برای این که این متنها هم مثل شعر است و تمام ریزه کاریها، در آنها رعایت شده است.
شاید با توجه به این که شما روی چندین متن از رادی کاری کردهاید، احاطه شما روی آثار این نویسنده طبیعی باشد ولی یکی از ویژگیهای بارز این اجرا، خوانش درستی است که از متن صورت گرفته و تمام دیالوگهای بازیگران به درستی ادا میشود. آیا در این خوانش درست، از حضور نمایشنامه نویس هم استفاده شده است؟
البته همان طور که اشاره کردید بعد چهل سال گدایی، دیگر شب جمعه را میشناسیم ولی در تمرین این کار هم جناب رادی، دو یا سه بار حضور داشتند. در جلسههای دورخوانی، یک بار و در تمرینهای حرکت هم، یکی دو باری به خواهش ما آمدند اما جدای از این ما ارتباط تنگاتنگی با هم داریم. گاهی اوقات پیش آمده است که روی دیالوگی، خود من هم مشکل داشته باشم که ایشان را در جریان میگذارم تا به نتیجه برسیم.
در روزگاری که اپیدمی آوانگاردیسم همه را گرفته و به طور کلی، نوگرایی یکی از دغدغههای همیشگی هنرمندان است، چرا شما همچنان به رئالیسم میپردازید؟
من تکلیف خودم را با خودم و با تماشاگرانم و جامعهام روشن کردهام. یکی از دوستان وقتی که دید من همچنان متنهای رادی را کار میکنم، گفت خوشحالم که یک کارگردان پیدا شده که تکلیفش با خودش روشن است.
البته امکان دارد من در دورهای علاقه به تجربه ژانر دیگری پیدا کنم ولی من این زبان را بیشتر میفهمم و با این زبان راحت حرف میزنم. آن جریان آوانگارد هم دو شقه میشود؛ یک سری از آنها که خود من هم به آن معتقدم و همیشه میگویم در دانشگاههای ما، جای تئاتر تجربی خالی است که البته متاسفانه دوستان ما تئاتر تجربی را با تئاتر آماتور اشتباه میگیرند. تئاتر تجربی یک تئاتر پیشرو است و جوانان و دانشجویان باید بروند و تجربه کنند، درست مثل آزمایشگاههای علمی! من این کار را نمیکنم. اما امکان دارد از نتایج تجربیات این قشر، هم بهره ببرم. عده دیگری هم هستند که به قول مشهدیها، از کلاه دوزی فقط پف و مش را یاد گرفتهاند. آنها ناتوانیهای خودشان را زیر قبای آوانگاردیسم مخفی میکنند، ادا و اصول درمیآورند و تماشاگر هم خیلی زود به نادانیها و ناتوانیهای آنها پی میبرد. اما خط من مشخص است و دیگر امروز، روز تجربهگرایی من نیست. البته امکان دارد دچار تغییراتی بشوم اما راهم مشخص است.
نظریهای است مبنی بر این که رسانه، همان محتوا است. با توجه به این که شما به کیفیت محتوایی این متن اشاره کردید، آیا غالب اجرایی این کار برآمده از نیازهای متن است یا برگرفته از تاویل شما؟
من در طول صحبتهایم به اجرای “هاملت با سالاد فصل” اشاره کردم. این متن را زنده یاد دکتر پروانه مژده هم میخواست کار کند ولی با رویکردهای آوانگارد خودش. بعد از مدتی تمرینشان متوقف شد و این متن را من، دست گرفتم که کاملاً متفاوت با نگاه کارگردان قبلی بود. در واقع نگاه من به این متن همین این است که میبینید. البته این نکته را هم باید در نظر داشته باشیم که ظرف و مظروف همدیگر را پیدا میکنند و خود متن به ما میگوید که باید چه قالبی را برای آن پیدا کنیم. همان طور که در اجرای”باغ شب نما” ما، گاه نمایش سمت و سوی پست مدرن پیدا میکرد و اینها ویژگیهایی بود که متن به ما نشان میداد و خود ما هم همراه آن راه افتاده بودیم. به هر حال این طور هم نیست که ما خودمان را به رئالیسم محدود کرده باشیم چون متن است که ما را به سوی قالب هدایت میکند.
درخصوص انتخاب امین زندگانی به عنوان شخصیت محوری درنمایشتان می گویید؟
من بازیگران زیادی راسراغ دارم که ازظاهرومنش پهلوانی برخوردارند، اما نخواستم به ظاهر قضایا توجه کنم ودرحقیت به دنبال کاراکترهای نمایش بودم. بنابراین امین زندگانی دراین نمایش قبل ازاینکه یک کلاه مخملی باشد، یک انسان وارسته است ولازم نیست که ظاهربه خصوصی داشته باشد.
اغلب بازیگران شما برخلاف نمایشهای پیشینتان جوانها هستند.
بله. من درتمام آثارنمایشی که روی صحنه برده ام درکنارپیشکسوتان، ازهنرمندان جوان استفاده کرده ام، اما دراین نمایش برای اولین بار از جوانها به طورکامل استفاده کرده ام.