بشنو ای جلاد

نویسنده

» مانلی/ شعر ایران

بر سواد سنگفرش راه

امیرهوشنگ ابتهاج

با تمام خشم خویش،

با تمام نفرت دیوانه‌وار خویش،

می‌کشم فریاد:

ای جلاد!

ننگت باد!

آه، هنگامی که یک انسان

می‌کُشد انسانِ دیگر را

می‌کُشد در خویشتن

انسان بودن را.

بشنو ای جلاد!

می‌رسد آخر

روز دیگرگون:

روز کیفر،

روز کین‌خواهی،

روز بار آوردنِ این شوره‌زار خون.

زیر این باران خونین

سبز خواهد گشت بذر کین.

وین کویر خشک

بارور خواهد شد از گل‌های نفرین.

آه، هنگام که خون از خشم سرکش

در تنور قلب‌ها می‌گیرد آتش،

برق سرنیزه چه ناچیز است!

و خروش خلق،

هنگامی که می‌پیچد

چون طنین رعد از آفاق تا آفاق

چه دلاویز است!

بشنو، ای جلاد!

می‌خروشد خشم در شیپور،

می‌کُوبد غضب بر طبل،

هر طرف سر می‌کشد عصیان

و درون بستر خونین خشم خلق

زاده می‌شود طوفان.

بشنو، ای جلاد!

و مپوشان چهره با دستان خون‌آلود!

می‌شناسندت به‌صد نقش و نشان مردم.

می‌درخشد زیر برق چکمه‌های تو

لکه‌های خون دامنگیر.

و به‌کوه و دشت پیچیدست

نام ننگینتو با هر “مُرده‌باد” خلق کیفرخواه.

و به‌جا ماندست از خون شهیدان

بر سواد سنگفرش راه

نقش یک فریاد:

ای جلاد!

ننگت‌باد!

رشت، مرداد 1331

این شعر را با صدای شاعر بشنوید!

 

قهوه خانه

مازیار عارفانی

قسم به کالسکه ی نیمه باز آرش درون پارکینگ!

و استخراج موهای تو از روسری ت در سرما، به محض تنها شدن!

من از آن هنگام که عروس شدی

و دستت را ول کردم توی خرداد ۸۸

شروع کردم به فهمیدنِ مطهری بودنت

و سعی کرده ام که مرتب و تمیز

در شهر، حاضر شوم و چیزهایی بر علیه خودم بگویم

و کارمند و بازاری و معلم

سرتکان بدهند رو به غروب و قهوه خانه و دود سیگار

که نفهمند حال رستمی را دارم روی کاشی های آبی

که خنجر میان دستها

می خواهد فرار کند از توطئه های فردوسی اش

من هم اینجا کنار تو هستم

مثل آشپزخانه ی کوچکی پر از کارد، که در آن قدم میزنی

خاطراتم را به تو می گویم

ترس…

این ترس اگر بگذارد…

…….

……

به همسرم- شیرین مطهری